یه کم فکر کرد و خیره به زمین لب زد:
– ولی شاید.. بعد از امشب.. یه کم آروم تر بشم. یه کم دلم خنک تر بشه.. شاید دیگه بتونم نفس بکشم.. بتونم یه خواب راحت داشته باشم بدون این که وسطا چند بار با استرس و وحشت از خواب بپرسم به خاطر کابوس هایی که نقش اول همه اشون تویی! شاید یه کم.. فقط یه کم راحت تر زندگی کنم از تصور این که منم.. ضربه ام و.. اون جوری که دلم می خواست به روح و روان آدمی که از کوچکترین موقعیت برای تهدید کردن و پاشیدن رنگ سیاه به زندگیم استفاده می کرد.. وارد کردم!
دلم می خواست حرف بزنم.. بهش بگم که چقدر داره اشتباه می کنه.. بهش بگم که این راهش نیست.. چون من رفتم.. من تجربه کردم و دیدم تهش.. هیچ نتیجه ای نداشت به جز بیشتر درد کشیدن.. بیشتر فکر و خیال کردن و یه پشیمونی بزرگ.. که هیچ راهی برای خلاص شدن از دستش وجود نداره!
دلم می خواست از این توهم مسخره و پوچ.. که بعد از انتقام.. قراره یه زندگی شاهانه و پر از آرامش و داشته باشه و هیچ چیزی این آرامش و از بین نبره.. بکشمش بیرون..
ولی زبونم از کار افتاده بود.. فقط مغزم داشت روی دور تند کار می کرد و بیشتر از همه.. به تاریخ اتفاقاتی که توی چند ماه اخیر افتاد فکر می کردم.
مدام از خودم می پرسیدم که اگه واقعاً هدفشون از نزدیک شدن به من و زندگیم و شرکتم.. انتقام بود.. چطور ممکنه که زودتر از من دست به کار شدن؟
یه جورایی انگار همچین روزی که من مثل یه بلا رو سر درین نازل بشم و پیش بینی کرده بودن که از چندین ماه پیش برنامه ریزی کردن و الآن.. به هدفشون رسیدن!
اما زبونم برای پرسیدن همین سوال هم کار نکرد.. تا این که درین خودش زبون باز کرد و همون طور که هنوز خیره به زمین غرق تو فکر و خیالاتش بود لب زد:
– شاید اگه.. شاید اگه بفهمی تو هم مثل من.. قربانی جنایت یه آدم دیگه شدی و به ناحق باید.. تقاص پس بدی.. دلم آروم بگیره!
سرش و که بالا گرفت و با نگاه مبهوت مونده من رو به رو شد.. خندید و گفت:
– مطمئنم برات جالبه که بدونی.. این بلاهایی که تصمیم گرفتیم با کوروش سرت بیاریم.. هیچ ربطی به کاری که با من کردی نداره! اون و واگذار می کنم به خدا.. خودش می دونه باهات چیکار کنه! ولی الآن.. اینجاییم تا.. یه حساب دیگه رو با هم تسویه کنیم!
دیگه چیزی به منفجر شدن مغزم از شدت فکر کردن نمونده بود و وقتی دیدم درین.. بازم به یه نقطه خیره شده و قصد حرف زدن نداره.. با نهایت درموندگی پرسیدم:
– چه حسابی؟
چند قدم عقب عقب رفت و انگار که دیگه پاهاش توان نگه داشتن وزنش و نداشتن.. تکیه داد به دیوار کانکس و شروع کرد به حرف زدن:
– گفتی.. اون موقع که.. مادر من.. زندگیتون و زیر و رو کرد.. من هفت ساله ام بود! شاید با خودت فکر کنی.. یه دختر هفت ساله.. غرق تو دنیای بچگی خودشه و.. از اتفاقات دور و برش خبر نداره.. یا حتی اگه خبر داشته باشه.. به مرور زمان فراموش می شه.. همینطورم هست.. من خیلی از خاطرات بچگیم توی اون سن و سال و فراموش کردم.. به جز یه خاطره.. که انقدر تلخه.. انقدر وحشتناکه.. انقدر درد داره.. که حتی اگه بخوام فراموش کنم.. کابوس هایی که تو این سال ها می دیدم و توش اون صحنه عیناً جلوی چشمم تکرار می شد.. نمی ذاشت که فراموش کنم.
