رمان تارگت پارت 167 - رمان دونی

 

صدام اصلاً به گوشش نمی رسید.. خودمم انقدر ناراحت شده بودم از این گریه های دایی که سریع بلند شدم رفتم آشپزخونه تا یه لیوان آب براش بیارم.
با همه دلخوری ها و کدورت هایی که این چند وقته بینمون بود.. دلش و نداشتم تو این حال و روز ببینمش و حرفاش درباره بدبخت شدنش و بشنوم. من هیچ وقت از خدا براشون بد نخواستم.. ولی حالا.. چیزی که داشتم می دیدم و حس می کردم.. انگار خبر از یه طوفان بزرگ می داد!
اینبار رو همون مبل کنار داییم نشستم و دستم و گذاشتم رو کتفش.. هنوز داشت بدون خجالت و رودرواسی با صدای بلند گریه می کرد..
– دایی.. دایی جان.. بیا یه کم آب بخـــور! چی شده آخه؟ ای خدا من که هیچی نفهمیدم!
دستش و که برداشت لیوان و به سمتش گرفتم و اونم چند قلپ ازش خورد و گذاشت روی میز و صورت خیسش و با دستمال پاک کرد!
– بگید چی شده؟ یعنی چی بدبخت شدم؟
خیره به زمین جوری که انگار خودشم هنوز باور نکرده بود چه بلایی سرش اومد.. ناباورانه لب زد:
– سرم کلاه گذاشت! دار و ندارم و بالا کشید! زمینم زد! شکوند کمرم و!
– کــــی؟
– همون پفیوز بی همه چیزی که.. بهمون اون خونه رو فروخت..
با دهن باز مونده از حیرت زل زدم بهش که سرش و به سمتم چرخوند..
– کلاهبردار از آب در اومد درین.. پول و گرفت و.. زد زیر همه چی! حالا دیگه هم پولم رفت.. هم خونه ای قرار نیست به اسمم بشه و هم.. اینجا رو از دست دادم!
تا چند ثانیه حتی نمی دونستم چه جوری باید نفس بکشم. به تنها چیزی که حتی فکرشم نمی کردم از زبون دایی بشنوم همین بود.
من ساده تو خیالاتم داشتم حرص نقشه های جدید زن دایی رو می خوردم و حالا فهمیدم.. قضیه خیلی بغرنج تر از چیزی بود که فکر می کردم!
– یعـ… یعنی چی آخه؟ چه جوری زد زیرش؟ به همین راحتی؟
دایی که سرش و با درموندگی تکون داد لب زدم:
– مگه نگفتید.. مگه زن دایی نگفت از آشناهای دوستتونه؟ چرا همچین کاری کرد؟ به دوستتون گفتید؟
– اون بی ناموس خدانشناس هم الآن گردن نمی گیره.. میگه من اونقدری نمی شناختمش.. فقط پیشنهادش و بهت گفتم.. تو خودت عقل داری تشخیص دادی این کار درسته.. الآن من چیکار کنم برات..
نفس و بیرون فرستاد و رو صورتش دست کشید..
– راست می گه! خودم اشتباه کردم.. نمی تونم برم یقه بقیه رو بگیرم.. هیچ کس جز خودم.. جز اون زنی که انقدر زیرم گوشم خوند تا راضیم کنه یه تکونی به زندگیمون بدیم.. مقصر به خاک سیاه نشستنم نیست!

