رمان تارگت پارت 134 - رمان دونی

 

مطمئناً از کل حرفم.. فقط به «خونه خودمون» توجه کرد که لبخند از رو لبش رفت و صورتش رنگ گرفت.. حق داشت.. من آدمی نبودم که زیادی خودم و عجول نشون بدم و از همون اول این مسئله رو که هدفم ازدواجه مطرح کنم چون اینجوری بیشتر شک می کرد به صداقتم.. واسه همین با هدف آشنایی بیشتر جلو رفتم و حالا.. وقتش بود درین و وادار کنم که یه کم.. جدی تر به رابطه امون نگاه کنه!
داشتیم وارد مرحله جدید زندگیمون می شدیم و جدا از همه نقشه ها و برنامه هام.. به نفعم بود که هرچه زودتر برسم به اون نقطه مورد نظر.. قبل از اینکه بخوام.. به کل پشیمون بشم از همه چی و دور پروسه ای که انقدر براش زحمت کشیدم و با یه تصمیم مزخرف احساسی.. خط بکشم!
فکر می کردم در جواب حرفم یا سکوت می کنه.. یا یه جوری بحث و می پیچونه که از مسیر منحرف بشه ولی با نهایت زیرکی جواب داد:
– مطمئنی انقدر حافظه ات خوبه که تا اون موقع تو ذهنت بمونه؟
می فهمیدم چرا این و پرسیده.. داشت غیر مستقیم به زمان دقیق اون روز اشاره می کرد که گفتم:
– یه جور میگی اون موقع انگار قراره چند سال دیگه باشه.. در صورتی که شاید حتی به یه سال هم نکشه پس.. مطمئناً تو ذهنم می مونه!
اینبار دیگه تعجبش و پنهون نکرد و با ابروهای بالا رفته زل زد بهم که سرم و به چپ و راست تکون دادم و حین برداشتن ظرف ترشی از روی میز گفتم:
– نکنه فکر کردی.. هدفم از آشنایی که همون اول مطرح کردم.. فقط ادامه دادن رابطه امون به همین شکلی بود که الآن هست.. بالاخره باید یه سرانجامی داشته باشه یا نه؟
– آره ولی.. فکر نمی کردم انقدر زود بخوای به سرانجامش فکر کنی!
چشمکی زدم و گفتم:
– دو ماه از آشناییمون می گذره.. برای من زمان کافی و خوبیه تا به شناختی که می خوام برسم.. بیشتر از این بخوام دست دست کنم.. فقط مدت زمانی که می تونیم همه جوره با هم باشیم و کم کردم و من.. اصلاً آدمی نیستم که بخوام همچین ظلمی به خودم بکنم!
فعلاًَ تا همینجا کافی بود برای اینکه تا چند روز آینده ذهنش درگیر بشه و بخواد خودش و آماده کنه.. مسلماً قصد ازدواج نداشتم ولی.. باید جوری این موضوع رو به خوردش می دادم که با همه رگ و پی وجودش درک کنه ما اول و آخر مال همیم و ازدواج می کنیم!

