با یاد استاد علی عسگری که بعد از اون روز جلوی ایستگاه مترو.. دیگه برخورد مستقیمی با هم نداشتیم و سر کلاس ها هم مثل قبل مدام بهم خیره نمی شد و کلاً رفته بود تو فاز یه استاد معمولی و با من مثل بقیه دانشجوها رفتار می کرد.. پرسیدم:
– راستی.. چند وقتیه می خوام یه چیزی بپرسم ازت یادم می ره.. تو توی دانشگاه کسی به اسم امیرعلی علی عسگری می شناسی؟
بدون فکر جواب داد:
– نه.. از ورودی های خودمونه؟
– نمی دونم.. یعنی نه.. سنش که بیشتر از ماست.. الآن استاد شده.. ولی فکر می کنم قبلاً هم تو دانشگاه دیدمش!
آفرین یه کم فکر کرد و اسمش و چند بار زیر لب برای خودش تکرار کرد و بعد گفت:
– آهان.. آره دیگه! یادم اومد.. اون موقع که ما ترم اول بودیم اون سال آخر بود.. ولی باز خوب خودش و رسونده به مرحله استادی.. البته انگار کلاً دیر رفته دانشگاه.. یه بار سر یکی از همایشا اومد صحبت کرد برامون.. تو فکر کنم نبودی اون روز.. منم اسمش از اون جا یادمه.. حالا چرا رفتی تو نخش؟
حالا دیگه منم ذهنم درگیر اطلاعاتی که از آفرین گرفتم بود و داشتم توی ذهنم می چیدمشون کنار اطلاعاتی که خودم داشتم و با گیجی لب زدم:
– من و می شناسه!
توضیح اضافه تری ندادم و آفرین هم به عمق قضیه پی نبرد که با خنده گفت:
– حتماً اون موقع روت کراش داشت!
– چهار سال گذشته.. یعنی انقدر دقیق یادشه؟ پس چرا من به زور یه چیزایی ازش یادم میاد؟!
– خنگ! می گم اون روت کراش داشت.. شاید اگه تو هم روش کراش داشتی الآن یادت می اومد!
شونه ای بالا انداختم و دیگه چیزی نگفتم.. مطمئناً همین بود.. تو اون روزا.. خیلی از پسرای دانشگاه سعی داشتن مستقیم.. یا به کمک یه سری واسطه.. به منِ منزوی و ساکت و بی حاشیه.. که هدفش از دانشگاه اومدن برعکس خیلی از دخترا فقط و فقط درس خوندن بود نزدیک بشن.
ولی من انقدر دغدغه داشتم توی زندگیم که نخوام ذهنم و درگیر این مسائلی که دخترای هم سن و سالم براش سر و دست می شکنن بکنم!
خوب یادمه که همون روزا هم برای این که خرج تحصیلم دربیاد و نخوام دستم و جلوی خانواده داییم دراز کنم.. بعد از تموم شدن کلاسم تمام وقت دنبال کار می گشتم و نتیجه نگرفتنم.. یا رفتن سر کارهای بیخود و بی فایده انقدر ناراحتم کرده بود که بیشتر از قبل تو خودم فرو رفتم و دنیای اطرافم برام کاملاً تار شده بود!
اگه این آدمم.. توی همون روزا باهام برخورد داشته.. اصلاً بعید نبود که الآن چیزی ازش توی ذهنم نیست.. به خصوص بعد از آشناییم با میران و اتفاقاتی که این چند وقته افتاد.. دیگه ذهنم توان نداشت بخواد به مسائل دیگه فکر کنه و روش وقت بذاره..
ولی حالا دیگه عجیب حس کنجکاوی داشتم نسبت به این که چرا انقدر اصرار داشت من.. حتی شده یه ترم دانشجوی کلاسش باشم؟
یعنی اونم مثل تقوی.. برام خواب و خیالاتی داشت و می خواست با مشروط کردنم.. آینده من و به گند بکشه؟ اونم با دلیلی که روحمم ازش خبر نداشت؟
*
هفته بعد که سر کلاس علی عسگری حاضر شدم.. قرار بود برگه های امتحانی که من به معنای واقعی توش گند زده بودم و بهمون بده..
ولی گذاشت برای آخر کلاس و من تمام اون یکی دو ساعت و با استرس گذروندم.. هر چند که تقریباً مطمئن بودم که این امتحان و نمره ای که ازش گرفتم.. بدترین تاثیر ممکن و روی نمره پایان ترمم می ذاره..
تا این که بالاخره درس اون روزش تموم شد و بعد از جمع کردن وسایلمون منتظر نشستیم و استاد دونه دونه برگه بچه ها رو.. بعد از خوندن اسماشون جلوشون می ذاشت.
صدای بچه ها رو می شنیدم که این روش و عهد بوقی می دونستن و استاد و مسخره می کردن که چرا مثل دوران دبیرستان امتحان گرفته و حالا داره برگه پخش می کنه..
ولی من تو حال و هوای خودم بودم.. با سر زیر افتاده و لبی که زیر فشار دندونام در حال له شدن بود.. یه پام و تند تند رو زمین تکون می دادم
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 5
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
خدا بحیر گنه
واقعا فاز نویسنده رو درک نمیکنم که چرا اینقدر داره کش میده و مسیر رمان رو هی عوض میکنه …
بابا خسته شدیم دیگه تمومش کن
اَه چقدر مسخره شده با این وضع پارت گذاری 🤢🤮
حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤
1- حمایت، حمایت ✊✊✊✊
2- اشتباه حدس زده. من نویسنده باشم میگم این پسر احتمالاً یکی از فرصتهای سر کار رفتن درین رو قاپیده و درین هم اون موقع یه چیزی بهش گفته.اونم تمام بلاها و بدبختیهای بعد از اونش رو نشونهای از نفرین این دختره میبینه، در حالی که درین انقدر صنم داره که یاسمن توش گم باشه!!
اینکه این پسره هم تو لیست عشاق درین باشه خیلی خیلی خزه!
حالا درین اصن چی داره ک ملت عاشقش میشن
یکی نبود عاشق ما بشه😂💔حقیقتا منم فقط واسه درس رفتم دانشگاه الانم دارم جر میخورم ولی نه استاد خوشگل داریم نه هم کلاسی جذاب :////
منم تو خودمم اینقده درس زیاده اصن وقت نمیشه از خودت بیای بیرون، ولی هیچ موجود جذابی روم کراش نزد…البته اصن پیدا هم نمیشه … این چ وضعیهه🤣🤣🤣🤣 💔💔💔
من شاید ۱۰ خط نظر بذارم تو اینجا از این یکی رمان حمایت نمیکنم…. یعنی چی یه ذره بیشتر بذارن عاخه…خون تو جیگر شدیم:/💔🗡🪦
ولی واسه بقیه رمانا حمایت✋