رمان تارگت پارت 340 - رمان دونی

 

 

 

 

 

نفسی گرفتم و حالا که دیگه راه انکار به روم بسته شده بود به ناچار سرم و به تایید تکون دادم و لب زدم:

– فقط.. اومده بودم.. یه سر بزنم.. کاری نداشتم.. ببخشید.. نمی خواستم مزاحم کارتون بشم!

– خواهش می کنم.. این جا فعلاً تعطیل شده.. ما هم به خواست خانوم محمدی موندیم تا بدهی شرکت هایی که باهامون قرارداد بستن و به خاطر این شرایط نتونستیم کاراشون و انجام بدیم و برگردونیم!

نفس عمیقی کشیدم و لبم و محکم به دندون گرفتم.. دلم می خواست بگم با کدوم پول؟ نصف پول اون طلبکارا دست کوروشه و نصف دیگه اش برای من خرج شد. حالا چه جوری دارن این حساب ها رو صاف می کنن؟

ولی رفتار ملایم این دختر نشون می داد خبر نداره یکی از مسببین اصلی این اتفاق منم که این جا رو به روش وایستادم و لزومی هم نداشت که حرفی بزنم..

واسه همین.. فقط برای این که اومدنم یه فایده ای داشته باشه پرسیدم:

– شما.. از.. ازشون خبر ندارید؟

– از آقا میران منظورتونه؟

خجالتزده سرم و به تایید تکون دادم.. مسلماً تا الآن خودش فهمیده بود که دیگه رابطه ای بینمون نیست که من داشتم خبر حال و روزش و از منشیش می گرفتم که گفت:

– این جا نیستن!

سرم و بلند کردم و گیج شده بهش زل زدم تا بفهمم منظورش از این جا دقیقاً کجاست که توضیح داد:

– با عمه اشون.. رفتن سوییس! برای درمان..

نگاه ناباورم و ازش گرفتم و نفس حبس مونده ام و آروم بیرون فرستادم.. میران رفت و من احمقانه هنوز امید داشتم تا یه بار دیگه ببینمش و این بار سر حال تر از دفعه پیش باشه و حداقل چند کلمه باهام حرف بزنه؟ چه خیال خامی بود که فکر می کردم اون مصیبت.. قراره انقدر زود تموم بشه و به زندگی نرمالش برگرده!

– البته.. نمی دونم شما خبر دارید که چه اتفاقی براشون…

– بله!

قبل از این که بخواد اون اتفاق تلخی که روزی هزار بار برای خودم مرورش می کردم و این بار از زبون منشی شرکت میران بشنوم.. پریدم وسط حرفش و ساکتش کردم!

 

 

 

 

 

دیگه لزومی نداشت بیشتر بمونم.. ولی هنوز یه سوال توی ذهنم پررنگ بود و نمی تونستم بی خیال پرسیدن بشم که آروم لب زدم:

– شما.. از وضعیت پاش.. خبر دارید؟ تونستن کاری براش بکنن؟

نگاه ماتمزده اش که به چشمام دوخته شد قلبم از حرکت وایستاد.. خیره شدم به لباش که مدام از هم فاصله می گرفت ولی حرفی نمی زد..

منتظر بودم کلمه «نه» رو از زبونش بشنوم تا همین جا آوار بشم روی زمین.. ولی.. فقط گفت:

– متاسفانه من.. اطلاع ندارم.. یعنی چند روزیه که اصلاً نتونستم باهاشون.. تماس بگیرم!

سری تکون دادم و با یه تشکر و خدافظی زیر لبی برگشتم سمت پله ها.. در حالی که خیلی خوب فهمیده بودم حرفی که می خواست بزنه.. اینی که به زبون آورد نبود!

انقدر آروم آروم رفتم که صدای دور شدن قدم هاش و شنیدم و بعد.. پله های پایین رفته رو دوباره بی سر و صدا برگشتم بالا..

این بار بدون این که خودم و نشون بدم.. فقط گوشام و تیز کردم و منتظر موندم.. شک نداشتم حرفی رو که به من نتونست بزنه رو الآن به اون آدمی که تو اتاق نشسته می گه و انتظارم خیلی طول نکشید و مرده پرسید:

– چرا بهش نگفتی؟

– چی می گفتم؟ همین جوریشم داشت پس می افتاد!

– باشه بالاخره باید می دونست!

– خودش دیر یا زود می فهمه.. من دوست ندارم خبر بد به کسی بدم!

– نمی خواستی خبر مرگ بهش بدی که!

– چه فرقی می کنه؟ این که بگم دکترای این جا جوابش کردن و دکترای اونور هم چاره ای براشون نمونده بود جز این که پاش و قطع کنن واسه دختری که با رنگ و روی پریده رو به روم وایستاده و خبر سلامتی دوست پسرش و از من می خواد.. فرقی با دادن خبر مرگ داره؟ کارت و بکن.. تا یکی دو ساعت دیگه می رسن!