نگاه گیج و سردرگمم خیره به صورتی بود که قطره های اشک کاملاً خیسش کرده بود و ذهنم.. داشت دوباره اون روزا رو درو می کرد.. بلکه زودتر از درین.. خودم به یه نتیجه ای برسم و دلیل این حال بدش و پیدا کنم.. ولی هیچ ایده ای نداشتم!
– مادر من.. در حقتون ظلم کرد درست.. من.. من این و تا قبل از این که همه چیز و برام تعریف کنی نمی دونستم.. ولی فهمیدنش داغ روی دل من و کم نکرد.. هیچ وقت نتونستم بگم.. اشکال نداره.. اونا هم درد کشیدن.. عذاب کشیدن.. پس حق داشتن هرکاری که کردن! چون حق نداشتید…
وسط حرفاش به هق هق افتاد و با صدای بلند ضجه زد:
– چون هیچ آدمی تو دنیـــــا.. این حق و برای پدرت قائل نمی شه که در عوض بچه از دست رفته اش.. دستش به خون یه بچه دیگه آلوده بشـــــــــــه!
دیگه نتونستم.. دیگه طاقتم تموم شد و یه بار دیگه.. مثل وقتی که درین و این جا دیدم و همه چیز جلوی چشمم تیره و تار شد.. پاهام لرزید و روی زانوهام فرود اومدم!
کف دستای لرزونم و به زمین چسبوندم و با دهنی که برای گرفتن ذره ای اکسیژن باز مونده بود و چشمایی که چیزی به بیرون زدنش از حدقه نمونده بود.. سرم و بالا گرفتم و زل زدم به درین که اونم خیره به این وضعیت اسف بار من.. داشت مدام اشک می ریخت..
چند قدم نزدیک شد و اونم رو به روم.. روی زمین نشست..
حالا راحت تر می تونستم دردی که توی چشماش هست و بخونم..
نه دروغ بود.. نه ساختگی.. نه تظاهر.. منی که خط به خط وجود این آدم و حفظ بودم.. خیلی راحت می تونستم تشخیص بدم که داره پا به پای من زجر می کشه..
درست مثل اون روزی که من.. براش از گذشته گفتم و با تکرار دوباره اش.. یه بار دیگه فرو ریختم..
درینم داشت تو آتیشی که اینبار.. دامن خانواده خودش و گرفته بود.. می سوخت! شاید حتی برای.. چند هزارمین بار!
– همه چیز و یادمه.. بدون ذره ای تردید.. بدون این که فکر کنم.. شاید اشتباه دیدم.. شاید اشتباه فهمیدم.. همه چیز انقدر واضح بود که.. جایی واسه شک باقی نمی موند.. بعد از ظهر بود.. داشتیم تو حیاط.. با هم بازی می کردیم.. من و.. من و داداشم.. آیدین!
