با اینکه حس کردم داره دنبالم میاد و هرلحظه ممکنه بهم برسه.. از سرعتم کم نکردم و همینکه از پله ها بالا رفتم دوییدم سمت در حیاط..
چون با این عصبانیتی که توی وجودش بود و مطمئناً وقتی بهت و تعجبش از بین می رفت بیشترم می شد.. تلافی این کارم و سرم درمی آورد و من.. نمی خواستم به اون نقطه برسم.
واسه همین با خیال راحت از اینکه با اون لباس نمی تونه تو خیابون دنبالم راه بیفته.. بی اهمیت به حال بد خودم و ضعفی که تو جونم حس می کردم.. تا جایی که در توان داشتم دوییدم به سمت سر کوچه و همونجا.. سوار اولین ماشینی که برام نگه داشت شدم..
خیالم که راحت شد.. نفس لرزونم و بیرون فرستادم و سرم و به سمت خونه اش برگردوندم.. میران با همون لباسا وسط کوچه وایستاده بود و داشت خیره و مستقیم نگاهم می کرد.. یه نگاهی که حتی از همین فاصله هم می تونستم شدت ناباوریش و.. حس کنم!
*
– خانوم کاشانی.. حواست کجاست شمــــا؟ ای بابا!
با شرمندگی نگاهم و از چهره عصبی و کلافه سمیع گرفتم و زل زدم به زمین.. در طول امروز سومین بار بود که سفارش مشتری و اشتباه ثبت کردم.
دو بار اول راضی شدن صبر کنن تا دوباره سفارش جدیدشون آماده بشه.. ولی این آخری انقدر بد قلق بود که فوری بهش برخورد و بلند شد رفت.
الآنم.. برعکس همیشه که سمیع با گیرهای بیخود کار کردن و برامون سخت می کرد.. بهش حق می دادم بخواد اینجوری عصبی بشه و یه بار جلوی بقیه.. یه بارم اینجا تو اتاقش سرم داد بزنه.
– این چندمین باره که تو یه هفته گذشته همچین اشتباهی می کنی.. اگه دیگه دوست نداری کار کردن تو اینجا رو خب استعفا بده برو.. ما که به خاطر پارتی دوست پسرت دستمون بسته اس وگرنه تو همون دومین اشتباه باید اخراج می شدی. من تا حالا تو پرسنلم همچین آدم بی انضباط و بی مسئولیتی نداشتم.
چشمام و محکم بستم و هیچ حرف دیگه ای جز «ببخشید» به زبونم نیومد. نمی دونستم باید چی بگم و چی کار کنم.. دست خودمم نبود این اشتباها.. کدوم یکی از این پرسنل اگه تو زندگی الآن من بود و این لحظه های پر اضطراب و سپری می کردن می تونستن درست و حسابی کار کنن..
اگه به حقوقش احتیاج نداشتم.. استعفا می دادم و هم سمیع و از شر خودم خلاص می کردم و هم از اینهمه تحقیر و توبیخ شدن تو محیط کارم نجات پیدا می کردم.
ولی وسط اینهمه دلمشغولی و درگیری های فکری.. پیدا کردن یه کار دیگه با حقوق خوب.. معضلی بود که تحت هیچ شرایطی نمی خواستم و نمی تونستم که بهش فکر کنم.
– آخه ببخشید که نشد جواب.. اینکه هربار به خودت اجازه بدی هر گندی و بزنی و بعدش خیالت راحت باشه که با یه ببخشید سر و تهش هم میاد اینجا کار راه نمی افته که.
– بله.. حق با شماست ولی.. من این روزا یه کم درگیری فکری دارم.. درست می شه.. قول می دم.. اینجوری نمی مونه. قول می دم دیگه اشتباه نکنم.. ضرر و زیان این اشتباهایی که تو این مدت کردم هم.. از حقوقم کم کنید.
– معلومه که کم می کنم.. من خودمم باید بابت همه چیز به یکی دیگه جواب پس بدم. پس لطفاً خودت پای اشتباهای خودت وایستا و مجازاتشم ببین تا بفهمی تکرار کردنشون بیشتر از همه به ضرر خودت تموم می شه.
