نگاهم رو لباس تنش چرخید که عملاً به جز پوشوندن چند وجب از سینه تا رون پاش خاصیت دیگه ای نداشت..
اگه تو رابطه اش با من همچین چیزی رو می پوشید مسلماً کمترین واکنش من می شد داغ گذاشتن رو یه قسمت از بدنش.. تا دیگه اصلاً روش نشه اون تیکه از پوستش و جلوی چشم همه به معرض نمایش بذاره.
همین باعث شد با خشم بیشتری بتوپم:
– اگه تو آبرو حیثیت نداری من دارم.. خوشم نمیاد وقتی با یکی دیگه اومدم مهمونی.. دوست دختر سابقم چپ و راست جلوی راهم سبز بشه.. اونم با همچین سر و وضعی که با یه نگاه شغل و کار و کاسبیشم به همه می فهمونه!
بی اهمیت به لحن تندم و بدون اینکه بخواد جواب حرفام و بده.. نگاه سرزنشگری بهم انداخت و گفت:
– این بود دختری که به خاطرش من و از زندگیت بیرون کردی؟
دندونام و محکم به هم فشار دادم و به ناچار.. برای اینکه یه چیزایی رو بهش حالی کنم تا تو یه زمان و موقعیت دیگه دوباره سد راهم نشه و نخواد این حرفای صد من یه غاز و تکرار کنه از جلوی دید کشیدمش کنار و با همون خشمی که لحظه به لحظه داشت بیشتر می شد گفتم:
– حالم بهم می خوره از اینکه بخوام جایگاه آدم هایی که توی زندگیمن یا یه زمانی بودن و بهشون بفهمونم.. چون معتقدم هرکسی این و خودش باید بفهمه و حالا.. وقتی تو نمی خوای بفهمی که از همون اول من قول یه رابطه دائمی رو بهت نداده بودم و تموم شدنش هم ربطی به درین نداره.. حرف زدن و توضیح دادن منم چیزی رو عوض نمی کنه.. پس دیگه سر راه من سبز نشو یلدا.. چون خوب من و می شناسی و می دونی که اگه یه چیزی به بار دوم و سوم کشیده بشه.. دیگه کارم و با حرف راه نمیندازم و وارد مقوله های دیگه می شم. حالیته یا نه؟
بازم تا آخر حرفام ساکت موند و خیره به چشمام به تک تک کلمه هایی که با نهایت پرخاش و تندی از دهنم بیرون اومد گوش داد و بعد.. سوالی که توی ذهن خودش بود و ربطی به حرفای من نداشت و پرسید:
– بهش گفتی؟
با اخمای درهم خیره اش موندم که خودش توضیح داد:
– بهش گفتی واسه چی وارد زندگیش شدی؟ گفتی هدفت.. انتقامه و می خوای در اصل.. به مادرش ضربه بزنی؟
واسه چندمین بار در طول یک سال گذشته.. پشیمون شدم از اینکه درباره برنامه هام با کسی حرف زدم.. درسته یلدا عامل اصلی بود تو پیدا کردن اون زن و بعد از اون رسیدنم به درین.. ولی متنفر بودم از اینکه یه نفر بخواد پای این موضوع رو لا به لای بحث های بی ربط پیش بکشه..
واسه همین با خشم چند برابر شده ای غریدم:
– به تو چه ربطی داره؟
خوب می دونستم چرا این حرف و زد و الآن در جواب من چی می خواد بگه.. ولی وایستادم تا خودش به زبون بیاره و زبون منم برای دادن جواب های بعدیم دراز باشه که با صدای لرزون از حرص ولی لحنی که سعی داشت اعتماد به نفس کافی داشته باشه گفت:
– گفتم اگه.. هنوز نگفتی به هر دلیلی.. من زحمتت و کم کنم و بهش بگم.
پوزخند ناباورانه ای زدم و پرسیدم:
– الآن مثلاً داری من و تهدید می کنی؟
نمی دونم چی از نگاه من خوند که ترسید و من این ترس و کاملاً تو چشماش حس کردم ولی باز خودش و از تک و تا ننداخت و گفت:
– هرجور دوست داری فکر کن!
– سگ کی باشی؟
– میران!
– ببین من و.. اولاً که حرف زدن یا نزدن تو به هیچ جام نیست.. ولی این تهدید کردنت انقدر رو مخم هست که اگه انجامش بدی.. بلایی به سر زندگیت بیارم.. که شب و روز آرزوت این باشه برگردی به زندگی کثافت بار قبلیت و کلفتی داداشای پفیوزت و بکنی. می دونی که تواناییش و دارم دیگه نه؟
نگاه ترسیده اش و ازم گرفت و همونطور که به دور و برش نگاه می کرد تا یهو کسی نزدیکمون نباشه و نشنوه حرفای من و.. سرش و به تایید تکون داد..
– خوبه! پس از این به بعد خواستی یه زری بزنی.. قبل از به زبون آوردن خوب نشخوارش کن که تهش دودش تو چشم خودت نره..
نگاه پر از تحقیر و تمسخرم و تو کل صورتش چرخوندم و لب زدم:
– کاری باری؟
همینکه دیدم چشماش خیس شد و مثل همیشه می خواد به آخرین روشش چنگ بزنه تا از راه مظلومیت به هدفش برسه.. برای اینکه شاهد این صحنه مزخرف نباشم خواستم از کنارش رد شم که دستم و گرفت و با عجز و درموندگی بهم زل زد.
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این رمان هم رفت تو غیبت؟؟!
دیروز پارت نبود. من تا آخر شب منتظر چک کردم.
چرا امروز پارت نبود؟
رمانت خیلی قشنگ و جذابه . اما اگر با نظم خاصی و در ساعت مشخصی پارت گذاری کنی خیلی جذاب تر میشه مثلا یک روز درمیون .
خلاصه این پارت = یلدا میرانو تهدید کرد
چرا انقدر کم؟!
رمانها از بُعد خوب شخصیت پسر بسیار اغراق میکنن، یعنی دنیایی که دلمون میخواد وجود داشته باشه رو میتونی در رمانها پیدا کنی وگرنه دنیایی که توش زندگی میکنیم حقیقتی هست که همه لمسش کردیم، پس خوش باور نباشین نه مردی قابل اعتماده نه وجدان والایی داره نه دلسوزه. اما متأسفانه دخترهای وطنمون بر پایه رمانها برای سرنوشت خودشون تصمیم میگیرن!
یعنی خااااااااااااااک بر سر دخترایی مثل یلدا که
شخصیت خودشان را برای یک پسر تا این حد پایین می آرند . حالم از این جور دختر های بی عزت نفسی به هم می خوره
دقیقا،افرین👍
حالا ک انگار میران خودش تحفس😐دخترا راجب شخصیت پسرا ی رمانایی مینویسن ادم نمیدونه این پسرایی ک ما میبینیم پسرن یا شخصیت رمانا😐
والا بخدا