دستاش و مشت کرد و چشماش و محکم بست.. درین.. برادر داشت؟ یعنی.. علاوه بر اون عمویی که از وجودش خبر نداشتم.. آدم های دیگه ای هم تو زندگیش بودن؟
لبای لرزونم از هم فاصله گرفت و بدون این که اراده ای روی کلماتی که از دهنم بیرون می اومد داشته باشم.. با صدایی که به زور شنیده می شد پرسیدم:
– تو.. برادر داشتی؟
نفس عمیق و بلندی کشید و با درد لب زد:
– دو سالش بود.. تازه داشت حرف می زد.. به من.. به من می گفت آجی.. نمی دونی اون روزی که این کلمه از دهنش در اومد و من و باهاش صدا زد.. چه حالی شدم.. انگار همه دنیا مال من بود.. تا اون لحظه معنی دقیق خواهر بودن و نمی دونستم.. از اونجا به بعد فهمیدم که اون بچه می تونه.. همه زندگی من بشه.. بعد از.. بعد از فوت بابام.. آیدین همه امون و به زندگی برگردوند.. با شیرین زبونی هاش.. با حرکات بچگونه قشنگش.. بهمون فهموند که باید دوباره از جامون بلند شیم.. بچه بودم.. ولی تو همون زمان هم امیدم به برادرم بود که وقتی جفتمون بزرگ شدیم.. به جای بابام.. بتونم بهش تکیه کنم.. که همیشه کنارم باشه و.. هوام و داشته باشه..
دستاش و جلوی صورتش گذاشت با صدای بلند گریه کرد.. تمام تنم یخ زده بود از تصور این که در ادامه حرفاش.. چی قراره بشنوم!
منی که خودمم تجربه این حس و داشتم.. منی که به اون بچه.. وقتی تو شکم مادرم بود دل بستم و مطمئن بودم که وقتی بزرگ شدیم.. می تونیم همدم هم باشیم.. حال درین و خیلی خوب درک می کردم..
می فهمیدم که ناامید شدن همه امیدهای بچگی.. چه دردی تو جون آدم میندازه.. انقدری که با هیچ چیزی حتی صد پله بهتر از اون.. درمان نمی شه!
یه کم که گریه کرد و آروم تر شد.. با آستین مانتوش خیسی صورت و چشماش و گرفت و ادامه داد:
– آیدین مریض بود.. نمی دونستم چشه.. ولی مامانم.. مدام می بردش دکتر.. از.. از لا به لای حرفایی که با داییم.. یا مامان بزرگم می زد.. می فهمیدم که باید عمل بشه تا خوب بشه.. ولی پول عمل و نداشتیم.. می گفتن بچه اس.. هر دکتری نمی تونه عملش کنه.. دکترای متخصصم پول می خوان.. مامانم کار می کرد ولی.. حقوقش اون قدری نبود که به دردمون بخوره.. تا این که یه روز.. یه روز اومد گفت پول عمل آیدین جور شده.. بعد از چند تا آزمایش.. عملش می کنن و دیگه خوب خوب می شه!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حالا یه ماه هم تو کانکس پارت داریم خب تمومش کن بره دیگه انقد توضیحات نمیخواد که طرف بگه آه افتادم به روی زانوان مبارکم
فیلم ترکی شد😑
این داداش اونه ، این خواهر ،شوهر خواهرشه، عمه اش داداش میرانه ، میران زن داداش درینه ، کوروش شوهر عمه میران، بابای میران بابای درینه ،
برادر دوساله درین پسر بابای میرانه، از اون طرف میران که بچه پرورش گاهی هست یهو میبینی همون برادر دوساله درینه یا میشه عموی ناتنی درین……
اخرش رو خوب گفتی ک میران همون داداش درینه😆
اسکل…نمی گیری
اصلا اینجوری نیست بابای میران بر انتقام داداش درین و کشته😐
میران داداش درین نی فازتون چیه اصلا پارتو می خونید نمی گیرید یا از هر خط دو کلمه می خونید میآید پایین فقط اظهار نظر کنید؟://
دوست عزیز اروم باش :/
داره شوخی میکنه منظورش نویسندس که تو رمان گوزو به شقیقه ربط داده
😆😆😆😆😆😆
😶😶😶
فقط یه شوخی بود
وای خدا🤣🤣
این چه چرتیه که طرف انقدر تحقیق کرده بعد نفهمیده درین داداش مرده و عمو داشته
این چه گندیه اخه ؟ یه این رمان درست و حسابی بود که اینم خراب شد
واقعا چه حوصله ای دارین اینقدر کامنت طویل میدین بنظرتون نویسنده ،ادمین یا خود بقیه خواننده ها این همه رو میخونن😐😂
شل کنید بابا اینم آخر مثل دلاری میشه
یه چیز دیگه هم هست
وجود یه عمو و یه داداش دو ساله ک مثلا مرده، اصلا چیز کوچیکی نیست ک بشه قایم کرد، ک میران توی تحقیقی ک قبل وارد شدن ب زندگی درین داشته اینو نفهمیده و یهو سر کلشون پیدا میشه.
