تو جیب پشتیشم.. یه کاغذ هست.. که توش همه چی و نوشتم! اینکه چرا بهت نزدیک شدم.. چرا باهات طرح دوستی ریختم و هرکاری کردم تا.. بهم علاقه مند بشی و آخرسر.. چرا این شکلی همه چیز و زیر پاهام له کردم و درست فردای اولین رابطه امون از روت رد شدم. اون و که بخونی.. به جواب همه سوالا… همه اون چراهایی که با گریه و ضجه ازم می پرسیدی می رسی.. می دونم راضیت نمی کنه و دلایلم برای هرکی به جز خودم اصلاً منطقی نیست.. دلمم نمی خواد به التماس بیفتم و بخوام من و ببخشی.. چون کاری که کردم به هیچ وجه قابل بخشش نیست و این و از همون اول می دونستم.. ولی شاید.. شاید تهش یه کوچولو بهم حق بدی که.. همون واسه ام بسه!»
چشمام و محکم فشار دادم تا تاری دیدم از بین بره و از لا به لای برگه هایی که حالا داشتم می فهمیدم اون قرارداد کذاییه که با دغل بازی با داییم بسته بود.. چشمم به همون نامه ای خورد که میران به خیال این که دیگه زنده نیست و فرصتی واسه حرف زدن نداره برام نوشته بودش..
تاریخش مال همون روز بود..
حرف ها هم دقیقاً همون حرف هایی بود که چند هفته بعد.. با زبون خودش به گوشم رسوند و من و تو بهت این که تمام این سال ها با یه تصور دروغ از گذشته مادرم زندگی کردم فرو برد.
میران توقع داشت که من با خوندن یا شنیدن این حرف ها.. دلم براش به رحم بیاد و بهش حق بدم بابت تمام این زجرهایی که به من تحمیل کرده..
در صورتی که از همون روز عزمم بیشتر جزم شد که منم همون بلا رو سرش بیارم تا بفهمه عوض یکی دیگه تقاص پس دادن.. چه حسی داره!
بعد از تعریف ماجرای گذشته توی نامه نوشته بود:
«می دونم مسخره اس و اگه بعد از این همه اتفاقی که بین خودمون و پدر و مادرمون افتاده اینا رو بنویسم و تو بخونی.. یه پوزخند می زنی یا حتی این نامه رو پاره می کنی.. چون واسه خودمم عجیب و مسخره اس که من.. به دختر اون زن.. به دختر کسی که اول زندگی مامانم و.. بعد زندگی خودم و تباه کرد.. دل ببندم.. ولی بستم.
دل بستم اونم از نوع خرکیش.. از اونایی که به خاطر تصاحب تمام و کمال طرف.. حاضری تو روی تمام دنیا دربیای و خون هرکی که سد راهت می شه رو بریزی..
شاید از نظرت جنون و دیوونگی باشه.. شاید بگی حالا که مُردم دارم بیخودی بلوف می زنم ولی.. می دونی که خیلی کارا ازم برمیاد..
مطمئن باش که اگه زنده بودم.. واسه رسیدن و به دست آوردن تو.. حاضر بودم با یه لشگر بجنگم.. حتی اگه تهش.. فقط یه دست ازم بمونه که محکم مچ پات و نگه داره و نذاره یه قدم از جایی که من هستم.. دورتر بری!
درین.. من به خاطر تو حتی مُردم.. پس بفهم میزان این دیوونگی.. این جنون.. این حس خواستن و تصاحب کردنت تا کجاست..
اگه خدا.. یه جون و یه فرصت دوباره بهم داد برای زنده بودن.. یه روزی میام سراغت و.. بدون این که ازت کینه ای داشته باشم بابت کشتنم.. تو رو دوباره مال خودم می کنم.. حتی شده به زور! پس هیچ وقت به حس من نسبت به خودت شک نکن..
مواظب خودت و ریتا باش..
می بوسمت بادومم!
میران»
با دهن نیمه باز مونده.. زل زدم به نامه ای که توی دستای لرزونم داشت تکون تکون می خورد و نوشته های عجیب و غریبش جلوی چشمام می رقصیدن..
درسته که من اون موقع.. جنون میران و با همه وجودم حس کردم و حتی همون اصرار شدیدش واسه بچه دار شدنمون.. به خاطر همین جنونی بود که ازش حرف می زد..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
رسما روزی چس مثقال رمان میزاره
بره گم شه. پسره الدنگ این همه بلا سر دختر مردم آورده. بعد هم میگه می بوسمت بادومم. دوست دارم. و… اگر دوست اش نداشتی می خواستی چه غلطی کنی.
درین هم هر کار کردی خوب کرده
جفتشون رو برای هم ساختن! یه دیوانه زنجیری و یه احمق از خود مچکر از عالم و آدم طلبکار!!
جفت به یه اندازه نکبتند!
خوب، خیالمون راحته که حداقل یه دست از میران مونده! فقط بدیش اینه که این یه دست، به پا وصل نیست که بتونه بره برسه به مچ پای درین.
کاش یکی پیدا بشه کوروش رو تا جا داره شکنجه کنه و اون پولا رو از حلقومش بکشه بیرون. مرتیکه دزد مردن بچه دو ساله تو 16 سال پیش چطور برات شده مجوز دزدی از بچه یتیمی که به اعتراف خودتون جون کنده تا رسیده به جایی که الان هست؟ حتی اگه سرمایه اولیه از طرف بابای قاتلش باشه، اگه مثل خود کوروش بیبته بود که الان کف آسفالت باید میخوابید. کاش عمهخانمه بیخیال کوروش نشه اون نوچه لات میران، فکر کنم اسمش رحیم بود، اونو بفرسته سروقت کوروش.
آخی🥲
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
ی روز که نباشی نگرانت میشم 😂
دورت بگردم عشق منی💋💋💋❤❤❤
😂😂😂😂😂
عادیه که گریم بگیره؟؟🥺🥺
عاره من دارم عر میزنم :)))))
آره منم گریه کردم
هققق