رمان تارگت پارت 350 - رمان دونی

 

 

 

 

 

فقط داشتم نگاهش می کردم.. حرفی به ذهنم نمی رسید.. لزومی هم نداشت حرفی بزنم.. خودش باید می فهمید توضیحاتش انقدر گیج کننده اس که هیچ کس نمی تونه درکی ازشون داشته باشه و بدون سوال پرسیدن من جواب بده..

ولی بعد از چند دقیقه سکوت.. دستش و دیدم که برای روشن کردن ماشین حرکت کرد و من سریع پرسیدم:

– کجا؟ من هنوز جواب سوالم و…

– می دونم.. گفتم که بهت می گم. بریم یه جا بشینیم حرف بزنیم.. کاری به کارت ندارم نترس.. بابت این که بهت گفتم دشمن بودی هم بیخودی تو ذهنت توهم توطئه نداشته باش. من اگه می خواستم بلایی سرت بیارم.. تو این دو ماهی که از شروع ترم می گذره می تونستم این کار و بکنم.. یا حتی همون روزی که.. یه آدم بی دفاع بودی در برابر هر اتفاقی!

لبم و به دندون گرفتم و روم و برگردوندم.. تا وقتی برسه به همون جایی که می خواد توش درباره خیلی چیزایی که ازش خبر نداشتم حرف بزنه..

حرف هاش حس خوبی نمی داد.. حرف هایی که من و داشت دوباره پرت می کرد به گذشته و یاد میران و افکاری که اون اوایل درباره اش داشتم زنده می شد..

افکاری که مدام می گفت این آدم اگه می خواست بلایی سرت بیاره.. اگه می خواست چیزی که مربوط به گذشته پدر و مادراست و تلافی کنه.. تو این مدت این کار و می کرد..

ولی بعد فهمیدم که این فکر هیچ ارزش و اعتباری نداشت.. چون آدم ها برای رسیدن به اهدافشون.. می تونن انقدر صبوری کنن تا نتیجه دلخواه حاصل بشه.. اونم یه آدم غیر قابل پیش بینی.. مثل میران.

الآنم که تو یه وضعیت.. تقریباً مشابه قرار گرفته بودم و این آدم.. از همین الآن داشت اعتراف می کرد که با قصد دشمنی جلو اومده.. خیلی باید حواس جمع رفتار می کردم تا از یه سوراخ.. دو بار گزیده نشم و بی خودی گول صداقت های اولیه رو نخورم.

 

 

 

 

 

 

تا وقتی ماشین و تو حیاط یه رستوران نگه داشت هیچ کدوم حرفی نزدیم و بعد حین باز کردن کمربندش گفت:

– پیاده شو!

نگاهم و با اکراه از سر در رستوران بزرگی که جلوش بودیم گرفتم و خیره شدم به دستام.. همه چیز انگار داشت تکرار می شد و من اصلاً دلم نمی خواست یه بار دیگه تو موقعیت هایی قرار بگیرم که بخوام این آدم و تو ذهنم با اون بی معرفت مقایسه کنم..

تعللم و که دید قبل از پیاده شدن گفت:

– دیگه وقت ناهاره.. منم بعدش کلی کار دارم.. اگه بخوام یه وقتی واسه حرف زدن بذارم.. دیگه نمی رسم ناهار بخورم.. فقط دارم تو وقتم صرفه جویی می کنم.. نترس این جا اتفاقی نمی افته.. به چشم یه قرار عاشقانه هم بهش نگاه نکن..

سرم با تعجب به سمتش چرخید ولی نموند تا نگاه خیره من و ببینه و پیاده شد.. منم آروم از در سمت خودم پایین رفتم و با فاصله کنارش حرکت کردم به سمت رستوران..