هرجای این داستان رو ک نگاه میکنی پر از چیزای محاله، البته بگم ک با ورود کوروش ب این ماجرا همه چیز خراب شد
شاید کوروش تازه فهمیده درین برادرزاده اشه و قبل اون به خاطر انتقام آیدین اومده بود شرکت میران بعدش درینو پیدا کرده
همچین چیزی غیره ممکنه
مگه میشه کوروش برادر زاده دو ساله ش رو بشناسه ولی درین ک هفت سالش بوده رو نشناسه؟جدا ک نبودن از هم،یه خانواده بودن
محاله
این رمان مال نویسنده است حالا هر چقدر خوب یا بد خودش هر جور که دوست داره می تونه رمان و بنویسه ،دیگه خوب یا بدش به تعداد خواننده خواهش بستگی داره
بنظر من ک رمان تو پارتای اخر بود، ولی چون تعداد کامنتا زیاد بود و فشار میاوردن ک چرا درین اینقد احمق هست و نباید اخر رمان ابکی تموم بشه، نویسنده هم تحت تاثیر همین کامنتا گند زد ب رمانی ک میتونست مثل بقیه رمانا تموم بشه، چ بهم برسن چ اینکه ب طریقی راهشون رو از هم جدا کنن
نویسنده عزیز گند زدی ب رمانی ک من ب شخصه هر روز صبح منتظر پارت جدیدش بودم
از روزی ک کوروش رو وارد داستانت کردی، داستان رو کلا خراب کردی، چون الان خواننده کوروش رو یه بی رگ و غیرت میبینه، و درین رو یه دختری ک تجاوز رو بجون میخره فقط برای انتقام یه پسر دو ساله هر چند ک بردارش باشه
اخه کدوم ادم عاقل همچین کاری میکنه
اخه چرا رمان رو ب گند کشیدی
درین ب تنهایی میتونست خودش انتقام این کارای میران رو بگیره، هر چند بنظرم میران اشتباه اااانچناااانی بجز اون تجاوزی ک بخاطر توهین ب مادرش، ب درین داشت توی سالن نکرد، هر چند اینجور ک مشخص شد فقط میخاسته انتقام برادرش رو بگیره ولی خودشم ب فنا داد
درسته که هممون نسبت به سادگی و بی دست و پایی درین معترض بودیم اما نویسنده باید نسبت به سناریو خودش انقدر مطمئن باشه که وسطش پشیمون نشه قطعا همه مثل هم فکر نمیکنن و قرار نیست چون خواننده داستان نسبت به شخصیت یه کارکتر معترضه داستان بخواد تغییر کنه با اینکار نه تنها هیچ جذابیتی اینجاد نشد خواننده هم گمراه شد مطمئنا دنبال کننده هاشم از دست میده
دقیقا منم نظرم همینه
نویسنده باید کار داستان خودش رو بنویسه
دوست عزیز مغز متفکر… پی دی اف این رمان دو ساله تو گوگل اومده و از 1400 تو همه سایتها هست فقط باید پول ریخت که لینک دانلودش باز بشه و رمان کامله ادمینیم که تو این سایت میزاره کاملشو داره
یه سوال ذهنمو درگیر کرده
علاقه ی زیادی داری به ریدن به بقیه؟
پس چرا من هر چی میگردم پی دی افش نیست و میگه انلاین هست
کجا هست تا منم برم بخرم؟
