رمان تارگت پارت 155 - رمان دونی

 

هرچند زن دایی هنوز راضی به پول دادن نبود که گفت:
– خیله خب.. این تو اینم خواهرزاده ات.. داری پولشو؟ همین الآن بده! تو که تا چهارتا النگوی توی دست من و فروختی و دادی واسه خرید اون خونه.. دیگه از کجا می خوای پول بیاری که بهش بدی؟
– سعیدی که تا آخر هفته طلبم و داد.. می دمش به درین!
با این حرف زن دایی چشماش گرد شد و انگار نه انگار که منم اونجا وایستادم و دارم به حرفاشون گوش میدم.. دوباره صداش و انداخت تو سرش:
– تو قول دادی با پول طلبت از سعیدی یه کم اسباب اثاثیه خونه رو عوض کنیم.. فرش و مبلامون داغون شده مرد. من اینا رو چه جوری دوباره تو خونه جدید بچینم؟ آبروم میره پیش هرکی که میاد واسه خونه نویی!
دایی نگاه متاسفی به زنش انداخت و سرش و به چپ و راست تکون داد.. انگار داشت با همون نگاه بهش می گفت خجالت بکش.. یعنی عوض کردن اثاثیه.. برات مهم تر از سقف بالای سر این دختره؟
ولی دیگه گفتنش چه فایده ای داشت؟ زن دایی داشت تخت گاز می رفت و هرچی حرمت و احترام بینمون بود و از بین می برد.. پس هرچی بیشتر باهاش بحث می کردی یه چیز دیگه تو چنته داشت که واسه ات رو کنه!
دایی هم که این و می دونست.. دیگه جوابش و نداد.. روش و چرخوند سمت من و گفت:
– برو بالا حساب کتاب کن.. هرچقدر شد برام بفرست.. پول و که گرفتم باهات هماهنگ می کنم!
منم با نگاه قدرشناسانه ام زل زدم بهش.. با اینکه پول خودم بود و دایی فقط داشت حقم و می داد.. ولی همینکه واسه یه بارم که شده تو روی زن دایی در اومد و از من طرفداری کرد.. برام ارزش داشت که گفتم:
– ممنون دایی.. مرسی که حداقل شما خودتون و به زور نزدید اون راه و خیلی چیزا رو یادتون نمیره.. با اجازه!
می دونستم زن دایی صد در صد نسبت به این حرف واکنش نشون میده و یه چیزی میگه ولی دیگه فرصتش و بهش ندادم و با سرعت زیاد دوییدم بالا..
به عنوان اولین کار گوشیم و برداشتم و تمام این حس خوبی که از حرف و قول دایی بابت پس دادن پولم تو وجودم بود و با یه پیام به میرانی که مشوق اصلیم بود توی این راه.. منتقل کردم:
«مرسی که هستی.. خیلی خوشحال و خوشبختم که دارمت! آرزو می کنم همیشه بمونی برام!»

*

توی اتاق تعویض لباسامون.. واسه آخرین بار نگاهی به خودم توی آینه انداختم.. لباسام که همون لباس فرم هتل بود و کاریش نمی شد کرد ولی.. همه تلاشم و برای تمیز و در عین حال نچرال درآوردن آرایشم کردم که هم چهره ام از خستگی این روز شلوغ و پرکار دربیاد و هم.. جلوی مهمونای میران ظاهر آبرو مندانه تری داشته باشم!
می دونستم آرایش زیاد و توی همچین محیط شلوغی دوست نداره و اگه می دید حتماً حتی شده با نگاه و اشاره ابرو تذکر می داد.. واسه همین.. سعی کردم طبق سلیقه خودش پیش برم و فقط صورتم و آراسته و مرتب کنم!
نفس عمیقی کشیدم و رفتم بیرون.. دیگه باید تا الآن پیداشون می شد.. از صبح که گفت واسه امشب.. تو هتل شما میز رزرو کردم برای جلسه کاریم.. دل توی دلم نبود!
بار قبل که همینجا با مهمونای خارجیش جلسه داشت.. ما هنوز رابطه ای رو با هم شروع نکرده بودیم و خب.. شرایط کلاً فرق می کرد.. ولی حالا انگار که اون مهمونا قرار بود من و از هر نظر بررسی کنن تا ببینن به میران میام یا نه.. استرس گرفته بودم و چند بار کف دست خیس از عرقم و به قسمت کمتر توی دید دامن لباسم مالیدم و خدا خدا می کردم این عرقی که یه مقداریش هم ناشی از گرمای هواس.. به سر و صورتم سرایت نکنه!
کنار کولر ایستاده سالن وایستاده بودم که تا قبل از اومدن میران و مهموناش حسابی خنک شم که همون موقع پریسا بهم نزدیک شد و با پوف کلافه ای گفت:
– پختم بابا.. لباسامون اصلاً مناسب این فصل نیست!
لبخندی زدم و چیزی نگفتم.. از وقتی فهمیده بودم دوست دختر سمیع شده.. در جواب هر حرفش.. همین اندازه سکوت می کردم.. چون همش تصور اینکه.. حرفا و گله و شکایت های ما رو مستقیم به گوش اون آدمِ منتظر آتو می رسونه باهام بود و نمی خواستم از هیچ طریقی این آتو رو دستش بدم!
– نیومد؟
با سوال بعدیش نگاهش کردم و پرسیدم:
– کی؟
– دوست پسرت و مهموناش دیگه!
حالا دیگه برام مسجل شد که علاوه بر گزارش دادن پریسا به سمیع.. اونم هرچیزی که می دونه رو می ذاره کف دست این خانوم.. چون از تماس میران و رزرو میز فقط من و سمیع خبر داشتیم و دوست نداشتم بچه ها.. با فهمیدن موضوع.. مثل پریسا و این نگاه خیره اش.. تمام مدت زیر نظر بگیرنم!
– نه هنوز!
– تو هم سرت درد می کنه ها!
– چطور؟
– آدم دوست پسر مایه دار داشته باشه میاد اینجا سر کار؟

