چشمایی که در اثر پلک نزدن طولانی.. به سوزش افتاده بود.. بسته شد و من.. همه وجودم پر شد از نفرت.. نه از میران.. از درین بدبخت و ساده ای که یه زمانی.. دلش و خوش کرده بود به همین «خانوم» شنیدن های خاص و منحصر به فرد.. از زبون این دیو دو سر!
خودش پیاده شد ولی من بدون اینکه تلاشی حتی برای باز کردن کمربندم بکنم.. همونجا چسبیده به صندلی ماشین موندم که در سمت من و باز کرد و منتظر خیره ام شد.
آب دهنم و به زور قورت دادم و زبونم و کشیدم رو لبای خشک شده ام.. دلم یه لیوان آب خنک می خواست ولی.. حتی همون آب هم از گلوم پایین نمی رفت.. نه تا قبل از اینکه بفهمم.. هدف میران از آوردن من به اینجا چیه و باز.. چه خوابی برام دیده.
– بیا پایین دیگه!
با ابروهای بالا رفته نگاهم کرد و وقتی دید بازم عکس العملی نشون نمیدم.. خودش بالاتنه اش و کشید تو ماشین و من سریع نفسم و حبس کردم تا بیشتر از این عطر چسبیده به لباساش.. وارد مجراهای تنفسیم نشه.
چفت کمربندم و باز کرد و همونطور که بدنش و از ماشین بیرون می برد.. دست لرزون و یخ زده منم توی دستش گرفت و کشید.. انقدری که دیگه نتونستم خودم و تو همون ماشین نگه دارم و پیاده شدم.
در و که بست و قفلش کرد.. دستش و گذاشت رو کتفم و منِ مجسمه شده رو به جلو هدایت کرد.. ولی دو سه قدم بیشتر برنداشته بودم.. که با دیدن فروشگاه بزرگی که حالا رو به رومون بود.. دوباره پاهام به زمین چسبید و ماتش شدم!
من و واسه چی آورده بود تو یه فروشگاه لوازم صوتی و تصویری که نقطه به نقطه اش پر بود از تلویزیون تو سایزهای مختلف؟!
انگار نگاه خیره مبهوت من و دید که از پشت یه کم خم شد و کنار گوشم گفت:
– یادت که نرفته دیروز یه خسارت گنده بهم زدی؟ نمی خوای به جای اونی که زدی شکوندی.. یه دونه جدیدش و برام بخری؟!
آب دهنم و قورت دادم و به نفسی که تا همین لحظه تو سینه ام گیر کرده بود اجازه دادم بیرون بیاد.. هرچند که تو اون لحظه هیچ علائمی از یه سیستم تنفسی نرمال و سالم نداشتم!
وقتی تعللم و دید.. دستم و توی دستش گرفت و راه افتاد که بدون حرکت دادن قدم هام.. فقط نالیدم:
– میران!
لحنم انقدری عاجز و درمونده بود که هرکسی و تحت تاثیر قرار بده.. ولی میران فقط بالا تنه اش و به سمتم برگردوند و خونسردانه گفت:
– جون میران؟!
– تمومش کن!
– چیو؟
– تمومش کن من دیگه.. دیگه نمی تونم به خدا!
– چیکار مگه دارم می کنم؟
– اذیتم نکن!
– داریم میریم با هم تلویزیون بخریم. کجاش اذیت کردنه؟
جفتمونم خوب می دونستیم که همه اش این نیست. شاید من تا دو روز پیش یه میران دیگه رو شناخته بودم.. ولی همین دو روز واسه شناخت این هیولای جدید کافی بود.. انقدری که می تونستم به قطعیت بگم هدفش هرچیزی که هست.. خرید تلویزیون نیست.
انقدری که می شد گفت.. فقط می خواد حرص و عصبانیتش از فرار من و.. این شکلی از خودش دور کنه و من.. به خاطر همین.. دلم نمی خواست پام و اون تو بذارم.
