رمان تارگت پارت 237 - رمان دونی

 

 

 

 

دیگه صبر نکردم تا با سوال های بیشتر به این نتیجه برسه که حرفام زیادی بی سر و ته بود.. سریع از پله ها پایین رفتم و حین پوشیدن مانتو و انداختن شال روی سرم جواب دادم:

– بعضی جاها بازه.. شما برو تو.. اگه دیدم با من کار نداره صداتون می کنم.

باشه دایی رو شنیدم و بعد با صدای بسته شدن در خونه اشون نفس حبس مونده ام و نصفه و نیمه بیرون فرستادم چون هنوز خیالم راحت نشده بود.

فکر اینکه میران نخواد بره و با سر و صدا کردن دایی رو بکشونه پایین قلبم و از جا می کند..

تا همین الآنشم خوش شانسی آورده بودم که آیفونم تصویری نیست وگرنه دیگه کار به این جاها کشیده نمی شد و خیلی زودتر حکم بدبختی امضا شده توی دستم بود.

ولی همه ترسا و فکرای توی سرم.. در عرض یه ثانیه دود شد و رفت هوا.. وقتی در و باز کردم و دیدم اصلاً کسی جلوی در نیست..

تازه داشتم خودم و آماده می کردم تا حتی شده به التماس بیفتم و بگم فقط بره از اینجا ولی.. اصلاً احتیاجی به این کار نبود..

یه لحظه فکر کردم نکنه کلاً توهم زدم و اصلاً اونی که دیدم میران نبود.. ولی وقتی یه قدم جلو رفتم و ماشینش و دیدم که همونجا تو کوچه پارک شده و حالا خودشم پشت فرمونشه.. فهمیدم که توهم نزدم فقط.. فقط بازم خیلی راحت رودست خوردم.

میران حتی نفهمید که من پشیمون شدم و بهش زنگ زدم تا بیخیال این کار بشه و بره.. این نقشه خودش بود و از اول قرار بود فقط تا همینجا پیش بره و من.. بازم زیادی ترسیدم و عکس العمل عجیب و غریب از خودم نشون دادم و میران و.. رسوندم به هدفی که داشت.

بعد از اینکه اونم یه کم خیره خیره بهم زل زد تا با همین نگاه بهم بفهمونه قدرتی در برابرش ندارم و اول و آخر اونی که باید کوتاه بیاد خودمم.. سرش و از پنجره ماشین بیرون آورد و رو به منی که عین یه مجسمه بی روح و بی حرکت همونجا وایستاده بودم با حرکات لب فهموند:

– می رم سر کوچه.. حاضر شدنت بیشتر از یه ربع طول نکشه!

گفت و ماشین و به حرکت درآورد و از میدون دیدم خارج شد.. منم تو همون حالت ناباور و شوکه شده.. عین یه ربات در و بستم و برگشتم تو.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فقط.. با این فکر که مجبور نباشم یه بار دیگه به دایی جواب پس بدم وقتی می پرسه چرا هیچ بسته ای توی دستت نیست.. با سرعت از پله ها رفتم بالا و خودم و به خونه ام رسوندم.

باشه.. امروزم می رقصیدم به ساز جدیدی که میران برام کوک کرده بود.. ولی.. این ماجرا همین شکلی ادامه پیدا نمی کرد.. یه روزی همه چیز تموم می شد..

یا نه.. یه روزی.. گردونه روزگار جوری می چرخید که نوبت به هنرنمایی من می رسید.. اون وقت.. دلم می خواست ببینم بازم این نگاه برنده و پیروز و داره یا نه!

×××××

همونطور که با انگشتام روی فرمون ضرب گرفته بودم سر کوچه منتظر اومدن درین بودم.. درحالیکه ته دلم خیلی هم اطمینان نداشتم از اینکه میاد یا نه.

با اینکه از چند روز پیش بهش گفتم حاضر باشه.. امروز زیادی برام دم درآورده بود و منم.. یه کوچولو دمش و قیچی کردم.

حالا امیدوار بودم با پا پس کشیدن دقیقه نودم یه بار دیگه توهم این که می تونه باهام تو این رقابت کاملاً ناعادلانه بجنگه رو برنداره و عین بچه آدم حاضر بشه و بیاد.

چون اگه یه بار دیگه مجبورم می کرد یه حرکتی بزنم.. اینبار دیگه عصبانیتم انقدر زیاد می شد که قید همه چی رو می زدم و از یه راهی که خودشم با خبر نشه تهدیدایی که فکر می کرد غیرواقعیه رو عملی می کردم.

یه ربعی که براش تعیین کرده بودم شد نیم ساعت.. که بالاخره در خونه اشون باز شد و درین با یه مانتوی بلند مشکی و کفش پاشنه بلند و شالی که بی قید و بند روی سرش انداخته بود و موهای بازش از گوشه و کنارش بیرون ریخته بود اومد سمت ماشینم.

تیپش با وجود سرتا پا مشکی بودن برازنده بود و به جز اون طرز مزخرف شال سر کردنش.. مشکلی نداشت که بخوام ازش ایرادی در بیارم..

