رمان تارگت پارت 349 - رمان دونی

 

 

 

 

 

بازم بدون حرف ماشین و کشید کنار.. انگار تعجبش از رفتار من خیلی بالا زده بود که می خواست زودتر بفهمه دلیل این کارام چیه.. هرچند که باید تا الآن یه حدس هایی می زد..

از تو کیفم.. برگه امتحانی رو درآوردم و همونطور که یه نیم چرخ به سمتش می زدم.. برگه رو گرفتم سمتش که بدون دراز کردن دستش نیم نگاهی بهش انداخت و دوباره تو چشمای سوالیم خیره شد..

– خب؟ چیه این؟

– شما باید بگی چیه این؟

– همون امتحانیه که هفته پیش ازتون گرفتم.

– می دونم.. منظورم نمره ایه که بهم دادید!

دوباره نگاهی به برگه انداخت و به شکل نمایشی با ابروهای بالا رفته سرش و به تایید تکون داد..

– نمره کامل و گرفتید.. آفرین!

– شما مسخره کردید من و؟

با لحن تندم اخماش تو هم فرو رفت و من جدی تر ادامه دادم:

– هم من.. هم شما خوب می دونیم که من از این امتحان نمره قبولی نمی گرفتم.. حالا دلیلتون برای دادن نمره کامل و پر کردن سوال هایی که هیچ جوابی جلوش ننوشته بودم چیه؟

– جالبه! همه دانشجوها.. اعتراض می کنن که در حقشون اجحاف شده و چرا بابت فلان سوال نمره نگرفتن.. حالا شما از نمره کامل گرفتن شاکی شدی؟

– شاکی شدم چون می دونم پشت این کارتون یه هدفی هست.. چون می دونم اصلاً با همون هدف اومدید توی دانشگاه و تصمیم گرفتید استاد بشید.. اونم استاد درسی که من باید حتماً این ترم پاس می کردم.. خودتونم که دفعه پیش اعتراف کردید استاد تقوی همدستتون بوده سر تلاش برای این که من حتماً دانشجوی شما بشم..

دیگه نتونست تو همون مود خونسردیش که خوب می دونستم کاذبه بمونه.. روش و برگردوند و دستی روی صورتش کشید..

نیم رخش که سمت من قرار گرفت.. نگاهم ناخودآگاه کشیده شد روی قسمتی از سرش.. موهاش نسبت به دفعات قبل کوتاه تر شده بود و من حالا می تونستم تو این قسمت.. خیلی واضح رد یه خط باریکی که روی سرش افتاده بود و تو اون قسمت مو رشد نکرده بود و تشخیص بدم.. انگار رد بخیه بود!

 

 

 

 

 

 

هنوز داشتم بهش نگاه م کردم که سرش و به سمتم برگردوند و با کلافگی پرسید:

– الآن حرفت چیه؟

به خودم اومدم و اخمام دوباره از یادآوری کاراش تو هم فرو رفت..

– می خوام دلیل کاراتون و بدونم.. می خوام بدونم بالاخره من دشمن شما و استاد تقوی ام و باید هر لحظه بترسم از این که مثل ترم پیش یه نقشه هایی برای مشروط شدنم بکشید.. یا انقدری در نظرتون دوستم که حتی بخواید توی نمره دادن بهم تا این حد ارفاق کنید!

قبل از این که حرفی بزنه و من و با توضیحات صد در صد دروغش قانع کنه.. با حرص بیشتری ادامه دادم:

– شایدم فقط براتون یه موجود قابل ترحمم.. که چون اون روز من و تو اون وضع وسط خیابون پیدا کردید.. دلتون به حالم سوخته و خواستید از این طریق یکی از مشکلاتم و کم کنید..

– دقیقاً!

ماتم برد.. فکر می کردم بعد از این حرف.. بلافاصله شروع کنه به توضیح دادن که همچین چیزی نیست و دلایلش و برام بشکافه..

ولی این تایید سریع و فوریش دهنم و از تعجب باز کرد.. یعنی.. من جدی جدی انقدر رقت انگیز شده بودم که این آدمِ صد پشت غریبه.. اونم استاد دانشگاه که مثلاً نباید بین دانشجوهاش فرقی بذاره.. داشت این شکلی به حالم دل می سوزوند؟

هرچند که این تازه اول راه بود.. تعجب اصلی وقتی تو جونم نشست که حرفش و ادامه داد و گفت:

– حالا که انقدر مصری جواب بگیری ازم.. بهت می گم..

سرش به سمتم چرخید و من دوباره اون غم توی چشم های سیاهش و تشخیص دادم..