ولی انقدر ضعیف و ناتوان شده بودم که با یه فشار کوچیک دست میران.. پاهام حرکت کرد و پشت سرش راه افتادم تا ببینم چه خوابی برام دیده.
ظاهرش انقدر موقر و موجه بود.. که هیچ کدوم از این فروشنده ها.. حتی حدسشم نمی تونستن بزنن که طرفشون چه جور آدمیه و چرا الآن اینجاست.
انقدر طبیعی و محترمانه رفتار می کرد که اگه منم می زدم به سیم آخر و با گریه و زاری از همین چهارتا غریبه می خواستم من و از شر این آدم نجات بدن.. مطمئناً فکر می کردن من دیوونه ام و مشکل دارم.. نه یکی مثل میران با این تسلطش توی رفتار و حرف زدن!
واسه همین ترجیح دادم ساکت بمونم و ببین می خواد چیکار کنه.. کم کم داشت ضربان قلبم آروم می شد. انقدر جدی سوال می پرسید و درباره مارک های مختلف تلویزیون اطلاعات می گرفت.. که باورم شد شاید دلش برام سوخته و هدفش فقط خریده..
ولی یه کم بعد.. فهمیدم دیگه هیچ وقت نباید تو برخوردم با این آدم.. خوش خیال باشم چون.. همون موقع که سر یکی از مدل ها.. به توافق رسیدن و قرار شد همون و بخره.. رو به فروشنده گفت:
– فقط.. قبلش یه چیزی…
– جانم؟
یهو برگشت سمت منی که کنارش وایستاده بودم و با لبخندی که روی لباش نشست.. دستش وگذاشت روی کتفم و رو به فروشنده گفت:
– من و خانومم.. یه فیلمی داریم.. که خیلی برامون مهمه!
حال اون لحظه ام تعریف کردنی نبود.. یه حسی شبیه مرگ.. یا یه پله قبل از مرگ. تا حالا تجربه اش نکرده بودم ولی مطمئناً همین بود.. اون لحظه ای که می دونی کارت تمومه.. ولی بازم نمی خوای باور کنی و سعی داری به زور نفس بکشی و به خودت بقبولونی که هنوز زنده ای.. ولی ناتوان تر از اونی که بتونی.. با تقدیر مقابله کنی!
لبم و محکم به دندون گرفتم و زل زدم به فروشنده که با دقت به حرفای میران گوش می داد:
– خب؟
– می خوایم که.. اون تصویر توی تلویزیون جدیدمون خیلی خوب و واضح باشه.
– شما از نظر کیفیت.. خیلیاتون راحتِ راحت باشه.. عرض کردم خدمتتون این مدل جدید وضوح تصویرش خیلی بالاست.. می شه گفت چند پله بالاتر از مدل قبلیش.
– درسته ولی.. اگه ممکنه می خوام کیفیتش و با همین فیلمی که داریم بررسی کنم!
فروشنده که تحت هیچ شرایطی نمی خواست یه مشتری دست به نقد مثل میران و از دست بده.. سریع رفت پشت سیستمش و گفت:
– حتماً.. براتون امتحان می کنم.. فیلم همراهتون هست؟!
– بله!
جلوی چشمای مبهوت من.. دست کرد تو جیب شلوارش و یه فلش از توش کشید بیرون..
– فقط.. تو همین تلویزیونای پشت ویترین پخش می شه دیگه؟
– بله بله.. اولی از بالا.. می تونید تشریف ببرید از بیرون تماشا کنید.
میران که دستش و دراز کرد تا فلش و به فروشنده بده.. تو یه لحظه خون به مغزم رسید و با دست لرزون آستین لباسش و گرفتم و عقب کشیدم..
سرش سریع به سمتم برگشت و با گشاد کردن لحظه ای چشماش.. برام خط و نشون کشید که حواست به حرف زدنت باشه.
اون لحظه انقدر ترسیده بودم از این حرکتی که می تونست حکم مرگم و امضا کنه.. که هرکاری می گفت می کردم. واسه همین با نقش بازی کردن.. جلوی چشمای فروشنده.. با لبای لرزون زمزمه کردم:
– نیازی نیست..