تنها چیزی که داشت اعصابم بهم می ریخت.. صورت بدون آرایشی بود که رنگ و روی پریده از شدت استرس و ناراحتی که چند دقیقه پیش بهش تحمیل کردم و بیشتر به معرض نمایش می ذاشت.

واسه همین به محض سوار شدنش توپیدم:

– تا حالا یه بارم نشده تو اون رستوران کوفتی بدون آرایش پا بذاری و همیشه برات مهمه یه کم رنگ و لعاب بدی به قیافه ات. حالا که داری می ری عروسی این شکلی اومدی؟

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان نشسته در نظر pdf از آزیتا خیری

  خلاصه رمان :     همه چیز از سفره امام حسن حاج‌خانم شروع شد! نذر دامادی پسر بزرگه بود و تزئین سبز سفره امیدوارش می‌کرد که همه چیز به قاعده و مرتبه. چه می‌دونست خانم‌جلسه‌ایِ مداح نرسیده، نوه عموی حاجی‌درخشان زنگ می‌زنه و خبر می‌ده که عزادار شدن! اونم عزای کی؟ خود حاجی و پسر وسطیش، صابر و تازه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نبض خاموش از سرو روحی

    خلاصه رمان :   گندم بیات رزیدنت جراح یکی از بیمارستان های مطرح پایتخت، پزشکی مهربان و خوش قلب است. دکتر آیین ارجمند نیز متخصص اطفال پس از سالها دوری از کشور و شایعات برای خدمت وارد بیمارستان میشود. این دو پزشک جوان در شروع دلداگی و زندگی مشترک با مشکلات عجیب و غریبی دست و پنجه نرم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دژ آشوب pdf از مریم ایلخانی

  خلاصه رمان:     داستان خاندانی معتبر در یک عمارت در محله دزاشیب عمارتی به نام دژآشوب که ابستن یک دنیا ماجراست… ماجرای یک قتل مادری جوانمرگ پدری گمشده   دختری تنها، گندم دختری مهربان و سرشار از محبت و عشقی وافر به جهاندار خان معین شهسواری پیرمردی چشم به راه فرزند سفر کرده… کامرانی که به جرم قتل

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Prm
Prm
1 سال قبل

خیلی خوب میشد اگر اینقدر جنس زن رو ضعیف نشون ندین . باور کنین یه دختر باهوش و شجاع جذاب تره تا یه تو سری خور!
درسته همه نوع شخصیت وجود داره ولی شخصیت درین داره خیلی رو مخ میشه…

Ftm
Ftm
1 سال قبل
پاسخ به  Prm

اتفاقا تو رمان های دیگه ی نویسنده شخصیت دختر داستان مث درین نبود!
و این نشون میده که نویسنده قدرت بالایی برای نوشتن شخصیت های متفاوت در رمان هاش رو داره

Ella
Ella
1 سال قبل
پاسخ به  Ftm

اسم نویسنده چی بود؟؟
برم بقیه رماناشو بخونم

Prm
Prm
1 سال قبل
پاسخ به  Ftm

شاید 🤷🏻‍♀️
میشه رمان های دیگه ی نویسنده رو معرفی کنی؟

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل

یکی خلاصه داستانو واسم تعریف کنه ببینم ارزش خوندن داره ؟

Maman arya
Maman arya
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

ببین ی پسره ک پدر و مادرش فوت کردن و مقصرش ی خانومه ک اون خانوم الان تو تیمارستانه و یه لختر جوون داره.
بعدپسره میگرده دختر اون خانومه رو پیدا میکنه باهاش وارد رابطه میشه. خودش تقریبا عاشق دختره میشه دختره رو هم عاشق خودش میکنه و بهش قول ازدواج میده ولی نیتش انقامه.میخواد انتقام پدر و مادرش رو از دختره بگیره.
اعتماد دختره رو ک جلب کرد باهاش رابطه میزاره دخترونگی ش رو از بین میبره بعد روی اصلی خودش رو نشون میده الان در حال آزار و اذیت دختره ست تا ببینیم نتیجه چی میشه…

یکتا
یکتا
1 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

می گم کل داستان خب گفتی 🤣🤣به نظرم دیگه چیزی نداره . فقط دیالوگ ها مونده اونم بگو خواهر

اتاق فرمان
اتاق فرمان
1 سال قبل
پاسخ به  Maman arya

مرسی کامل بود
دیگه لازم نیست بشینم ۲۰۰ پارتو بخونم دمت گرم 😂

Ella
Ella
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

ارزش خوندن داره
مث رمانای دیگه آبکی نیست

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Ella
علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  اتاق فرمان

خوبه، تا اینجا که پارت 237 رسیده 4 تا معمای اصلی و حل نشده دارهکه نویسنده خیلی قشنگ مطرحشون کرده. گره اصلی داستان تقریباً باز شده است چرایی قضیه مشخصه و یه چگونگی ازش مونده. و البته همه منتظر انتقام داستان، چوب خدا، پاسخ کائنات یا یه چیزی تو این مایه‌ها برای شخصیت اصلی (مذکر) داستان هستند.
در کل خوبه. امیدوارم اگه می‌خونی مثل ما صبرت رو خدا زیاد کنه

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x