لحنش انقدر ناامید بود که دلم گرفت براش.. احساس خفگی داشتم و عرصه واقعاً بهم تنگ شده بود.. می دونستم دایی هم تو همین وضعیته و شاید حتی.. ده برابر بدتر از من..
با این حال برای اینکه یه کم روحیه بدم بهش.. دستم و روی کتفش بالا و پایین کردم و گفتم:
– درست می شه! همینجوری الکی نیستش که.. ازش شکایت می کنید.. می گیرنش.. پول شما هم مجبور می شه پس بده.. نگران نباشید!
– فرار نکرده که بخوان بگیرنش!
– یعنی چی؟
– یعنی سر و مر و گنده داره زندگیش و می کنه.. چون می دونه اگه.. اگه شکایت کنیم هم.. چیزی دستمون و نمی گیره.. با همه اینا کلانتری هم رفتم ولی هیچی به هیچی!
– چرا آخه؟ مگه کلاهبرداری نکرده؟
– ما هم فکر می کردیم کلاهبرداریه ولی.. اون بی شرف بی همه چیز یه جوری توی قراردادی که امضا کردیم قانون و دور زد و ما رو پیچوند.. که تازه دارم می فهمم چه کلاه گشادی سرمون رفته بدون اینکه اون موقع چیزی ازش بدونیم.. هرچی به ما گفت.. هر وعده و وعیدی که داد.. کلامی بود! حرفم که باد هواست.. مدرک محسوب نمی شه که بخوام بدم دست مامور کلانتری.. ازم سند می خوان.. سند ما هم همون قرارداد امضا شده اس.. که توش قید شده.. بعد از تموم شدن ساخت و ساز و کامل شدن ساختمون.. خونه رو بهمون تحویل میدن.. اونم فقط نصفشو.. یعنی.. یعنی ما فقط مالک نصف یه واحدیم و اگه بخوایم اونجا زندگی کنیم باید نصف دیگه اش و.. از اون یکی مالک بخریم!
مغزم داشت منفجر می شد.. یه آدم چقدر می تونست رذل باشه که همچین کاری بکنه با کسایی که داشتن به زور خودشون و بالا می کشیدن تا یه تغییری توی زندگیشون ایجاد کنن.. یعنی واقعاً.. همچین پول هایی خوردن داشت؟ چرا انقدر حروم خوری راحت شده بود!
– حالا.. غصه نخور دایی.. پول نصفه دیگه رو جور می کنیم و میدیم بهش.. بعدشم میرید سند می زنید دیگه! مگه تو قرارداد همین قید نشده؟ پس.. پس پولتون نیست و نابود نشده!
پوزخندی زد و سرش و به چپ و راست تکون داد..
– فکر کردی کی قراره اون خونه رو تحویلمون بدن؟ قبل از قرارداد.. انقدر با آب و تاب از پیشرفت کار می گفت که خودمونم دهنمون وا مونده بود.. گفت سر دو ماه تحویلتون میدم.. الآن زیر این حرفم زد و گفت.. گفت معلوم نیست.. فعلاً که کار خوابیده.. مصالح گرون شده.. خرید و فروش نیست.. شاید یه سال دیگه آماده بشه.. شاید ده سال هم طول بکشه.. کسی نمی دونه!

– ای خدا! دایی چرا حواستون نبود موقع بستن قرارداد؟ واسه چی همینجوریش امضاش کردید؟
– نمی دونم.. به والله نمی دونم چی شد! من که میگم یارو برگه قرارداد و جعل کرده.. من چیزی یادم نمیاد.. شاید انقدر ذوق داشتم که خوب نتونستم دقت کنم ولی.. خوندم قرارداد و.. همچین چیزی نبود توش.. شایدم بود و من.. نتونستم منظورش و بفهم.. من که سواد درست و حسابی ندارم.. آخه کف دستم و بو کرده بودم که طرف تا این حد پست فطرت و عوضی از آب در میاد؟!
خیره تو چشمام با بغضی که دوباره تو گلوش نشست لب زد:
– حالا می بینی وقتی میگم به خاک سیاه نشستم یعنی چی؟ من تا کی برم خونه مردم زندگی کنم؟ تا کی زن و بچه ام و آلاخون والاخون کنم که اون بی شرف به وجدان نداشته اش بربخوره و بخواد کار ما رو راه بندازه. که من اصلاً چشمم آب نمی خوره اون خونه ساخته بشه.. ولی بر فرض محالم که شد.. اصلاً یه سال دیگه آماده شد و گفت بفرمایید بریم سند بزنیم.. من پول نصفه دیگه اش و از کجا بیارم که بدم و خونه رو مال خودم کنم؟ من.. من حتی پول پیش ندارم که یه جایی رو اجاره کنم درین! بدبخت شدم.. بیچاره شدم..
شونه هاش لرزید و دوباره شروع کرد به گریه کردن.. حالا دیگه اشک منم در اومده بود برای غم و دردی که داییم می کشید.
این نسبت فامیلی چیزی نبود که با یه کم دلخوری و ناراحتی از بین بره.. من تو این لحظه فقط داشتم به چند سالی که کنارشون زندگی کردم و حداقل کاری که برام کردن این بود که نذاشتن تنها بمونم فکر می کردم و همونم.. جیگرم و برای درد و مصیبت داییم می سوزوند!
با پشت دست اشکام و پاک کردم و گفتم:
– دایی انقدر خودخوری نکن.. اتفاقیه که افتاده. اون بیشرفم نباید راحت بذارید.. برید در خونه اش.. محل کارش.. هرجایی که فکر می کنید می تونید پیداش کنید.. موی دماغش بشید.. نذارید برای خودش راست راست راه بره و به ریشمون بخنده که تونسته سرمون و کلاه بذاره..
– من که آدرس و نشونی ازش ندارم.. طرف حسابمونم یکی دیگه اس.. یکی از آدماش.. که اونم فقط همین حرفایی که بهت گفتم و بهمون زد و خلاص..
– خدا لعنتشون کنه.. حالا می خواید چیکار کنید؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان میرآباد pdf از نصیبه رمضانی