دیگه نتونستم ساکت بمونم و گفتم:
– اتفاقاً منم همین سوال و از تو داشتم!
از سکوت و چهره متعجبش سوءاستفاده کردم و ادامه دادم:
– بعد از اینکه فهمیدم با آقای سمیع رابطه داری فکر نمی کردم دیگه بیای سرکار.. چون طبیعتاً به پولش احتیاج نداشتی.. مگه اینکه کلاً تو یه شغل دیگه استخدام شدی و واسه اون هر روز میای!
نگاه مبهوت و وارفته و تا حدودی عصبانیش.. داشت بهم می گفت که انگار زیاده روی کردم و لزومی نداشت تا اینجا پیش برم!
خواستم بهش بگم منظورم همین گزارش دادنه.. نه اون چیز زشتی که مطمئناً داره توی سرت می چرخه ولی.. همون موقع با دیدن میران که تو ورودی رستوران ظاهر شد.. فرصتش و پیدا نکردم و با قدم های بلند رفتم سمتش!
لبخندی که از همون لحظه دیدنش روی لبم بود.. خیلی سریع.. با دیدن مهموناش از بین رفت.. اینبار مهموناش خارجی نبودن ولی.. اصلاً فکرشم نمی کردم که با توجه به شغل مردونه میران.. دو تا خانوم و یه آقا مهمونش باشن و بخوان درباره مسائل کاری حرف بزنن!
با همه اینا خودم و نباختم.. اصلاً می تونستم همین مسئله رو به فال نیک بگیرم و ارج و قرب میران و پیش خودم بالاتر ببرم..
همینکه خواسته بود.. با مهمونای خانومش.. بیاد جایی که دوست دخترشم حضور داره.. می تونست یکی دیگه از خصوصیات مثبت اخلاقیش باشه و لزومی نداشت به خاطرش به خودم سخت بگیرم!
به محض نزدیک شدنمون.. لبخند روی لب میران هم با خیره شدن تو صورتم از بین رفت ولی به ثانیه نکشید دوباره ظاهر خودش و حفظ کرد.. هرچند که همون یه لحظه کوتاه من و به تب و تاب انداخت!
قبل از میران با مهموناش گرم گرفتم و خوش آمد گویی کردم.. ولی با این فکر که فقط گارسون این رستوران داره خوش آمد میگه سرسری جوابم و دادن و خواستن رد بشن که میران این اجازه رو بهشون نداد و همونطور که کنارم وایستاد و دستش و روی کتفم گذاشت رو خطاب به من گفت:
– درین جان.. آقای هرمزی به همراه خانوم و خواهرشون.. از مشتری های خوب شرکت ما..
رو به اونا ادامه داد:
– ایشونم خانوم من هستن.. درین!
فقط خدا می دونه که اون لحظه با همون یه جمله ساده چه آشوب و بلوایی توی دل من ایجاد کرد.. استرس دیدن و برخورد با مهموناش.. حالا به یه هیجان وصف ناپذیری تبدیل شده بود که توی رابطه ام با میران.. بارها و بارها لمسش کرده بودم و دوستش داشتم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان عاشقانه پرواز کن pdf از غزل پولادی

