درحالیکه با تکیه به تخت خودم و سر پا نگه داشته بودم که این ضعف من و پخش زمین نکنه.. بی اهمیت به حضور مهناز.. بیرون این اتاق.. که ممکن بود این اشک ها.. الآن دیگه براش یه کار مسخره و بی فایده به نظر بیاد.. با صدای بلند به گریه ام ادامه دادم!
میران هیچی نمی گفت.. اونم مثل من حرفی برای گفتن نداشت و فقط سعی می کرد با همین نگاه های معنی دارش.. حرف های دلش و بهم بفهمونه!
یه کم که گذاشت آروم تر شدم و کم کم خودم و پیدا کردم.. حرکت انگشتای میران روی دستم.. به خصوص لمس قسمتی از انگشتاش که از باند بیرون زده بود حس کردن دوباره پوست داغ تنش.. داشت من و به اون روزایی برمی گردوند که حاضر بودم به خاطر این آدم و همه خوبی و مهربونی هاش از همه چیزم بگذرم..
واسه همین دستم و عقب کشیدم و سریع مشغول پاک کردن اشکام شدم.. این یه کار غیر ارادی بود که مطمئناً بعداً از انجام دادنش پشیمون می شدم.
من و میران دیگه هیچ رابطه عاطفی و دوستانه ای نداشتیم و بعد از اون روز عملاً دشمن هم محسوب شدیم پس.. این کارا از ریشه غلط بود!
ولی خب.. کاری از دستم برنمی اومد.. این دلی که کم مونده بود با دیدن میران خودش و از قفسه سینه ام بیرون بندازه بدجوری داشت یکه تازی می کرد و پیام های عقل و منطق و ندید می گرفت!
چند تا نفس عمیق کشیدم تا بالاخره تونستم به خودم مسلط بشم و دوباره زل زدم به چشمای میران که اون نگاه لعنتیش و از صورتم نمی گرفت..
چرا الآن که مطمئناً آخرین دیدارمون بود.. باید این نگاه مهربون روزای اول و ازش می دیدم؟ نه اون نگاه گستاخی که باهاش تحقیرم می کرد و عذابم می داد؟
آخرشم نفهمیدم.. میران واقعی کدوم یکیشون بود.. اونی که بهش دل بستم.. یا اونی که.. با همه رگ و پی وجودم ازش متنفر شدم!
نفسی گرفتم و سعی کردم دیگه به اون چشمای خون افتاده و خمار شده نگاه نکنم.. حالا که یه کم آروم تر شده بودم دوست داشتم حرف بزنم و برای حرف زدن باید.. خودم و وضعیتم و.. توی جدی ترین حالت ممکن ثابت نگه می داشتم تا یه وقت میران.. دچار سوء تفاهم نشه!
گلوم و صاف کردم و حین کشیدن خصوص فرضی روی ملافه تختش.. با همون صدایی که از یه حدی بلندتر نمی شد لب زدم:
– من.. من نمی خواستم اینجوری بشه.. لزومی هم نداره که این و.. بهت ثابت کنم چون.. همون قدر که من.. هیچ وقت نتونستم تو رو بشناسم.. تو خوب من و شناختی. می دونی که همچین کاری.. ازم برنمیاد.. می دونی که توان آسیب زدن به هیچ کس و ندارم.. که اگه داشتم.. خیلی زودتر از اینا.. از راه های ساده تر می تونستم.. انتقامم و از.. از جسمت بگیرم.. من.. فکر می کردم تو تا صبح.. تو همون کانکس می مونی و.. وقتی برمی گردی که.. دیگه نه درینی مونده.. نه شکنجه گاهی!
لبم و محکم به دندون گرفتم و جون کندم تا اون بغضی که دوباره می خواست به هق هق تبدیل بشه رو پس بزنم و حرفام و ادامه بدم:
– ولی نشد.. مثل هر وقت دیگه ای.. توی این زندگی نکبتی.. نشد اون چیزی که من.. می خواستم بشه! بهم ثابت شد که حتی توی مرگ هم.. شانس ندارم و درست لحظه ای که حس کردم.. دیگه همه چیز تموم شد.. دیگه همچین آدمی توی این دنیا وجود نداره که بخواد.. تو لحظه لحظه زندگیش زجر بکشه.. سر رسیدی و یه بار دیگه.. با دست خودت تقدیر من و عوض کردی! هم تقدیر من و.. هم خودت و!
نفسی گرفتم و صاف وایستادم.. هنوز تو چشماش نگاه نمی کردم و تو همون حال یه قدم عقب رفتم و سرم و بالا گرفتم تا از اون حالت ضعیف درمونده بیرون بیام و این روی جدید درینی که مطمئناً خیلی باهاش آشنایی نداشت و.. بهش نشون بدم..
– اما دیگه کاریه که شده.. امیدوارم زودتر.. زودتر خوب بشی که حداقل.. مجبور نباشم بقیه عمری رو که.. تو توش هیچ نقشی نداری هم با عذاب بگذرونم.. این دفعه با عذاب وجدان..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 7
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
میران ترجیح میده خودش تو این وضعیت باشه ولی درین زنده باشه:))
چرا همه از پسرای رمان ها تمجید میکنن دخترا رو تخریب؟ آوا آدم هرزه ایه ولی جاوید خوبه
درین پسته میران مهربونه
دلارای ابلهه ارسلان جذابه
بکشین بیرون دگ منطقی نگاه کنین
خودتون جای درین بودین چیکار میکردین
موافقم
درین یه روزی دست کشیده بود اما میران ادامه داد با اینکه میدونست بدون اون نمیتونه
منطقیه اگه درین انتقام بگیره
درین عاشق بود و روح و جسمشو روی این قضیه ازدست داد مثل دلارای
اما پسرای به ظاهر مهربون قصه نه از روح که هیچ از جسمشونم برای دخترا نمیخواستن
این انتقام و این حس و تمام اتفاقات دو طرفس هیچ کدوم مقصر یا پست نیستن
چی بگم خواهر ؟
گستاخ
زنیکه ی خراب!
دختره نکبت امیدوارم از بیمارستان رفتی تصادف کنی و فلج نخاعی بشی بچسبی به تخت تا میران و درک کنی دختره پرو زده جوون مردم ناقص کرده پرو پرو هم میگه امیدوارم خوب بشی تا من عذاب وجدان نگیرم . بمیر بابا.
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
وای خدا این دختره چقدر پسته😐