رمان تارگت پارت 364 - رمان دونی

 

 

 

 

 

– مطمئناً دیوونه نیستم که بخوام به قول شما بیخودی همچین تصمیمی بگیرم و خودم و از زندگی عقب بندازم. مغزم نمی کشه برای درس خوندن.

– بعد چه تضمینی هست که ترم بعد مغزت بکشه؟

– اون موقع هم اگه دیدم نکشید کلاً قید دانشگاه و می زنم!

دیگه کم کم صدامون توی این جر و بحث بالا می رفت و من منتظر بودم که هر لحظه یه «به درک» غلیظ بهم بگه و بره رد کارش..

ولی با پوف کلافه ای نگاهش و به دور و برش دوخت و دوباره خیره ام شد:

– امتحانت ساعت چنده؟

– دوازده و نیم!

نگاهی به ساعتش انداخت و سرش و به تایید تکون داد و روش و به سمت پله های پایین چرخوند.. همین که خواستم نفس راحت بکشم از این که من و به حال خودم گذاشت گفت:

– بیا دنبالم!

سریع گفتم:

– نمی تونم.. استاد جهانگیری زود می ره! باید ببینمش حتماً!

– تو امروز کاری با استاد جهانگیری نداری درین خانوم.. دنبالم بیا گفتم!

چشمای گشاد شده من و که دید یه کلمه به ادامه جمله زیادی دستوریش چسبوند:

– لطفاً!

گفت و خودش از پله ها سرازیر شد و منم با عصبانیت پام و رو زمین کوبیدم و نگاه کلافه ام و به راه پله های بالا و در اتاق استاد جهانگیری دوختم.

یه دلم می گفت بی خیالش شم و طبق همین تصمیم خودم پیش برم.. ولی فکر این که دوباره یه ترم دیگه سر این کلاسا بشینم و حرف های استاد و مطالب خسته کننده اش و تحمل کنم.. وادارم کرد برم پایین.. به امید این که استاد علی عسگری.. راه بهتری برام سراغ داشته باشه!

*

نگاه متعجبم از میز شطرنج وسط پارک نزدیک دانشگاه.. که تو دنج ترین قسمت پارک قرار داشت و علی عسگری من و تا این جا دنبال خودش کشوند.. به صورت خونسردش که حالا رو یکی از صندلی های بتنی کنار میز نشسته بود دوختم و با همون گیجی پرسیدم:

– این جا اومدیم چی کار؟

– مسلماً نیومدیم شطرنج بازی کنیم.. بشین!

 

 

 

 

 

 

رو به روش نشستم و کوله ام و گذاشتم رو میز که گفت:

– کتابت و بده!

– می شه بگید چرا این جاییم؟

– چون تو این ترم قراره از دانشگاه بری و من حوصله حرف های خاله زنکی رو که پشت سرم درمیاد ندارم. واسه همین به جای یکی از کلاس های خالی دانشگاه.. ترجیح دادم بیایم این جا که کسی چشمش بهمون نیفته!

– خب.. خب آخه واسه چی؟

– واسه درس خوندن!

چشمام و محکم بستم و نفسم و یه ضرب بیرون فرستادم. تقریباً حدس زده بودم دلیلش برای این قایم موشک بازی چیه.. ولی باز ته دلم امید داشتم که تصمیمی که به خاطرش من و از حذف کردن درسم منصرف کرد.. انقدری بچگانه نباشه!

– واقعاً انتظار دارید.. درسی رو که من توی سه ماه نفهمیدم.. تو سه چهار ساعت بخونم و برای امتحانش آماده بشم؟ این از نظر من هیچ فرقی با مشروط شدن نداره..

– از نظر من داره.. بده کتاب و!

دندونام و محکم به هم فشار دادم و توی دلم یه «سرتق لجباز» نثارش کردم و کتابم و از تو کیفم درآوردم که با یه چشم ریز شده دستش و برای گرفتنش دراز کرد و گفت:

– اگه می خواستی درس و حذف کنی.. برای چی کتابش و با خودت آوردی؟

– چون یه درصد احتمال دادم استاد جهانگیری امروز نباشه و پروسه حذف کردن به کل کنسل بشه و من مجبور بشم امتحان و بدم!