  خلاصه رمان :   گاهی آدم باید “خودش” و هر چیزی که از “خودش” باقی مانده است، از گوشه و کنار زندگی اش، جمع کند و ببرد… یک جای دور حالا باقی مانده ها می خواهند “شکسته ها” باشند یا “له شده ها” یا حتی “خاکستر شده ها” وقتی به ته خط میرسی و هرچه چشم می گردانی نه

جهت دانلود کلیک کنید
رمان جاوید در من

  دانلود رمان جاوید در من خلاصه : رمان جاويد در من درباره زندگي آرام دختريست كه با شروع عمليات ساخت و ساز برابر كافه كتاب كوچكش و برگشت برادر و پسرخاله اش از آلمان ، اين زندگي آرام دستخوش نوساناتي مي شود. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پیاده رو خلوت خیابان ولیعصر به صورت pdf کامل از بابک سلطانی

        خلاصه رمان:   ماجرا از بازگشت غیرمنتظره‌ی عشق قدیمی یک نویسنده شروع می‌شود. سارا دختری که بعد از ده سال آمده تا به جبران زندگی برباد رفته‌ی یحیی، پرده از رازهای گذشته بردارد و فرصتی دوباره برای عشق ناکام مانده‌ی خود فراهم آورد اما همه چیز به طرز عجیبی بهم گره خورده.   رفتارهای عجیب سارا، حضور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خواب ختن به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

  خلاصه رمان:   می‌خواستم قبل‌تر از اینها بگویم. خیلی قبل‌تر اما… همیشه زمان زودتر از من می‌رسید. و من؟ کهنه سواری که به غبار جاده پس از کوچ می‌رسیدم. قبلیه‌ام رفته و خاک هجرت در  چشمانم خانه کرده…   خوابِ خُتَن   این داستان، قصه ای به سبک کتاب «از قبیله‌ی مجنون» من هست. کسانی که اون داستان رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قاصدک های سپید به صورت pdf کامل از حمیده منتظری

    خلاصه رمان:   رستا دختر بازیگوش و بی مسئولیتی که به پشتوانه وضع مالی پدرش فقط دنبال سرگرمی و شیطنت‌های خودشه. طی یکی از همین شیطنت ها هم جون خودش رو به خطر میندازه و هم رابطه تازه شکل گرفته دوستش سایه با رضا رو بهم میزنه. پدرش تصمیم میگیره که پول توجیبی اون رو قطع بکنه و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیلی رحیمی
نیلی رحیمی
2 سال قبل

کوپس پارت ۱۵۶

Ella
Ella
2 سال قبل

جون بابا

Maryam Karimi
Maryam Karimi
2 سال قبل

واو😶

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل

پارت بعدی خیلی هیجان انگیزه

ثنا
ثنا
2 سال قبل

ممنونم از پیگیری سریع شما و همچنین قلم بسیار زیبا تون خیلی مشتاقم برای پارت های بعدی این رمان زیبا

علوی
علوی
2 سال قبل

تمومش کرد میران. دیگه درین موم تو دستاشه.
ولی شام به خواهر آقای هرمزی زهر شد

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

😂😂😂 زدی تو خال

حدیثه
حدیثه
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

از کجا می دونی ؟

علوی
علوی
2 سال قبل
پاسخ به  حدیثه

شام‌های کاری مثل مهمانی‌های شام دیپلماتیک هستند. برای یه قرار شام کاری، وقتی زنت همراهت میاد، یعنی قصد داری روابط تجاری رو مسنحکم و ادامه‌دار کنی. بیشتر این جور شرکت کردن تو مراسم شام، با دعوت میزبان انجام می‌شه. وقتی مهمان علاوه بر زنش، خواهر به احتمال قوی مجردش رو هم با خودش میاره، یعنی نیت دارم روابط خیلی خیلی عمیق‌تر از این حرف‌ها بشه. به زبون بی زبونی یعنی ما داماد می‌خوایم، میزبان محترم تو زن نمی‌خوای؟؟ و مگه دست خودته که نخوای؟؟! شراکت با من منافعش بالاست، تظمینش هم خواهرم!! حالا تو شرایط مذاکره و تهدید در سکوت، یهو طرف میاد می‌گه آخ یادم رفت، اینم زن من. هفته دیگه کارت دعوت عروسی می‌دم خدمتتون! شام کاری تو این شرایط به کی زهر می‌شه؟؟ میزبان؟ عمراً. مهمان اصلی و زنش؟ اون که حرفی نزده. همه چیز تو سکوت بوده و فقط به جای خانمش، با خانمش و خواهرش اومده. اونی که این وسط سوسک شده فقط آدم اضافه مجلسه که الان خواهر آقای هرمزیه

Sevili
Sevili
2 سال قبل

عاااا😐😐😑

mehr58
mehr58
2 سال قبل

ای ول به اقا میران جنتلمن

دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x