نگاهش انقدر طولانی شد که چند تا از بچه های ردیف جلو سرشون و به عقب برگردوندن تا ببینن مسیر این نگاه خیره دقیقاً کجاست و همه اشون به من.. یا جایی حوالی من رسیدن.
که بالاخره بعد از چند لحظه نگاهش و گرفت و با صدای بلند و رسایی که توی کلاس اکو می شد.. مشغول توضیح دادن درباره نحوه تدریس و کتابی که برای این درس باید تهیه می کردیم شد!
تو همین اولین روز ترم جدید اعصابم به هم ریخت.. نمی فهمیدم این استادا چه مشکلی با من داشتن که از همین اول کار.. انگار شمشیرشون و برام از رو می بستن..
اون از استاد تقوی که ترم پیش با بدبختی درسش و پاس کردم و جوری باهام دشمن شده بود که حتی بیرون این دانشگاهم برام دام پهن می کرد..
اینم از این که معلوم نبود یهو از کجا سبز شد و تو همین اولین جلسه.. ندیده و نشناخته با نگاهش برام.. خط و نشون کشید.
یه لحظه با فکری که به ذهنم رسید.. خودم و کشیدم سمت مائده و کنار گوشش لب زدم:
– این قبلاً هم این جا تدریس می کرد؟
– نه.. انگار اولین سال تدریسشه!
– با.. با استاد تقوی نسبتی داره؟
سرش و عقب کشید و با چشمای گرد شده بهم زل زد..
– نه.. نمی دونم! چطور؟
– چه خبـــــره؟!
با صدای بلند استادِ زیادی جوونمون.. جفتمون برگشتیم سمتش که با اخمای درهم.. دستاش و تو جیب شلوارش فرو کرد و یکی دو قدم نزدیک شد..
نگاهش و از صورت خجالتزده مائده گرفت و خیره به من پرسید:
– خانوم کاشانی؟ مشکلی هست!
جوری بهت زده و ناباور شدم که هیچ کاری نتونستم برای باز موندن دهنم بکنم.. فقط چشمام بی اختیار چرخید سمت میزش و با نگاهم دنبال برگه اسامی دانشجوها بگردم.. ولی هیچی رو میزش نبود!
اصلاً بر فرضم که لیست اسامی و روی میزش می دیدم.. وقتی هنوز حضور و غیاب نکرده بود.. از کجا می دونست فامیلی من چیه؟
وقتی دیدم زیادی دارم وقت کلاس و می گیرم و این استاد عجیب غریبی که مطمئناً قرار بود تو این ترم برام جایگزین تقوی باشه هنوز خیره به من منتظر جوابه.. به زور لب زدم:
– نه!
– پس حواستون به کلاس باشه.. مطالبی که الآن دارم می گم و دیگه تکرار نمی کنم!
با خجالت سرم و به تایید تکون دادم تا بالاخره راضی شد برگرده سمت میزش تازه اون موقع بود که برگه اسامی رو از کیفش بیرون آورد و شروع کرد به حضور و غیاب کردن.
اعصابم به هم ریخته بود و با سر زیر افتاده مشغول جوییدن پوست گوشه لبم شدم. همین و کم داشتم.. واقعاً همین و کم داشتم که وسط این درگیری ها.. بخوام به علت دشمنی این استاد جدید.. که هیچ جوره نمی تونستم به تقوی وصلش نکنم فکر کنم!
حتم داشتم که اون آدم.. حالا که درسش و پاس کردم و دیگه این ترم باهاش کلاسی نداشتم از قصد این و آورده تو این دانشگاه که بشه جانشنین خودش تو آزار رسوندن بی دلیل.. به من!
ترم پیش.. تونستم ضربه هایی که اون مثلاً استاد داشت چپ و راست بهم می زد و با کمک میران دفع کنم تا آسیبی به خودم و درسم نرسه.. این ترم قرار بود از کی کمک بگیرم؟
با بلند شدن دوباره صدای استاد که درس و شروع کرده بود به خودم اومدم و متعجب دوباره خودم و کشیدم سمت مائده و پرسیدم:
– اسم من و نگفت؟
برعکس من مبهوت مونده.. خونسرد جواب داد:
– نه دیگه واسه چی بپرسه؟ اسمت و می دونست!
از ترس این که استاد دوباره کنفش نکنه سریع روش و برگردوند و من.. ناباور به تخته ای که داشت روش تند تند یادداشت می کرد و من چیزی ازشون نمی فهمیدم زل زدم..
بر فرض که اسمم و از تقوی شنیده باشه.. از کجا می دونست من همون آدمم؟ یعنی این کینه که حتی نمی تونستم حدس بزنم چیه و از کجا اومده.. انقدر شدید بود که بخوان یواشکی درباره من اطلاعات جمع کنن و تقوی قبل از شروع کلاس ها من و به این آدم بشناسونه؟
خدایا.. من تازه از کینه یه آدم دیگه.. اونم وقتی توش هیچ گناهی مرتکب نشده بودم خلاص شدم.. یعنی حق پایین رفتن یه قلپ آب خوش از گلوم و نداشتم که یه دشمن دیگه رو سر راهم قرار دادی؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
تقوی کدوم خری بود
که امیر علی کدوم خریه
چرا ایقد خر تو خره
خب میران همون استاده س
میران پاهاش آسیب دیده.و صورتش سوختگیش در حدی نیست که قیافش کامل عوض بشه و درین اونو نشناسه… پس میران نیست👍
این رمان دیگه زیادی داره تو سبک سریال ترکی قدم میزنه بابا چه خبر 😂 😂 اعصابم خورد شد
انقد که درین دشمن داره رئیس جمهور امریکا نداره
داره بیماری روانی میگیره، همه رو دشمن فرض میکنه. تو موارد مشابه اگه پیش بیاد، طرف اول باید فکر کنه چه خوب، برای استاد مهم شدم!
ب نظر منم بی دلیل یه آدم ناشناس و بی سابقه دلیلی برای اون رفتارش نداره مگه اینکه مطمئن باشی کسی ک اونجوری دسیسه میچیند ولت نکرده باشه خنگه؟؟؟چرا نپرسید هیچی؟؟؟
داره مسخره میشه رمان.
مساله تقوی برای من علامت سوال بود و حل نشده اونهمه بدجنسی و برنامه چینی که چی ک یقینا الان ادامه اونه
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
چرا نمیکه از کینه خودم… چرااا.