رمان تارگت پارت 216 - رمان دونی

 

– آره.. شاید برسی! ولی همون موقع هم حس می کنی یه چیزی تو زندگیت کمه! شاید اینم مثل همین قصه ها.. یه جور نفرین باشه.. واسه جفتمون. که اگه مال هم نباشیم.. تا آخر عمر.. یه خلاء.. یه جای خالی توی زندگیمون هست.. که با هیچی پر نمی شه.
تقریباً مطمئن بودم که هیچ وقت همچین چیزی نیست و من.. اون لحظه ای که حس کنم.. دیگه همچین آدمی و قرار نیست ببینم.. خودم و خوشبخت ترین دختر دنیا می دونم.. حتی اگه از زوایای دیگه هنوز بدبخت و بی کس و کار باشم.
با این حال در جوابش گفتم:
– بعضی وقتا آدما.. به درجه ای از بیچارگی می رسن.. که همین خلاء و جای خالی رو ترجیح می دن به داشتن شیطانی که قراره پرش کنه.
– حالا که قبول داری طرف حسابت یه شیطانه.. پس خیلی امید نداشته باش که اون جای خالی شده رو به دست بیاری.. چون از قضا.. اون شیطان رجیم قرار نیست هیچ وقت با دل کوچولوت راه بیاد بادوم من..
نفس عمیقی لا به لای موهام کشید و بالاخره فاصله گرفت..
– بگیر بخواب.. قصه نخواستیم!
چشمام و بستم و به اشک های تموم نشدنیم اجازه دادم که قطره قطره از روی بینیم سر بخورن و رو بالش زیر سرم فرود بیان..
فعلاً وقت صبر کردن و دندون روی جیگر گذاشتن بود.. به وقتش خودش می فهمید اون خلاء رو.. چه جوری به دست میارم و بعد.. دو دستی نگهش می دارم که دیگه هیچ کس نتونه ازم بگیردش.
*
لباسام و پوشیدم و جلوی آینه اتاق خوابش وایستادم. اگه مجبور نبودم که تو اجتماع ظاهر بشم و سر و وضعم و جوری درست کنم که کسی پی به درون داغون شده ام نبره.. هیچ وقت دیگه حاضر نمی شدم رو به روی آینه وایستادم و خودم و تماشا کنم.
درد داشت.. خیلی درد داشت دیدن چشمایی که دیگه هیچ فروغ و سرزندگی و امیدی توش دیده نمی شه.. درد داشت به این فکر کنم که خودم این و خواستم ولی.. این اصلاً چیزی نبود که انتظارش و داشتم.
درد داشت خودم و ببینم و به این فکر کنم که یعنی می رسه روزی که من بازم با لذت جلوی آینه وایستم و بخوام ظاهرم و جوری درست کنم که از هر نظر بی نقص باشه؟

که چی بشه؟ که به چشم کی بیام؟ یه عوضی دیگه؟ یه جنس نر دیگه که من و فقط برای همین ظاهر آراسته بخواد و نفعش و که برد مثل دستمال کاغذی جرواجر شده پرتم کنه تو سطل آشغال؟
اگه امید داشتم که آرمین و جوری جواب نمی کردم که دیگه حتی دلش نخواد اسم من و به زبون بیاره.. چه برسه به اینکه بخواد بهم فکر کنه.
چون دلم نمی خواست واسه خلاص شدن از شر میران.. خودم و اسیر یه عوضی دیگه کنم که.. واسه شناختنش.. سال ها زمان لازمه.. نمی خواستم از چاله در بیام و.. توی چاه بیفتم.
نه.. دیگه هیچ وقت اون روز نمی رسه.. حداقل.. من دیگه هیچ وقت آدمی نمی شم که جلوی آینه وایستم و خودم و از دید کس دیگه ای برانداز کنم.
نگاهم و با انزجار از چهره بی روحم گرفتم و زل زدم به تخت خواب خالی.. از وقتی بیدار شدم ندیدمش و نمی دونستم کجا رفته. ولی ماشینش که تو حیاط پارک شده بود نشون می داد خونه اس و یا داره با ریتا بازی می کنه و یا.. مثل اون روز تو استخره.
بی اهمیت به اینکه چه بلایی سر روز و شب من آورده.. داره با خیال راحت به ادامه زندگیش می رسه و هرچقدرم که بهم بگه این چیزا براش راحت نیست و خودشم داره زجر می کشه.. باورم نمی شه.
حالم به مراتب از دیشب بدتر بود.. دیشب از شدت خستگی.. یا شاید تحت تاثیر داروهایی که توی بیمارستان بهم تزریق کردن زود خوابم برد.
ولی حالا که هشیارتر شده بودم به این فکر می کردم که چقدر بد بازیم داد.. باهام راه اومد تا لحظه آخر و انقدر از هر طرف بهم فشار وارد کرد که به غلط کردن افتادم.
از اینکه انقدر براش رو بودم و می تونست تک تک کارام و بفهمه و پیش بینی کنه حالم بهم می خورد.. چرا نمی تونستم؟ چرا منم نمی تونستم غیر قابل پیش بینی باشم؟ چرا به جز زخم زدن با کلمات و فحش و بد و بیراه به کس و کارش.. یه حرکت دیگه ای نمی زدم برای عذاب دادنش؟ برای دیدن این عذاب توی چشماش؟
یه لحظه.. یه فکری به ذهنم رسید که قبل از هر چیزی ضربان قلبم و تند کرد و همه بدنم و یخ! چون مطمئن بودم ردخور نداره و اگه موفق به انجام دادنش بشم.. بدجوری سوزوندمش..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بازی های روزگار به صورت pdf کامل از دینا عمر

