رمان تارگت پارت 149 - رمان دونی

 

– الآنم پاشو برو.. بی زحمت به مامانمم بگو سرش درد می کرد قرص خورد خوابید.. که نیان تو اتاق! می خوام یه کم تنها باشم!
دست خودم نبود که بی اختیار نگاه نگرانی به صورتش انداختم.. حتی می ترسیدم فکر احمقانه ای که توی سرم می چرخید و به زبون بیارم..
ولی آفرین انگار خط نگاهم و خوند که گفت:
– نترس بابا.. دیگه انقدری هم روانی نیستم که واسه یه آدم.. کسی که هرکاری ازش برمیاد.. خودم و بکشم! ته تهش اینه که.. فکر کنم مرده دیگه.. غیر از اینه؟ منطقیه یه نفر واسه مرگ یکی دیگه خودکشی کنه؟ حتی اگه.. خیلی براش عزیز باشه!
دیگه نتونستم جلوی ترکیدن بغضم و بگیرم.. دستام و برای به آغوش کشیدنش دراز کردم و اونم انگار منتظر همین حرکت از من بود که بلافاصله چسبید بهم صدای گریه اش تو اتاق پیچید..
– خیلی دوستش داشتم درین.. خیلی دوستش داشتم! نمی دونی چه نقشه هایی واسه خودمون کشیده بودم.. ای خـــدا.. می خواستیم دور دنیا رو بگردیم.. می خواستیم خوشبخت ترین آدمای دنیا بشیم.. می خواستیم کاری کنیم که هیچ وقت خنده از رو لبمون نیفته! ما احمقا حتی.. اسم بچه هامونم انتخاب کرده بودیم چون.. چون شک نداشتیم که هر اتفاقی بیفته.. آینده امون جدا از هم نیـــــست! پس چی شد درین؟ چرا به اینجا رسیدم؟ ای خدا مگه من چیکار کردم؟ چی کم گذاشتم براش؟ من عاشقش بودم.. می دونست.. اون عوضی می دونست که عاشقشم.. مگه از عشق بالاتر چیه که واسه پیدا کردنش رفت سراغ یکی دیگه؟ دیگه چیکار باید می کردم که نکردم؟ چیکار می کردم خـــــدا.. تو به من بگـــو!
بدون اینکه توانی برای حرف زدن داشته باشم.. هم پای رفیق داغ دیده و شکست خورده ام.. اشک ریختم و انقدر توی بغلم نگهش داشتم تا آروم گرفت..
بیخودی داشت دنبال دلیل می گشت.. بیخودی سعی داشت خودش و مقصر نشون بده.. بعضی وقتا آدما.. خودشونم نمی دون دلیل کارشون چیه.. فقط می خوان اون کار و انجام بدن..
بی اهمیت به اینکه تهش.. یه دره عمیقیه به اسم پشیمونی.. که خواه ناخواه توش می افتی و اینکه بتونی از اون ورش بیرون بیای و خودت و نجات بدی و دوباره تو مسیر راهت قرار بگیری.. فقط یه احتماله.. یه شانسی که نصیب هرکسی نمی شه!