دیگه چیزی نشنیدم.. نمی دونم اون آدم چیزی نگفت.. یا گوشای من جوری کیپ شد که دیگه کوچکترین صدایی واردش نشد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گناهکار pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :       زندگیمو پر از سیاهی کردم. پر از نفرت و تاریکی..فقط به خاطر همون عذابی که همیشه ازش دَم می زد. انقدر که برای خودم این واژه ی گناهکار رو تکرار کردم تا تونستم کاری کنم بشه ملکه ی ذهن و روح و قلبم.اون شعارش دوری از گناه بود ولی عملش… یک گناهکار ِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یغمای بهار

    خلاصه رمان:       دلارای ایلیاتی با فرار از بند اسارت، خود را به بهشت شانه های مردی رساند که خان بود و سیبی ممنوعه… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 2 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عقاب بی پر pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:           عقاب داستان دختری به نام دلوینه که با مادر و برادر جوونش زندگی میکنه و با اخراج شدن از شرکتِ بیمه داییش ، با یک کارخانه لاستیک سازی آشنا میشه و تمام تلاشش رو میکنه که برای هندل کردنِ اوضاع سخت زندگیش در اون جا استخدام بشه و در این بین فرصت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لانه ویرانی جلد اول pdf از بهار گل

  خلاصه رمان :     25 سالم بود که زندگیم دست خوش تغییرات شد. تغییراتی که شاید اول با اومدن اسم تو شروع شد؛ ولی آخرش به اسم تو ختم شد… و من نمی‌دونستم بازی روزگار چه‌قدر ناعادلانه عمل می‌کنه. اول این بازی از یک وصیت شروع شد، وصیتی که باعث شد گلبرگ کهکشان یک آدم دیگه با یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
11 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

حمایت حمایت ✊✊✊✊✊

نیکو
نیکو
1 سال قبل

خدای من این عادلانه نیس انصاف نیس ک میران هم گول بازی درین رو خورد و ب ناحق پاش رو از دست داد خدا جواب کار درین و کوروش رو بده

Anya
Anya
1 سال قبل

و باز هم حجم کم پارتها که داره توی ذوق میزنه……

Goli
Goli
1 سال قبل

بی انصافیه پارتا واقعا خیلی کوتاه شده یه مدت خوب شده بود چرا باز برگشتین به روال قبل؟

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

این انتقام به قیمت
پای میران
سوختگی پوست میران
قلب شکسته درین
تنهایی درین
از دست دادن خودش
ازدست دادن همدیگه
و یک دنیا غم و حسرت تموم شد 🙂
اصلا طبق حدسیاتم پیش نرفت برای همین میتونم بگم قدرت قلم نویسنده عالیه
این رمان متفاوت با اونایی بود که تا به حال خوندم

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

متفاوت بود خیلی ولی هنوز چرخ منطقش لق می‌زنه.

:///
:///
1 سال قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

رمان به سبک ترمالیوس داره تموم میشه قدرت قلمش به شرطی عالیه ک این وضع اشغال رو ک لطف کردی خودت ذکر کردی سر و سامون بده😑🪦همون میران میمرد کمتر عذا دار می‌شدیم فکر کنم

نیکو
نیکو
1 سال قبل
پاسخ به  :///

آره بخدا انشاءالله درین بمیره جبرانشه البته جبران ناپذیره ولی بازم

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل
پاسخ به  :///

من تا به حال بیشمار رمان خوندم
که بیشتر رمانا یه چیز کلیشه ای رو دنبال میکنن
رمانایی هستن با ۵۰۰۰ صفحه اما به اندازه یه رمان ۲۰۰ صفحه ای حرف برای گفتن دارن
عادت دارم پیشبینی کنم رمانا رو و اکثرا همشون همونجور تموم میشن ک حدس میزدم پسر و دختر قصه بعد یه مدت زندگی عاشقانه میکنن
تصورم از تارگت این بود
اما وقتی ورق به طور کامل برگشت و با گذشت زمان به نظرم منطقی ترم شده واقعا از نویسنده خوشم اومد
البته نظر شما و هر کس دیگه ای محترمه 👐

:///
:///
1 سال قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

میدونم چی میگی منم یه عالمه رمان خوندم ماشالله یکی از یکی درپیتی تر اصن ادم حالش به هم میخوره چون ص اولو میخونی ص اخر رو میدونی
ولی این رمان منطقی نبود ، وقتی ورق برگشت من هی داشتم فکر میکردم چرا درین تو افکار خودش کوچیک ترین اشاره ای نکرد به این قضایا
نظرت محترم عزیز دل ولی من از نویسنده متنفرم😂💔✋
ببین رمان متفاوت میخوای برو رمان وحشی رو بخون ، ۷ فصلش اومده جز از فصل اولش ک از نظر من خیلییی کلیشه اییه (البته به پای این تکراری هایی ک کل نوجوونی مارو گرفت نمیرسه 😂بازم قشنگه در نوع خودش) بقیع فصل هاش عشق هایی ک توش به تصویر کشیده شده خیلی عجیب غریبن خودم فصل ۳ رو البته تا اواسط اینقده دوس داشتم فکر کنم چهار پنج بار خوندمش )شاهزاده خون(، تو فصل ۳ یه غافلگیری هم شبیه همین رمان داره ، که من تخریب روانی شدم تا چن ماه افسردگی ذاشتم😂💔

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط T.S
دسته‌ها
11
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x