هرچند اگه واقعا این رمان پی دی اف باشه، یعنی نویسنده این داستان رو از اول همینجور میخاسته پیش ببره، واقعا جای تعجب داره ک چرا یهو داستان تغییر 360 درجه میکنه، وجای تاسف برای شخصیت کوروش و درین، داره
اکه کامله لینکو بدین بابا من میخرم این چه وضعشه
هی
نویسنده از خواب بیدار میشه یه چیزی به ذهنش میرسه داستانو تغییر میده😐در نهایت احترام باید بگم که رمان به شدت چرت شده نویسنده خودشم نمیدونه داره چیکار میکنه یهو دیدین تو پارت بعدی درین و میرانم خواهر بردار در اومدن تعجب نکنین😑
تکنیک مشتهای مکرر. توی بوکس برای گیج کردن حریف، از این تکنیک استفاده میشه. به جای یک مشت محکم کاری، از ضربات سریع مکرر و با قدرت کم و متوسط استفاده میشه. حریف گیج وقتی برای دفاع اصولی و حدس حرکت بعدی نداره و دست مبارز باز میشه.
تو نویسندگی یکی از شگردها همینه. با پیچشهای سریع و پشت سر هم دادن به داستان خواننده رو از روند قضیه خارج میکنی، دستهای ناخودآگاه تحلیلگر مغز رو از پشت میبندی و بعد از اون به هر چیز غیرمنطقی تن میده. اصول صحیحش گذاشتن نشانه در مسیر داستانه. مثلاً جایی افکار درین قطع بشه و خودش تو ذهنش به خودش نهیب بزنه که باید طاقت بیاری الان وقتش نیست. یا یه برخورد با کوروش که یه هوا نگاه خیره کوروش به درین میران رو تو شک زودگذر بندازه. یا هر چیزی مثل این که من و شمای خواننده یه پله برای ایستادن روش و خواندن بقیه داستان داشته باشیم. این ترفندیه که اصغر فرهادی تو فیلمهاش تو یک ساعت اول پیاده میکنه. اونقدر حادثه پشت سر هم تا مرز اتفاق افتادن میره جلو و رخ نمیده، که اتفاق اصلی گم میشه. بعد هر نتیجهای قابل قبوله ولو اینکه دلیل اصلی اتفاق و صحنه اصلی یا رابط به عمد حذف بشه و در آخر بهش اشاره بشه. آقای لطیفی هم تو سریال سفر سبزهمین ترفند رو اجرا کرد.
اما الان اگه کوروش در رو باز کنه و یه جفت نیش بیرون اومده خونآشامی داشته باشه، یا عمه میران با یه کلاه بزرگ مشکی سوار دسته جارو از پنجره بیاد تو، یا اینا میران رو ول کنن و برن بعد میران یه ریموت در بیاره و دکمه بزنه و ماشین کوروش و درین منفجر بشه، هیچ کدوم من و شما رو متعجب نمیکنه و اصلاً به نظرمون ناجور نمیاد.
یه توصیه. نذارید داستانتون به این مرحله برسه. اونوقت دیگه خواننده پیگیر یا درگیر نیست. فقط میخونه که تهش تموم بشه و خیالش راحت که دیگه قرار نیست مشت بعدی تو صورت بیاد پایین.
علوی جون توروخدابگوچندسالته میزان تحصیلاتت چقدره وشاغلی یانه وشغلت اگه شاغلی چیه
جانت سلامت، قراره بیای خواستگاری یا میخوای استخدامم کنی که رزومه میخوای؟؟ 🤣 🤣 🤣 🤣
قسم دادن نمیخواد.