  خلاصه رمان:     قصه‌ی ما از اونجا شروع می‌شه که یک خبر، یک اتفاق و یک مورد گزارش شده به اداره‌ی پلیس ما رو قراره تا میرآباد ببره… میراباد، قصه‌ی الهه‌ای هست که همیشه ارزوهایش هم مثل خودش ساده هستند.   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خلسه

    خلاصه رمان:       “خلسه” روایتی از زیبایی عشق اول است. مارال دختر سرکش خان که در ۱۷ سالگی عاشق معراج سرد و مغرور میشود ولی او را گم میکند و سالها بعد روزی دوباره او را می‌بیند و …       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عشق صوری پارت 24
دانلود رمان خفقان

    خلاصه رمان:         دوروز به عروسیم مونده و باردارم عروسی که نمیدونه پدر بچه اش کیه دست میزارم روی یه ظالم،ظالمی که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2.8 / 5. شمارش آرا 5 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یک تو به صورت pdf کامل از مریم سلطانی

    خلاصه رمان:     سروصدایی که به یک‌مرتبه از پشت‌سرش به هوا خاست، نگاهش را که دقایقی می‌شد به میز میخ شده بود، کند و با رخوت گرداند. پشت‌سرش، چند متری آن‌طرف‌تر دوستانش سرخوشانه سرگرم بازی‌ای بودند که هر شب او پای میزش بساط کرده بود و امشب برخلاف تمام شب‌هایی که او خودش دوستانش را آنجا جمع

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان

  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد و با مردی درد کشیده و زخم خورده آشنا می

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مانلی
دانلود رمان مانلی به صورت pdf کامل از فاطمه غمگین

    خلاصه رمان مانلی :   من مانلیم…..هجده سالمِ و از اونجایی که عاشق دنیای رنگ‌ها هستم، رشته هنر رو انتخاب کردم و در حال حاضر   سال آخر هنرستان رو پشت سَر می‌ذارم. به نظرم خیلی هیجان انگیزِ  که عاشق نقاشی و طراحی باشی و تو رشته مورد علاقه‌ات تحصیل کنی و از بازی با رنگ‌ها لذت ببری. در کنار

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عسل
عسل
1 سال قبل

چقدر این میزان بیشرفه آخه کار خودشه

shyli
shyli
2 سال قبل

چرا حس میکنم این قضایا به میران ربط داره
حالا یا ب قول خانم علوی میران حلش میکنا یا هم کلا همه چی زیر سر خودشه

mehr58
mehr58
2 سال قبل

واقعا که میگن چوب خدا بیصداست وقتی می زنه بی دواست

ثنا
ثنا
2 سال قبل

چرا اتفاق جالب نمی افته ؟

علوی
علوی
2 سال قبل

خوب اولاً حق اون زن‌دایی بود این بلا.
دوماً چه کاریه که پول رو از درین پس بگیرند، خوب درین یه سوییت اجاره کرده، اینا برن همون‌جا بشینن. زیر منت درین، که زن‌داییه حالش حسابی جا بیاد. با پول پیش درین، اگه فسخ کنه که جای بهتر گیرشون نمیاد با این پول.
اما حدس: باز میران به سبک میران بودنش این کلاه‌بردار رو هم حل می‌کنه. همین می‌شه آشنایی میران با دایی و زن‌دایی درین. همین می‌شه مقدمه جدا شدن زندگی درین از اینا و رفتنش به خونه میران و بالاخره شروع این انتقام

Zahra...
Zahra...
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

دقیقااااا 👍

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

آره دیقاااااا👌🏻

سارا محمدی
سارا محمدی
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

میران میخواد با بی ابرو کردن درین انتقام بگیره فکنم

علوی
علوی
2 سال قبل
پاسخ به  سارا محمدی

منم همین فکر رو می‌کردم. اما میران نمی‌خواد بذاره درین از خونه‌اش خارج بشه. یه جورایی برنامه حبس کردنش رو داره. بارها گفته به زور نگهش می‌دارم. آرزوی جایی که الان هست رو بکنه، تا می‌شه از غذایی که با علاقه می‌پزه لذت ببرم چون وقتی به اجبار می‌پزه این طعم رو نمی‌ده و ……
پس باید یه جوریی بقیه رو از درین مطمئن کنه که پاپیچ آزاد کردن درین نباشند. درین یه شوهر پولدار کرده که دوست نداره با ما بگرده. بی سر خر و مزاحم. و البته ازدواجی هم در کار نیست

بی نام
بی نام
2 سال قبل
پاسخ به  علوی

ی پا نویسنده ایی خودت

Sevili
Sevili
2 سال قبل

بااینکه زیاد منوبسه ولی رمان نمره. جلو

Ella
Ella
2 سال قبل

ای بابا

دسته‌ها
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x