– قرار بود دشمن باشی.. دیدم آدم ضربه زدن به دشمنی که انگار هنوز از جنگ قبلیش خلاص نشده و نتونسته از رو زمین بلند بشه نیستم.. واسه همین ترجیح دادم به چشم همون موجود قابل ترحم بهت نگاه کنم..

 

«هدیه تولدم😂✨»

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان خطاکار

    خلاصه رمان :     درست زمانی که طلا بعداز سالها تلاش و بدست آوردن موفقیتهای مختلف قراره جایگزین رئیس شرکت که( به دلیل پیری تصمیم داره موقعیتش رو به دست جوونترها بسپاره)بشه سرو کله ی رادمان ، نوه ی رئیس و سهامدار بزرگ شرکت پیدا میشه‌. اما رادمان چون میدونه بخاطر خدمات و موفقیتهای طلا ممکن نیست

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حبس ابد pdf از دل آرا دشت بهشت و مهسا رمضانی

  خلاصه رمان:     یادگار دختر پونزده ساله و عزیزدردونه‌ی بابا ناخواسته پاش به عمارت عطاخان باز شد اما نه به عنوان عروس. به عنوان خون‌بس… اما سرنوشت جوری به دلش راه اومد که شد عزیز اون خونه. یادگار برای همه دوست شد و دوست بود به جز توحید… همسر شرعی و قانونیش که حالا بعد از ده سال

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در وجه لعل pdf از بهار برادران

  خلاصه رمان :       لعل دوست پسر و کارش را همزمان از دست می دهد و در نقطه ای که امیدی برای پرداخت بدهی هایش ندارد پاکتی حاوی چندین چک به دستش می رسد… امیرحسین داریم بسیار خفن… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
18 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

یعنی چی؟چرا؟

علوی
علوی
1 سال قبل

این نویسنده هر دفعه از لپ لپ یه ماجرای جدید در میاره!!
باز اون مرده شاکی از درین تو اول داستان یه اشاره‌ای بهش شد، اما این علی عسکری هیچ اشاره‌ای هم بهش نبود.

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل
پاسخ به  علوی

🤣🤣🤣🤣🤣🤣آییی عاشقتمممم لپ لپ خداییی ابتکارت منو کشته🤣🤣🤣🤣

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

این پسره داداشه خود درینه

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

برادر درین الان اگه بود باید 17 یا 18 ساله می‌بود. خواهر میران هم 15 ساله باید باشه

Hadis_Homayounifar
Hadis_Homayounifar
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه

برادر درین از خودش کوچک تر بود.

SAMA
SAMA
1 سال قبل

تولدت مبارککک ❤❤❤ فاطمه‌جون به افتخار تولدت ی پارت از دلارای هم نمیزاری معتادش شدیم به خدا 😂😭

یاس
یاس
1 سال قبل

یک ماهی میشه نخوندم حالا اومدم خوندم میبینم هیچ اتفاق مهمی نیوفتاده 😂😂😂😂 فیلم ترکی ها بهترن بخدا

Ebrahim Talbi
Ebrahim Talbi
1 سال قبل
پاسخ به  یاس

والا من چند مدت بود نخونده بوده تازه اومدم
مثل خودت 😂 😂

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

فاطمه زهرا
فاطمه زهرا
1 سال قبل

نصف این رمان شد انتقام گرفتن شخصیت هاش🤦‍♀️

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  فاطمه زهرا

تعاونی حساب کردی باهاش!!
غیر از موضوع آراد و آفرین بقیه‌اش انتقام بوده! اونم که تو این آشفته بازار گمه!!

[:
[:
1 سال قبل

تولدت مبارک مرسی توله انرژی مثبت بود

Fatemeh
Fatemeh
1 سال قبل

رد بخیه ، اخه میران هم نمیتونه باشه چون پاش مشکل داشت ، فکر کنم برادرشه و ازش بدش میاد این فکر کنم منطقی ترین حدسه .

بی نام
بی نام
1 سال قبل

ممنون کاش به افتخار تولدت یه پارت ازدلارای میدادی مردیم ازخماری

علوی
علوی
1 سال قبل

تولدت مبارک!!!
بازم از این کارها بکن! 😉😉😉😉😉😉😉😉😉
نمی‌شه هر هفته تولدت باشه؟؟! 😅

Me--
Me--
1 سال قبل

االه بویح اوشاخ السین

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

تشکررررر
تولدت مبارک
فقط قضیه این علی رو روشن کنید

دسته‌ها
18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x