          خلاصه رمان:   زندگی پستی و بلندی های زیادی دارد گاهی انسان ها چنان به عمق چاه پرتاب می شوند که فکر میکنن با تمام تاریکی و دلتنگی همانجا میمانند ولی نمیدانند که روزی خداوند نوری را به عمق این چاه میتاباند چنان نور زیبا که بر عالوه سیاه چال ،دلت را هم نورانی میکند.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو فقط بمان جلد دوم pdf از پریا

  خلاصه رمان :   شیرین دختر سرهنگ سرلک،در ازای آزادی برادر رئیس یک باند خلافکار گروگان گرفته میشه. درست لحظه ای که باید شیرین پس داده بشه،بیگ رئیس باند اون رو پس نمیده و پیش خودش نگه می داره. چی پیش میاد اگر بیگ عاشق شیرین بشه و اون رو از نامزدش دور نگه داره؟       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
2 سال قبل

کاش اینایی که سعی میکنن از میران دفاع کنن خودشون جای درین میزاشتن عذاب یه ساعتش کشندس

Ftm
Ftm
2 سال قبل

خودکشی نیس
حسم میگه میخواد به میران بگه حاملس😂

....
....
2 سال قبل

یا خدا نفت بریزه رو خودش قشنگ مامان میرانو بیاره جلو چشش ولی خودشو آتیش نزنه یعنی میران نزارع🥱😂😂

یسنا
یسنا
2 سال قبل

در این رمان میران باید درمان بشه اون یه بیماره، حتی اگه انتقام حقش باشه ، آدم سالم از یه بیگناه انتقام ظالمانه و ناعادلانه نمیگیره

mehr58
mehr58
2 سال قبل

یا خدا خودکشی نکنه 😥 

Tamana
Tamana
2 سال قبل

مطمئنم خودکشی نیست اما کااش بود

Raz
Raz
2 سال قبل

امید وارم خودکشی نباشه که اگه باشه میران داغون و خودش اذیت میشه.
بر خلاف خیلی ها من از میران بدم نمیاد .
عذابی که میران میکشه به مراتب بیشتر از عذاب درین هست،میخواد انتقام بگیره و بدترش این انتقام از درینی داره میگیره که دلش گیرشه.
هر دو شون برای هم درمان میشن.
واقعا پارتها کوتاه و با این تاریخا خیلی بد شده.
حد اقل پارتها باید بیشتر بشه وگرنه خواننده رو خسته میکنه و باعث کاهش خواننده میشه.
رسیدگی کنید لطفا.
ممنون قلمتون گرم

Aram
Aram
2 سال قبل
پاسخ به  Raz

این ی رمانه
ولی خود تو یکی تو زندگی واقعی باهات اینکارو‌ میکرد فک‌ نمیکنم این حرفارو می‌زدی

Raz
Raz
2 سال قبل
پاسخ به  Aram

دقیقا چون رمان هست میگم.
توی دنیای واقعی کم نیست اینجور اتفاقات و البته بر میگرده به عقاید قدیمی.
درین اشتباهی نکرده .از روی هوس نبوده، که بگیم اشتباه کرده و باید چوب اشتباهشو بخوره و البته آدمهایی مثل میران که با قول ازدواج میان جلو و بعد ردشدن خرشون میکشن عقب هم کم نیست .
واسه همینه که میگم از میران داستان بدم نمیاد چون حسی که از شخصیتش میگیرم اینه که با همه اذیت کردن درین بازم ولش نمیکنه یعنی سفت بیخ ریش درین چسبیده.

Ella
Ella
2 سال قبل
پاسخ به  Raz

از جوابت خوشم اومد خدایی

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x