– خب پس.. از نظرت انقدری هم غیر منطقی نیست که یه نفر تو این زمان بخواد برای امتحان آماده بشه!

– الآن غیر منطقی ترین چیز توی ذهنم اینه که شما چرا داری برای این مسئله وقت می ذاری اونم وقتی قول دادید دیگه هیچ کاری نکنید که ذهنم بخواد سمت گذشته ها کشیده بشه!

کتاب و باز کرد و همونطور که مشغول ورق زدنش بود بازم با خونسردی گفت:

– بیخودی از ذهنت کار نکش که الآن بهش احتیاج داری.. کار منم هیچ ربطی به گذشته ها نداره.. یکی از دانشجوهام و حین گند زدن به زندگیش دیدم و وظیفه خودم دونستم که جلوش و بگیرم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آرامش بودنت
دانلود رمان آرامش بودنت به صورت pdf کامل از عسل کور _کور

    خلاصه رمان آرامش بودنت: در پی ماجراهای غیرمنتظره‌ای زندگی شش دختر به زندگی شش پسر گره می‌خورد! دخترانِ در بند کشیده شده مدتی زندگی خود را همراه با پسرهای عجیب داستان می‌گذرند تا این‌که روز آزادی فرا می‌رسد، حالا پس از اتمام آن اتفاقات، تقدیر همه چیز را دست‌خوش تغییر قرار داده و آینده‌شان را وابسته هم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوک

    خلاصه رمان :     کابوک داستان پر فراز و نشیبی از افرا یزدانی است که توی مترو کار می‌کنه و تنها دغدغه‌ش بدست آوردن عشق همسر سابقشه… ولی در اوج زرنگی، بازی می‌خوره، عکس‌هایی که اونو رسوا میکنه و خانواده ای که از او می‌گذرن ولی از آبروشون نه …! به این رمان امتیاز بدهید روی یک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفرین خاموش جلد دوم

    خلاصه رمان :         دنیای گرگ ها دنیای عجیبیست پر از رمز و راز پر از تنهایی گرگ تنهایی را به اعتماد ترجیح میدهد در دنیای گرگ ها اعتماد مساویست با مرگ گرگ ها متفاوتند متفاوت تر از همه نه مثل سگ اسباب دست انسانند و نه مثل شیر رام می شوند گرگ، گرگ است

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی گناه به صورت pdf کامل از نگار فرزین

            خلاصه رمان :   _ دوستم داری؟ ساعت از دوازده شب گذشته بود. من گیج و منگ به آرش که با سری کج شده و نگاهی ملتمسانه به دیوار اتاق خواب تکیه زده بود، خیره شده بودم. نمی فهمیدم چرا باید چنین سوالی بپرسد آن هم اینطور بی مقدمه؟ آرشی که من می شناختم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کابوس نامشروع ارباب pdf از مسیحه زاد خو

  خلاصه رمان :     کابوس ارباب همون خیانت زن اربابه ارباب خیلی عاشقانه زنشو دوس داره و میره خواستگاری.. ولی زنش دوسش نداره و به اجبار خانواده ش بله رو میده و به شوهرش خیانت میکنه … ارباب اینو نمیفهمه تا بعد از شش سال زندگی مشترک، پسربچه‌شون دچار یه بیماری سخت میشه و تو ازمایش خون بیمارستان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

ای ولللللل

ریحان
ریحان
1 سال قبل

خود نویسنده خسته نشد اینقدر حرف های مزخرف درین نوشت اهههههه ☹️

Bahareh
Bahareh
1 سال قبل

دختره احمق فقط بلده ور ور کنه بتمرگ درستو بخون تا دانشگاه کوفتیتو تموم کنی دیگه انقدر تو ذهنش حرف میزنه سر سام میگیره آدم . تموم نمیشه راحت شیم مام خود آزاری داریم رمان اصلا جلو نمیره بازم خودمونو عذاب میدیم هی تکرار مکررات می‌خونیم.

ماه
ماه
پاسخ به  Bahareh
1 سال قبل

حق گفتی

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

عجب

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x