*
از اونجایی که میران هنوز آنلاین نشده بود تا جواب پیامم و بده.. در خونه رو با کلیدی که خودش چند وقت پیش بهم داده بود باز کردم و رفتم تو!
می تونستم زنگ بزنم بهش ببینم کجاست ولی.. نمی دونم.. شاید تحت تاثیری اتفاق امروز و گندی که آراد زد منم بددل شدم که با این جواب ندادن میران به استرس افتادم و دلم خواست یه کنکاشی بکنم تا بفهمم دلیلش واسه این کار چی بوده!
با صدای پارس ریتا یه لحظه سرجام وایستادم و زل زدم بهش که داشت به سمتم می دویید.. بعد از اینهمه مدت هنوز به این موجود عادت نکرده بودم.. هرچند که اون کاملاً با من راه می اومد!
میران گفته بود که وقتی کنار پام وایمیسته و پوزه اش و به شلوارم می ماله یعنی.. یه کم محبت و ناز کشیدن می خواد منم.. برای اینکه این اخت بودنش باقی بمونه و یهو هوس نکنه من و به چشم دشمنش ببینه.. دستم و آروم روی سر پشمالوش حرکت دادم و به سبک میران گفتم:
– آفرین دختر خوب!
مکثی کردم و انگار که واقعاً ازش انتظار جواب دادم پرسیدم:
– بابات کجاست که خبری ازش نیست؟ فقط دعا کن اون چیز زشتی که توی سرم داره می چرخه واقعی نباشه!
ریتا که خوش آمد گویی کرد و برگشت سمت لونه اش.. منم با قدم های بلند رفتم تو ساختمون.. ماشین میران توی جای همیشگیش پارک بود و این یعنی خونه اس..
ولی هنوز نفهمیده بودم که چرا جوابم و نداده.. یه صدایی می گفت بیخودی میران و با آراد مقایسه نکن.. تو این مدت شناختیش و خوب می دونی همچین آدمی نیست.. ولی دست خودم نبود و بی دلیل دلشوره داشتم!
شایدم چون.. می ترسیدم خدای نکرده بلایی سرش اومده باشه و با همین فکر وقتی دیدم تو سالن پایین و آشپزخونه نیست بلند صداش زدم:
– میــــران؟
هرچقدر گوشم و تیز کردم جواب نداد و همینکه خواستم با عجله برم سمت پله ها.. گوشیم زنگ خورد و به محض دیدن اسم خودش جواب دادم:
– الو میران؟
برعکس من پر از تشویش با خونسردی جواب داد:
– اینجا چیکار می کنی؟
با تعجب نگاهی به دور و برم انداختم و پرسیدم:
– کجایی؟ تو اتاقتی؟
– نه!
– پس از کجا فهمیدی اینجام؟ کجایی اصلاً!
– بیا پایین!
حالا وسط اینهمه کلافگی من بازیش گرفته بود.. چند تا پله ای که بالا رفته بودم و پایین اومدم و گفتم:
– پایینم!
– پس چرا نمی بینمت؟

– مسخره بازی در نیار اینجا نیستی تو.. حتی صداتم نمی شنوم!
– الآن دقیقاً کدوم پایین اومدی؟
با گیجی لب زدم:
– رو پله ها بودم که زنگ زدی.. اومدم تو سالن پایین الآن!
یه کم مکث کرد و بعد با صدای بلند زد زیر خنده. استرسم یه جورایی برطرف شده بود با این رفتار خونسرد میران که اثری از دستپاچگی توش دیده نمی شد.. ولی حالا از حرص بود که گفتم:
– می شه نخندی و فقط بگی کجایی؟ اگرم نمی خوای من و ببینی که برگردم خراب شده خودم!
– خیله خب بیا پایین دیگه من پایینم!
– میـــران!
– بابا منظورم زیر زمینه! درش درست زیر تراسه برو بیرون می بینی!
– خب این و از اول بگو!
– یعنی از لذت حرص دادنت بگذرم؟ محاله!
پوفی کشیدم و گفتم:
– اونجا چیکار می کنی؟
– بیا خودت می بینی!
دیگه بهم مهلت حرف زدن نداد و خودش تماس و قطع کرد.. منم درحالیکه حالا حس کنجکاویم قوی ترین حس وجودم بود سریع از پله های جلوی ساختمون پایین رفتم و دری که درست زیر تراس و کنار پله ها بود و پیدا کردم و رفتم تو!
برعکس چیزی که فکر می کردم اصلاً شبیه زیرزمین نبود و فضای تاریکی نداشت.. حتی زیادی روشن و دل باز هم به نظر می رسید!
یه ردیف پله های مارپیچ شیشه ای درست از جلوی همون در شروع می شد و من با استرس اینکه یهو زیر پام ترک برندارن ازشون پایین رفتم که تو اولین پیچ تازه چشمم به فضای دلباز با یه نورپردازی فوق العاده و آخرسر.. استخری که اون وسط زیر نور هایی که به سطحش می تابید.. می درخشید افتاد و لبام از دو طرف کش اومد!
نگاهم هنوز به طراحی بی نظیر این قسمت از خونه بود که یه میران از وسط آب بیرون اومد و خودش و با تکیه به دیواره استخر نگه داشت!
– بالاخره فهمیدی پایین کجاست؟
با همون لبخندی که تحت تاثیر دیدن این مکان قشنگ بود و از رو لبم پاک نمی شد چند تا پله باقی مونده هم پایین رفتم و گفتم:
– خیلی نامردی که اینجا رو زودتر بهم نشون ندادی!
– نشون دادنش چه فایده ای داشت؟ وقتی می دونستم.. افتخار نمیدی اینجا یه شنای دو نفره داشته باشیم!
خنده ام گرفت از فرصت طلبیش ولی به روم نیاوردم و زل زدم به دور و برم.. انقدر همه چیز تمیز بود و برق می زد که بدون تذکر میران خودم کفش هام و همونجا درآوردم و یه جفت دمپایی که برام گشاد هم بود پوشیدم و بهش نزدیک شدم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بچه پروهای شهر از کیانا بهمن زاده