برای اینکه دوباره با یه سوال دیگه نخواد بازم اشاره کنه به زمان خواستگاری و جدی شدن رابطه امون.. ظرف ترشی و نشونش دادم و گفتم:
– عضو جدا نشدنی سفره اته دیگه.. نه؟
خندید و جواب داد:
– نه اتفاقاً خیلی وقته نخریده بودم.. اینم هفته پیش خودم درست کردم که تا امروز آماده بشه!
نگاه متعجبم از صورتش که با نهایت جدیت این حرف و به زبون آورد.. دوباره خیره شد به محتویات به شدت ریز شده توی ظرف که حالا داشتم می فهمیدم اینهمه دقت تو یه اندازه و با سلیقه خورد شدن قطعاتش.. نمی تونه کار ترشی های آماده فروشگاه ها باشه..
با این حال قبل از تست کردنش پرسیدم:
– واقعاً داری میگی؟
– آره به خدا! یه شیشه هم برای تو گذاشتم.. موقع رفتن یادم بنداز بدم!
خیلی عادی این حرف و زد و مشغول خوردن بقیه غذاش شد و نفهمید با همین یه جمله یه آشوبی تو دل من ایجاد کرده..
یه صدایی می گفت انقدر توجه نشون نده رو این چیزا.. مگه چیکار کرده؟ یه شیشه ترشی واسه ات کنار گذاشته دیگه.. از هر دختری برمیاد این کارا! بیخودی به این مسئله که تافته جدا بافته اس دامن نزن!
ولی خیلی سریع جوابش و با تکون دادن سرم به چپ و راست دادم.. نه.. از هر دختری برنمی اومد این کارا.. اصلاً دختری تو زندگی من نبود که بخواد به این مسائل اهمیت بده.. که دعوت کردن من به خونه اش.. تا این اندازه مهم باشه که بخواد همچین تدارکی ببینه.. که از یه هفته قبل ترشی بندازه.. که یه شیشه برام کنار بذاره!
همه فقط به فکر کندن از من بودن.. حتی پولدارترینا و به اصطلاح چشم و دل سیرتریناشون.. ولی درین.. با وجود وضع مالی متوسطش.. هیچ وقت زیر بار نمی رفت که همه خرج و مخارج این رابطه رو دوش من باشه..
هربار یه جوری.. به فکر جبران خرجایی که می کردم بود و من.. هرچقدرم که می خواستم این وسط آدم بده باشم و به این چیزا توجه نکنم.. نمی شد!
– خوشمزه نشده؟
با صدای درین بود که بالاخره از هپروت بیرون اومدم..
– چی؟
– ترشی!
– هنوز تست نکردم!
به زور به خودم مسلط شدم و یه قاشق از محتویات ظرف گوشه بشقابم خالی کردم و مشغول شدم.. ولی یه اپسیلون از اون یه قاشق کافی بود تا طعم خوبش حتی توی خونم نفوذ کنه..
طوری که وقتی درین دستش و دراز کرد تا ظرف ترشی و برداره.. ظرف و عین بچه های دو ساله به سمت خودم کشیدم و گفتم:
– اینو من می خوام همه اش و.. برو واسه خودت بیار!

– یه قاشق می خوام فقط!
با تخسی سرم و به نشونه نه بالا انداختم که چپ چپی نگاه کرد و حین رفتن سمت آشپزخونه لب زد:
– خدا نکنه تو از یه چیزی خوشت بیاد!
پوزخندی زدم و با اینکه من و نمی دید سرم و به تایید تکون دادم.. راست می گفت.. فقط کافی بود از چیزی خوشم بیاد و تا تهش برم..
مثلاً الآن خیلی رو مود اذیت کردن درین و دیدن چهره قرمز شده اش بودم که وقتی با یه ظرف ترشی دیگه برگشت و پشت میز نشست.. نگاهی به سرشونه های لختش که از یقه باز لباس پیدا بود انداختم و بی هوا پرسیدم:
– سوتین نبستی؟
بلافاصله با یه واکنش غیر ارادی دستش نشست رو یقه لباسش و همونطور که داشت دو طرفش و به گردنش نزدیک تر می کرد ولی موفق نمی شد نگاه متعجبی بهم انداخت و منتظر توضیح این سوالم شد که گفتم:
– بندش معلوم نیست.. ولی سینه هات خیلی خوب و خوش فرم مونده!
من و تو این مدت شناخته بود.. فرصت کافی داشتم برای نگاه بد انداختن به اندامش و خوب می دونست همچین آدمی نیستم و اگه امشب برای اولین بار اشاره مستقیم داشتم به خاطر همون مسئله جدی شدن رابطه امون بود و تلاشی که داشتم واسه اینکه بهم نزدیک تر بشیم!
تا اینکه بالاخره جواب داد:
– بستم.. ولی بند نداره!
– اگه بنددار هم می زدی مشکلی نبود.. اونجوری هم دوست دارم.. فقط خواهشاً هیچ وقت بند نامرئی نزن که خیلی بدم میاد.. نمی فهمم کجاش نامرئیه که این اسم و روش گذاشتن!
بالاخره از حرف زدن عادی من درباره این موضوع جرات گرفت و با توپ پر گفت:
– اون و که خودمم دوست ندارم.. ولی اینهمه دقت رو همچین مسائلی هم زیاد خوب نیستا! قبلنا هیز نبودی!
– چطور اگه تو رو ولت کنن از صبح تا شب با نگاهت دست من و سوراخ می کنی.. اون اسمش هیزی نیست؟ در ضمن اگرم اسمش هیزی باشه.. فقط برای کسی هیز و چشم چرون می شم که مطمئنم مال منه!
هنوز جوابی برای اینهمه بی پروایی من تو حرف زدن پیدا نکرده بود که دستم و دراز کردم و حین کنار زدن موهاش از روی سرشونه اش ادامه دادم:
– این لباس و پوشیدی که به چشم من قشنگ بیای.. که زیبایی هات و ببینم! پس اگه روش دقیق نشم و به قول خودت هیزی نکنم.. کفران نعمت می شه.. نمی شه؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گل سرخ
دانلود رمان گل سرخ به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان گل سرخ :   ـ گلی!! صدایش مثل همیشه نبود. صدایش با من قهر بود و من مگر چند نفر بودم که ببینم و بشنوم و باز بمانم؟ شنیده‌ها را شنیده و دیده‌ها را دیده بودم؛ وقت رفتن بود. در را باز کردم و با اولین قدمم صدایش اینبار از زیر دندان‌های قفل شده‌اش به گوشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی قرارم کن