نفس عمیقی کشیدم و با صدای لرزون و لحن ناامیدم لب زدم:
– چشم!
– برگرد سر کارت.
با سر پایین افتاده از اتاقش زدم بیرون و به این فکر کردم که چرا بیخودی قول دادم؟ من مگه قرار بود زندگیم روی خوش ببینه و این روزای جهنمیم به همین زودیا تموم بشه که قول بهتر شدن همه چیز و دادم؟
تا وقتی میران تو زندگیم بود.. این استرس و حال بد.. از من جدا نمی شد. درست مثل همین ساعت هایی که داشتم با بدبختی سپری می کردم.
بعد از کاری که صبح می خواستم باهاش بکنم و فرار کردنم از دستش.. فکر کردم زودتر از اینا یه خودی نشون بده با زنگ زدن یا حتی پیام دادن.
ولی هیچ خبری ازش نبود و همین باعث می شد هر ثانیه ای که می گذره.. به حجم بیش از حد زیاد شده استرسم.. اضافه بشه.
میران آدمِ ساکت نشستن در برابر این کار من نبود.. میران آدم حق دادن و کوتاه اومدن نبود.. میران آدم گذشت و فداکاری نبود و مطمئنم تنها چیزی که تو اون اتفاق نمی دید.. پشیمون شدن لحظه آخرم بود و بیشتر.. همون نیت و قصد اصلیم بود که براش اهمیت داشت و باقی برنامه ها و حرکاتش و طبق همون می چید.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.2 / 5. شمارش آرا 9
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
یا خدا حالا چی پیش میاد؟
درین باید محکم تو رو میران می ایستاد. و بهش می فهموند چه قدر ازش متنفری و چه کار های می توانه ازش سر بزنه
خوب از الان تا شنبه علاف بقیه ماجرا هستیم، پس بیاین یه کاری کنیم.
هرکس یه لیست از بدیهیات و حدسها در مورد وضع موجود داستان ردیف کنه.
تمرین خوبیه، به خصوص برای کسایی که دستی تو نویسندگی دارن و میخوان ذهنشون رو به چالش بکشن.
از طرف من:
بدیهیات، 1- دایی درین پول خونه رو از دست داده، و الان تو خونه خودش، با پول پیش درین، مستاجر میرانه. 2- دایی درین تا الان از ماجراهای درین و میران بیخبره 3- آفرین از داستان خبر داره ولی کاری ازش بر نمیاد. 4- درین یک وجب اونطرف آستانه تحملش رسیده، کاملاً شکننده و نابود شده است و الان میران کاملاً اینو میدونه. 5- درین از مجموع دو قرص برنجی که تهیه کرده، یکی رو سوخت داده، یکی دیگه داره که میران از این بیاطلاعه. 6- تو لیست خودکشی درین، جزء موارد بررسی و رد شده، خودسوزی نبود، که ممکنه با اطلاع از گذشته، اینم اضافه لیست بشه. به شرطی که قرص آخر هم سوخت بشه.
حدسیات: 1- میران درست بیرون در هتل تو ماشین منتظره. 2- شاید این بار، بالاخره دهن باز کنه و به درین بگه که چه مرگشه!! 3- درین از قرص دوم برای راحتکردن خودش یه وقتی استفاده میکنه 4- مجازات این باری که میران برای درین در نظر گرفته رفتنشون با هم به عروسی دوستشه. در اصل شکنجه خودش و درین با هم؛ بازی کردن اجباری نقش یه زوج خوشبخت در آستانه ازدواج، تو مراسم ازدواج و به هم رسیدن دو نفر دیگه. چیزی که هرگز سهم خودشون نیست و نخواهد بود تو زندگی.
ذهن خلاقی داری افرین
دلم میخواد ی بلایی سر درین بیاد ک میران ادم بشه و دچار خوددرگیری شدم ع ی طرف دلم میخواد درین خودکشی کنه ریتا اشتباای قرص برنج باقی مونده رو بخوره عمه ی میران هم تصادف کنه😁
و از طرف دیگ دلم نمیخواد هیچ کدوم ازین اتفاقا بیفته
هم حجم پارتا کمه هم دیر به دیر میادد😑
همین؟
خیلی حجم پارت ها کمه😑