– چی نیازی نیست عزیزم؟
– نیازی نیست.. فیلم و بذاری.. می ریم.. می ریم خونه نگاه می کنیم!
جون کندم تا همین جمله رو با صدای گرفته به زبون آوردم. غافل از اینکه میران همین و می خواست و داشت من و با بی رحمی بازی می داد..
– جدی؟ یعنی برات فرقی نمی کنه کیفیت فیلممون چه جوری باشه؟ آخه فیلم یه جوریه که باید وضوح تصویر خیلی بالا باشه.. هرچند همینجوری هم خیلی چیزا قابل تشخیصه ولی خب.. من به کیفیت خیلی اهمیت میدم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
من ریدم به این بشررر کثافت چیزکش
یکم سریع تر پیش ببر رمانت لفطاااا پلیزززززز. توش پر از تعریف های قابل حذف
عجب نامردیه این میران شرور
درین باید اون قسمت حساس میران را با آب جوش یا اسید بسوزونه یا کلا ببره ،🤣🤣🤣😆😆😆😆
از این عصبی شدن و حالم به مرگ نزدیکه و … اصلاً خوشم نیومد.
مردک مریض داره میگه من و خانمم، من و زنم. الان فروشنده ازت شناسنامه خواست؟ تو خیابون دست تو دست میران تا فروشگاه رفتی یقهتون رو گرفتن که نسببتون چیه؟ نه!!
پس مردی که این همه بیغیرت، بیشخصیت و نفهمه که میخواد کیفیت تصویر تلویزیون رو با فیلم رابطه خصوصی با «خانومش» چک کنه، خوب بذار بکنه!!!! آبروی کی واقعاً میره؟ زنی که شوهرش بیخبر از رابطهشون فیلم گرفته و الان اورده تو فروشگاه و پخشش کرده، یا اون یابوی نفهم بیغیرت؟؟
والا میذاشت فیلم پخش بشه، درین میزد زیر گریه که این روانیه فورشنده میران رو تحویل دیوونهخونه میداد و پیشنهاد میداد اگه لازمه بیام دادگاه طلاقتون به جنون ادواری شوهرت شهادت بدم
شخصیت میران تو داستان شخصیت یه آدم به اصطلاح غیرتی و حساسه،
نویسنده این قسمت رو بخاطر ترس درین نوشته
کی میشه درین بمیره این میران یه کم عذاب بکشه ما دلمون خنک بشه؟
ایشالله شیش بعد😂😐
چی؟
شیش سال بعد😂
ولی خوب زمان خیلی طولانی شده و حالا داره به جای حساس نزدیک میشه یکم ازحوصله آدم و میگیره
رمان خوبیه زیاد پارت بذار
اوهو
پشماااااااام چقد مغز میران کار میکنه چ سناریو خفنیییییییی😲
بهتر بگی مغز نویسنده چجوری کار میکنه😂😂
میران خان ک ن ولی خر ارع پشیمون میشی اونم بد پشیمونی
داره مزخرف میشه
1_ میران خیلی داره پیشروی میکنه
2_ تقصیر خود درین هم هست نباید ب این زودی ب میران اعتماد میکرد!
میران به خدااا جرتتتتتتتتتتتتتتتتتت میدمممممم😡
خاک تو سرت عضوی بیشرف …. تف تو روت …..
اگر تو هم زندگیتو مثل میران ازت گرفته بودن قطعا از هرکی از را میرسید انتقام میگرفتی
آرع خب میگرفتم بدون شک ولی خب میرانم داره زیاده روی میکنه انتقامشو گرفته دیگ درینو بدبخت کرده بی آبروش کرده داییشو به خاک سیاه نشونده دیگ چی میخواد؟!
واییییییییییی لعنت بهت بیاد مردددد
بقرآن خدا قسم که میران داره زیاده روی میکنه
مطمئنم این غصه به جاهای خیلیییی بدی ختم میشه 😶🖤