اونا هم انگار.. بدجوری حساب می بردن از این درین جدید و بیش از حد جدی و مصممی که فرق داشت با اون دختر سر به زیر و خجالتی و کم حرف.. که دیگه چیزی نگفتن..
یعنی حرفی هم برای گفتن نداشتن وقتی کار زشت داییم و به روش آوردم و گفتم که صداش و شنیدم و فهمیدم سر کرایه این خونه چه خوابی برای من دیده بودید.. گفتم که همون جا همه باورام از بین رفت و طناب این رابطه.. از چند جا پاره شد.. جوری که دیگه حتی نشه گره اش زد!
بعد از رفتنشون.. خونه رو تحویل صاحبش.. که اونم از آدمای میران بود دادم و وسایل ناچیزم و به خونه نقلی و کوچیکی که کوروش با زور و اکراه برام خریده بود منتقل کردم.
نه این که نخواد از اون پول برای من خرج کنه.. اصرار داشت که یه خونه بزرگ تر بگیره تا جفتمون با هم توش زندگی کنیم.
شاید اگه بیشتر اصرار می کرد قبول می کردم ولی.. می دونستم هنوز دلش با رفتنه که قرص و محکم پای تصمیمم وایستادم تا اونم بره پی زندگی خودش..
وقتی خیالش از جا به جا شدن من راحت شد.. رفت ترکیه.. گفت فعلاً می رم تا شرایط و بسنجم و ببینم اصلاً آدم زندگی کردن تو یه مملکت دیگه هستم یا نه.. گفت اگه دیدم نمی تونم.. برمی گردم و همین جا با هم زندگیمون و می سازیم. ولی دو هفته از رفتنش می گذشت و هنوز.. حرفی از برگشتن نمی زد!
توی تماس هامون همیشه موضوع بحث یه چیز بود.. میران! کوروش می ترسید که تو نبودش من دوباره جذب اون آدم بشم و من.. دیگه نمی دونستم با چه زبونی باید بهش می فهموندم که بعد از اون روز و دیدارمون توی بیمارستان.. کوچکترین خبری ازش ندارم.
آخر همه مکالماتمونم به دعوا ختم می شد وقتی کوروش می گفت مطمئنم که دلت داره می ره که یه بار دیگه بری سراغش و حالش و بپرسی و من با کلافگی تماس و قطع می کردم..
چون حرفی نداشتم در جوابش بزنم.. چون اگه می گفتم همچین چیزی نیست.. کوروش خیلی راحت حتی از پشت تلفن متوجه دروغ مسخره ام می شد و بیشتر سر این مسئله آزارم می داد!
چون دیگه خودم و نمی تونستم گول بزنم و خوب می دونستم که این دل بیچاره و غمزده ام.. چقدر حسرت داره و من دیگه هیچ کاری نمی تونستم براش بکنم!
با صدای خنده بلند مائده و غزاله رشته افکارم پاره شد و به زمان حال برگشتم.. نگاه متعجبی بهشون انداختم که مائده با دیدنم سریع خودش و به سمتم کشید و گفت:
– فهمیدی اسم و فامیل استاد این درسمون چیه؟
قبل از اینکه بخوام جواب بدم خودش با خنده جواب خودش و داد:
– امیر علی علی عسگری! فکر کن!!! آخه کدوم آدم عاقلی.. وقتی فامیلش علی عسگریه.. اسم بچه اش و می ذاره امیر علی.. دو تا علی پشت سر هم ضایع نیست؟
اخمام از تعجب رفت تو هم.. نه به خاطر این که چرا باید دو تا دختر بیست و سه چهار ساله.. به خاطر همچین موضوع بی نمکی انقدر عمیق بخندن.. به خاطر این که انگار.. یه روزی.. یه زمانی که شاید خیلی از الآن دور بود.. منم دقیقاً به همین مسئله فکر کرده بودم!
اون موقعی که داشتم انتخاب واحد می کردم اسم این استاد و دیدم و راحت از کنارش رد شدم.. ولی حالا با حرف مائده.. عجیب حس می کردم این اسم و فامیل.. همین دو تا علی پشت سر هم برام آشناس.. ولی وسط این همه دغدغه و فکر و خیال که فقط منتظر یه وقت خالی بودن تا توی سرم جولون بدن.. محال بود بتونم به خاطر بیارم که قبلاً هم این اسم و شنیدم.. یا نه!
فرصت زیادی هم نداشتم.. چون همون لحظه استاد با یه «سلام صبحتون بخیر» وارد کلاس شد و با قدم های بلند رفت سمت جایگاهش و کیفش و روی میز گذاشت.
ناخودآگاه نگاهم چرخید سمت بقیه بچه ها تا ببینم بقیه هم به اندازه من.. متعجب شدن از دیدن این استاد جوونی که شاید با ما فقط.. هفت هشت سال اختلاف سنی داشت.. یا نه!
ولی همون لحظه.. نگاهم تو چشمای استاد که درست رو به روی من کنار تخته وایستاده بود و خیره و مستقیم به من زل می زد.. گیر کرد و توی صندلیم فرو رفتم..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
#حمایت-💖
حمایت از رمانهای فاطمه جون
شاید خود میرانه جراحی کرده جای سوختگیها شو اسمشم عوض کرده والا از این رمان با این روند که یهو فازاش عوض میشه همچین چیزی بعید نیست.
تا ظهر وقت داری #حمایت رو بذاری یاسی خانم وگرنه من میذارم!!
👌 😂 😂
خوب موکونی گلی💖💖💖
این اون پسر اول داستانیه نیست؟ همون که زنداییش داشت جورش میکرد؟
تقوی و داستانش هم هنوز مینده نمیدونیم مرضش چی بوده. اون شوهر شاکی و زن فراری هم به سرانجام نرسیدن.
کاش معماها زودتر حل بشن
و باز هم تکرار کلیشه ای استاد دانشگاه آشنا تو رمانهای ایرانی 😆😆😆😆
یعنی تقریبا استاد دانشگاه آشنا تو تمااام رمانهای ایرانی هست که خوشکلن مغرورن پولدارن و عاشق شخصیت رمان میشن
والا ما با همین خیال رفتیم دانشگاه
۹۹.۹درصد استادا پیر و اسکل و خرفت و پاتال 😂💔
آخ گفتی
خیلی مزخرف
سوزوندن خونه وزندگی میران. خودش ناقص کردن وخونه وزندگی خودشون ساختن مزخرف. مزخرف.. مزخرف
از آدم های میران آمده مواظب درین باشه
پشماااام
یعنی جدی جدی درین با یکی دیگه ازدواج میکنه
حیف یکسال از عمرم ک پاش گذاشتم😂😑
دوباره این یارو از کجا پیداش شد خدااا