36 سالهام، مجردم، دکتری مهندسی منابع آب دارم، شاغل و کارمند منابع طبیعی هستم و داستان هم مینویسم. تفریحم خوندن رمان یا دیدن فیلمهای سینمایی (منتخب و نمره بالا) است. سعی میکنم وقتم رو علاف سریالهای زرد یا حواشی بیخود دور بازیگرها و سلبریتیجماعت نکنم. من برای یاد گرفتن یه چیزی یا آشنایی با قلم دوستان رمان میخونم، برای همین تمام رمانهای سایت رو دنبال نمیکنم. باید سه یا چهار پارتش رو بخونم و بپسندم، یا داستان قبلی نویسنده جذبم کرده باشه که یه رمان رو دنبال کنم. تارگت رو چون اوایل جذاب بود و البته معماهای داستان درگیرکننده بود دنبال میکنم
یه بار هم دوستان قبلاً پرسیده بودن که گفتم.
از صحبت کردنتون کاملا مشخصه که فکرتون پختس و نوجوون نیستین
من حدس میزدم ۲۰ و خورده ای یا ۳۰ باشین
ممنون ازاینکه پاسخم رودادین پرسیدم چون ازصحبت هاتون واقعاخوشم میادواینک کاملامعلومه ک تحصیل کرده وپخته هستین ولی فکرمیکرم رشته تحصیلیتون ادبیاتونویسندگی بوده باشه
به نظر من سناریو گند زده شد توش
پارت ۲۹۷ نباید یه قصه جدید تازه رو بشه
یه قصه ای که هیج مقدمه چینی ای براش نشده
یعنی درین که نمیخواست با این ازدواج کنه الکی اینقدر با افرین بحث کرد؟الکی هی منصرف میشد؟الکی هی میگفت کار دارم کار دارم؟
خب کاملامشخصه ک اصلا تا زمان مسافرت افرین و حتی روزی ک رفت خونه میران و پیشنهاد خواستگاری رو داد، اصلا قصه جدیدی قرار نبود درست بشه، و نمیدونم چرا نویسنده تصمیم ب همچین قصه ایی گرفته بدون در نظر گرفتن قسمتای قبلیه داستان.
دقیقا
درین واسه پیشنهاد دادن ازدواجش به پیران همش تردید داشت بعد الان حرفاش یه مدلیه انگار ۵ ساله این نقشه رو چیده
نمیفهمم واقعا
داستان خیلی جالبی داره فقط چون شخصیت ها با خودشون حرف زدن و کلمه به کلمه حرفاشون نوشته شده و هیچوقت حتی تو ذهن درین هیچ اشاره ای به برادر و عموش نشده این یکم آدم رو گیج میکنه
من این رمان رو خیلی دوست داشتم ولی حالا به مزخرفترین شکل ممکن، سناریو داستان رو تو همین چهار، پنج روز عوض کردین،کاملا مشخصه ک تا زمان رفتن افرین ب مسافرت هم خبری از عمو و داداشه درین نبود،و یهو تصمیم ب وارد کردن اونا ب داستان شدین برای جذاب شدن، ولی کاملا نتیجه عکس داده، چون اگه خواننده یه ذره دقت کنه متوجه میشه
چرا درینی ک فقط برای انتقام نزدیک میران شده، توی بازداشتگاه سراغ عموی خودش نمیره و زنگ میزنه ب میران؟ در صورتی ک میتونست اصلا میران رو وارد این ماجرا نکنه ک بخاد بعدش مدیون اون بشه، و هزااااار و یک نکته دیگه مثل این
نویسنده محترم شما اگه میخاستین اخر داستان یهو یه داستان دیگه رو وارد کنید، نباید حداقل صحبتای شخیتای داستان با خودشون رو کلمه ب کلمه مینوشتین