    خلاصه رمان:       #شایان یه وکیل و استاد دانشگاهه و خیلی #جدی و #سختگیر #نبات یه دختر زبل و جسور که #حریف شایان خان برشی از متن: تمام وجودش چشم شد و خیابان شلوغ را از نظر گذراند … چطور می توانست یک جای پارک خالی پیدا کند … خیابان زیادی شلوغ بود . نگاهش روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان فردا زنده میشوم pdf از نرگس نجمی

  خلاصه رمان:     وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو میبینید که با موهای گندمی و چشمهای یشمی روی درخت نشسته ، خورشید دختری از جنس سادگی ، پای حرفهاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن میذاره . بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تمام زمزمه های زمین به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

        خلاصه رمان:   مرال یه عکاس طبیعته که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدن.. با این احوال در شرایط نرمالی مرال رو بزرگ کردن.. مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگی‌شون، به روستای خوش آب و  هوایی میره که عمه اش اونجا خونه داره.. اونجا با خیام آشنا میشه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

استغفرالله داره به جاهای باریک میکشه 😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 چه طوری یه نویسنده می تونه انقدر قشنگ بنویسه که ادم قوه تصورش همه رو مثل یه فیلم بیاره جلو چشمش

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

میران داره خیییلی هیزبازی درمیاره خدااخر عاقبت امشب وبعدشاموبخیرکنه😉
البته ده پارت بعدمعلوم میشه فعلاکه۲پارت سر میزشامن هیچی هم نخوردن😂

علوی
علوی
2 سال قبل

این مردها!!!!
کلاً نصف مغزشون و نتظیمات احساسی‌شون به پرزهای معده‌شون مربوطه.
جلوی تیپ و ظاهر دختره شده به زور خودش رو کنترل می‌کنه اما، فنرش دقیقاً سر ماکارونی، فسنجون و ترشی در می‌ره و از ریتم خارج می‌شه.
تنها احتمالی که بدم که میران بی‌خیال انتقامش بشه و درین رو عقد کنه به خاطر دست‌پخت و غذای خونگی درینه + ترشی اضافه

یکی
یکی
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

وای گل گفتی 😂😂
به قوله یه آشنایی مردا دو تا چیز و تموم شکم وزیرشکم 😂😂

آخرین ویرایش 2 سال قبل توسط یکی
کیمی
کیمی
2 سال قبل

پ کی تموم میشه 😗

Tamana
Tamana
2 سال قبل

😐😳😳😳😳
واتتتتتتت
چقدررر اطلاعات دارن این پسراااا😐😂
واییی من هنوز تو هپروتممم😐😑🤣🤣🤣

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Tamana
2 سال قبل

بس که دوس دخترای مختلف دارن هرکدومم تامادربچه نکردن ول نمیکنن که همه چی میدونن…دخترام که شل البته دورازجون بقیه😂😂😂😂

نیلو
نیلو
2 سال قبل

سچه واو😂

Ella
Ella
2 سال قبل

چقد این دوتا ب هم میان😂

Shyli
Shyli
2 سال قبل

ووویییی رابطه اشون داره جدی میشه
نمد شاد باشم یا ناراحت 😐
کین پارت خوب بود خدایی اطلاعاتش زیاده

Marey
2 سال قبل

😂😂

الهه
الهه
2 سال قبل

این میران چیزایی رو میدونه که منه دختر رو هم بلد نیستم😂

𝑆𝑎𝑏𝑎
𝑆𝑎𝑏𝑎
2 سال قبل

جووووننننن

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x