    خلاصه رمان :       خب خب خب…ما اینجا چی داریم؟…یه دختر زبون دراز با یه پسر زبون درازتر از خودش…یه محیط کلکلی با ماجراهای پیشبینی نشده و فان وایسا ببینم الان میخوایی نصف رمانو تحت عنوان “خلاصه رمان” لو بدم؟چرا خودت نمیخونی؟آره خودت بخون پشیمون نمیشی توی این رمان خنده هست تعجب هست گریه زاری فکر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اسمارتیز

    خلاصه رمان:     آریا فروهر برای بچه هاش پرستار میگیره اونم کی دنیز خانم مرادی که تو شیطنت و خراب کاری رو دستش بلند نشده حالا چی میشه این آقا آریا به جای مواظبت از ۳ تا بچه ها باید از ۴ تا مراقبت کنه اونم بلاهایی که دنیز بچه ها سر باباشون میارن که نگم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

خدا به همه از این دوست پسرای پول دار بده آمین البته بدون وجه انتقام گیریش

Roghayeh
Roghayeh
2 سال قبل

اصن قلم نویسنده مخصوصن برا شخصیت میران عالیه…! حرفاش دیوونت میکنه لامصب):

Roghayeh
Roghayeh
2 سال قبل

من میرانو مخام 😐💔

mehr58
mehr58
2 سال قبل

عالیه

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل

کسی از شما تو پارت های قبلی نخونده میران چه کاره است ؟

علوی
علوی
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

شرکت داره، باباش یه کارخونه داشته که الات تعطیله، میران می‌خواد وقتی انتقام گرفت، دلش خنک شد، باباش رو ببخشه دوباره کارخونه رو راه بندازه. الان صادرات واردات می‌کنه. هرچی که بصرفه

Fatemeh zahra
Fatemeh zahra
پاسخ به  علوی
2 سال قبل

هزار ماشالله چه حافظه ای🤣🤣

سیما
سیما
2 سال قبل

بسلامتی تا ۲۰ پارت آینده تو زیر زمین هستن دارن فکر همو میخونن و حرفای تکراری میزنن بعدم میرن بالا چای یا قهوه میخورن و درین شروع می‌کنه درست کردن ماکارونی

حدیثه
حدیثه
پاسخ به  سیما
2 سال قبل

خیلی حق گفتی. فقط من نمی دونم میران چه کاره است که این قدر پولداره ؟

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  حدیثه
2 سال قبل

میران شرکت داره وکارخونه پدرشم هست که فعلا معلقه وقراره رمان که بخوبی خوشی به اخراش رسیدراه بندازه خودشم بشه مدیرو درین هم احتمالا مترجم کارخونشون میشه گاهی هم ترشی وماکارونی واسه کارگرای کارخونه درست میکنه بجای سنوات وحق اولاد میده بخورن😂😂

خالی باشه بهتره
پاسخ به  سیما
2 سال قبل

تا فردا شب حقققققق

Ella
Ella
پاسخ به  سیما
2 سال قبل

😂😂

Nahar
Nahar
پاسخ به  سیما
2 سال قبل

عهههه هنوز درمورد انتقامش ک از چ قراره نگفتهههه؟ فقط میگه انتقاممو بگیرم؟؟

نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
پاسخ به  Nahar
2 سال قبل

وامااا انتقام….احتمالا بابای درین که مریض بود مادرش به دنبال کارمیره پیش بابای میران که میفهمه مامانشم مریضه وباهم وارد رابطه میشن که مادر میران میفهمه دق میکنه وپدر درینم سکته میکنه.این وسط مادر درین خودشوبه دیوونگی میزنه و میران که مقصرفوت مادرشو مادر درین میدونه به دنبال انتقامه ولی کم کم میفهمه مادر درین بخاطرپول ونیاز بهش فقط ازمادر میران مراقب میکرده وپدرشم بخاطر خدا ساپورتش میکرده گاهی هم باهم شیطون گولشون میزدشیطونی میکردن😅😅😅😉😉

دسته‌ها
14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x