یا نویسنده ای که اینقدر بهش گفتیم از حرف های درین و میران کم کن داستان رو ببر جلو ولی باز تاکید داشت همه حرف های تو ذهن شون رو برامون مو به مو بگه نباید الان با دو پارت سوپرایزمون کنه …چون اصلا به نظرم جور در نمیاد که یه دختر فقط برای انتقام خون برادرش خودشو هم بکشه ..اینجا برنده باز میرانه ..درین دو بار باخته یک بار خودشو یه بار بردارشو ولی این پول های که از میران گرفتن اونقدر نیست که بشه بهش گفت تاوان ..کاری نداره شرکت و همه دارایی شو می فروشه مشکلش رو حل می کنه دوباره می افته دونبال کارش ..ولی تجاوز های مکرر به درین رو هیچی جبران نمی کنه .این چیزیه که نویسنده ها باید بفهمن یه دختر نه عاشق متجاوز خودش میشه نه می بخشش ، نمیشه هر پسری اومد کارشو بکنه تهش بگیم می سپرمت به خدا یا نه من فراموش کردم ..و از همه مهم تر عمو درینه که واقعا وجودش بی معنیه
(حتی زن و شوهر ها هم اگر تو دعوا همو بزنن یا بی حرمتی کنن خیلی سخت بعدش با هم کنار میان ..شکستن حرمت بین آدم ها رو هیچ چیز درست نمی کنه، میشه بهش فکر نکرد ولی فراموش نه .ای کاش نویسنده ها که اکثرا دختر هم هستن به این فکر کنن )
دقیقا دقیقا دقیقاااااااا
بعد یه چیزی بچه ها این رمانه سال ۹۹ منتشر شده نویسندش گیسو خزانه پی دی افشو رفته بودم دان کنم دیدم. نمیدونم الان کی داره کجا پارتارو میذاره که ادمین از اونجا برمیداره؟
یا نویسنده جدا قلمش و حافظش ضعیف بوده یا اینکه کسی که پارتارو میزاره خودش اسکل میزنه و برای جذب مخاطب تغییرش میده
کاش یکی میرفت پول میداد پی دی افو میخرید میخوند میومد داستانو میگفت اه
پول می خواد😂
چه خر تو خر شد
خواهش می کنم یکی به من بگه این جا چه خبره ؟
از یک طرف سر و کله عموی درین پیدا میشه. عمویی که معلوم نیست این همه وقت کجا بوده و بعد هم قصهی برادر درین.
من که دیگه به کلی هنگ کردم
وقتی نویسنده محترم توی دقیقه نود تصمیم میگیره داستان رو یهو عوض کنه ک با قسمتای قبلی اصلا هم خوانی نداره، نباید هم تعجب کرد ک خواننده هنگ کنه
شاید عمه پول عملو داده تا در ازاش بچه رو مامان درین سر به نیستش کن
فقط نقش بازی کردن درین
نقش بازی نکرده
فقط داستان یهو عوض شده
پس قضیه اینه مادر درین برای بدست اوردن پول برای عمل بچش تصمیم میگیره با دزدین دادن بچه خانواده میران اون پولو جور کنه خانواده میران وقتی این قضیه رو میفهمن می خوان که بچشونو برگردونه ولی بچه توی راه رفتن به اونور مرده
…مادر میران افسرده میشه در همین حین پدر میران به مرز انفجار میرسه میره پیشه مادر درین و بچشو میکشه و مادر میران خودشو اتیش میزنه مادر درین روانی میشه و اینگونه میشه که اینگونه میشه
و دوتا ادم زخم خورده و درد دیده در به در دنبال همن تا انتقام بگیرن
ولی دم میران گرم حداقل تو فکراش دروغ نمی گفت
ولی درین به ماهم رودست زد
قضیه اون یارو استادش هم نمیدونم دیه روشن میشه یا نه
چه قدر این داستان عجیبهههه😐
هیچوقت همچین چیزی رو تصورم نمیکردم گاااد😐😐
قشنگ هر روز داریم بیشتر سورپرایز میشیم
فشارش کمرمو خم کرد😂🥲🥲💔
اره والا