مگه توی گذشته چه برخوردی با هم داشتیم؟ چه ذهنیتی از من داشت که انقدر راحت دستم و می خوند جوری که انگار به افکار توی سرم دسترسی داشت.. یعنی من قبلاً رفتاری ازم سر زده که حالا این عدم تمایلی که هزار دلیل پشتش بود ربطش داده به اتفاقات گذشته؟

هرچی که بود.. تو این رستوران ازش مطلع می شدم و جواب سوالام و می گرفتم!

پشت میز که نشستیم و گارسون اومد.. سریع با گفتن:

– برای من فرقی نمی کنه!

خودم و کنار کشیدم و اونم به سلیقه خودش سفارش دو پرس جوجه کباب داد.. خدا رو شکر کردم که نخواست بیخودی با سفارش چند نوع غذا دوباره ذهن من و به این مسئله که قصد جلب توجه داره بکشونه و عادی رفتار کردنش.. باعث شد که منم یه کم از پوسته سفت و سختم بیرون بیام و بگم:

– اگه قراره.. تو وقتتون صرفه جویی کنید.. بهتره از همین الآن شروع کنید به توضیح دادن..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من نامادری سیندرلا نیستم از بهاره موسوی

    خلاصه رمان :       سمانه زیبا ارام ومظلومم دل در گرو برادر دوستش دکتر علیرضای مغرور می‌دهد ولی علیرضا با همکلاسی اش ازدواج می‌کند تا اینکه همسرش فوت می‌کند و خانواده اش مجبورش می‌کنند تا با سمانه ازدواج کند. حالا سمانه مانده و آقای مغرور که علاقه ای به او ندارد و سه بچه تخس که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان التهاب

    خلاصه رمان :     گلناز، دختری که برای کار وارد یک شرکت ساختمانی می‌شود، اما به‌ واسطهٔ یک کینه و دشمنی، به جرم رابطه با صاحب شرکت کارش به کلانتری می‌کشد…       به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان یکاگیر

    خلاصه رمان:         ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجه‌اش رو جلب می‌کنه؛ طوری که وقتی اون‌و چند روز بعد کنار خیابون می‌بینه سوارش می‌کنه و استارت آشناییش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوژن pdf از مهدیه شکری

    خلاصه رمان :       فرحان‌عاصف بعد از تصادفی مشکوک خودخواسته ویلچرنشین می‌شه و روح خودش رو به همراه جسمش به زنجیر می‌کشه. داستان از اونجایی تغییر می‌کنه که وقتی زندگی فرحان به انتقام گره می‌خوره‌ به طور اتفاقی یه دخترسرکش وارد زندگی اون میشه! جلوه‌ی‌ بهار یه دختر خاصه… یه آقازاده‌ی فراری و عصیانگر که دزدکی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان آبادیس

  دانلود رمان آبادیس خلاصه : ارنواز به وصیت پدرش و برای تکمیل. پایان نامه ش پا در روستایی تاریخی میذاره که مسیر زندگیش رو کاملا عوض میکنه. همون شب اول اقامتش توسط آبادیسِ شکارچی که قاتلی بی رحمه و اسمش رعشه به تن دشمن هاش میندازه ربوده میشه و با اجبار به عقدش درمیاد. این ازدواج اجباری شروعیه برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

خذا بخیرکنه

سارا
سارا
1 سال قبل

دقت کردین نصف رمانها وقتو بخوردن وکشش صبحانه وناهاروشام میگذرونن بخدا زندگی چیزی دیگه ای هم داره نویسندگان محترم

:///
:///
1 سال قبل

این چ وضعشههههه …مسخره شدیم؟!:///

🙃...یاس
🙃...یاس
1 سال قبل

حمایت از رمانهای خاله فاطی😎
#هشتک_حمایت_❤

علوی
علوی
1 سال قبل
پاسخ به  🙃...یاس

حمایت حمایت ✊✊✊✊✊✊✊

سحر
سحر
1 سال قبل

خیلی کسل کننده شده دیگ خوشم از این رمان نمیاد

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x