رمان تارگت پارت 380 - رمان دونی

 

 

 

 

 

آدمی که درست یک سال و چهار ماه از آخرین باری که دیده بودمش می گذشت.. آدمی که اصلاً شبیه اون آخرین باری که دیده بودمش نبود..

در حالی که فکر می کردم.. اگه یه روزی.. یه جایی دوباره ببینمش.. چهره اش به خاطر اون آتیش سوزی جوریه که از شرم و خجالت نمی تونم بیشتر از چند ثانیه نگاهش کنم..

اما حالا که دیگه خبری از اون بانداژهای اعصاب خورد کن و مزاحم نبود.. داشتم می دیدم که هیچ فرقی با اون آدمی که یه روزی با همین چهره دل و دین من و برد نداشت و تنها تغییری که تو ظاهرش ایجاد کرده بود.. موهای ماشین شده سرش بود..

به جز اون دیگه هیچی عوض نشده بود.. خودش بود.. همون آدمی که در عرض چند ماه هم بهشت و هم جهنم و تو این دنیا بهم نشون داد..

همون آدمی که فکرش تمام این یک سال با قدرت توی ذهنم مونده بود و خیال رفتن نداشت..

همون آدمی که مهمون اکثر خواب های شبم بود و عذاب وجدان کاری که باهاش کردم.. حتی ثانیه ای دست از سرم برنداشته بود..

میران بود که داشتم تو فاصله چند وجبی خودم می دیدمش.. اونم وقتی دیگه به این باور رسیده بودم که همچین چیزی.. تا آخر عمرم محاله که اتفاق بیفته!

– عه تویی؟ سلام!

با صداش به خودم اومدم.. یا شاید فقط فکر می کردم به خودم اومدم.. چون این اتفاق چیزی نبود که بتونم در عرض چند ثانیه خودم و باهاش وفق بدم و من به یه زمان طولانی احتیاج داشتم واسه درک و هضم کردنش!

اما انگار همه چیز برای اون خیلی عادی تر بود.. جوری راحت و خودمونی حرف می زد.. انگار از آخرین دیدارمون یک ساعت گذشته.. نه یک سال و چهار ماه!

با هر جون کندنی که بود ظاهرم و حفظ کردم تا این چشمای خیره و مستقیم.. پی به حال آشفته ای که با دیدنش نصیبم شده نبره و زبونم و وادار کردم که حداقل برای گفتن یه کلمه حرکت کنه:

– سـ… سلام!

 

 

 

 

 

 

نگاهی به ساعت دور دست چپش انداخت و پرسید:

– چطور این جایی؟

منظورش و نفهمیدم و فقط برای این که حرفی زده باشم گفتم:

– یه.. کار اداری داشتم!

سری تکون داد و نگاه بی پرواش و به سر تا پام دوخت و دوباره به چشمام زل زد:

– مشکی پوشیدی!

آب دهنم و قورت دادم و در حالی که یه صدایی مدام تو گوشم می گفت لزومی نداره وایستی و به سوالاش جواب بدی لب زدم:

– مامانم.. فوت کرده!

– آهان.. تسلیت می گم!

قبل از این که حرفی بزنم راننده ماشین که یه پسر جوون بود چیزی بهش گفت و اونم جواب داد:

– اوکی همون جلو پارک کن!

بعد روش و به سمت من چرخوند و گفت:

– برم من.. کاری باری؟

تو همون حالت مسخ شده سرم و به چپ و راست تکون دادم که لبخند زد و منِ احمقِ بی جنبهِ دل تنگ.. همه وجودم چشم شد و زل زدم به اون لبای کش اومده..

دو تا انگشتش و به نشونه خدافظی رو پیشونیش گذاشت و قبل از به حرکت دراومدن ماشین گفت:

– می بینمت خانوم.. فعلاً!

ماشین که از جلوی من منجمد شده رد شد و رفت.. با هر زبونی که بلد بودم به پاهام التماس کردم که فقط من و ببرن از اون جا..

اصلاً یادم رفت می خواستم اسنپ بگیرم و با حداکثر سرعتی که می تونستم داشته باشم و یه مرحله قبل از دوییدن بود.. با نفس هایی که به زور می رفت و می اومد یا بعضی وقتا همون جا تو سینه گیر می کرد و راهش بسته می شد.. خودم و تا جایی که تونستم از اون خیابون که عجیب ترین اتفاق یک سال اخیر زندگیم توش رقم خورد.. دور کردم!

بدون این که از مسیر و این که اصلاً کجا دارم می رم.. مطمئن باشم.. اصلاً مگه مهم بود که کجا می رم؟ همین که دیگه مطمئن بشم اون دو تا چشم قهوه ای که روشن تر از همیشه بود از یه جایی در حال تماشا کردن منِ این شکلی دستپاچه شده نیست.. کافی بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان شفق قطبی به صورت pdf کامل از محدثه نوری

    خلاصه رمان:   دختری ساده و خوش قلب،که فقط فکر درس و کنکورشه… آرومه و دختر خوب خانواده یه رفیق داره شررررر و شیطون که تحریکش میکنه که به کسی که نباید زنگ بزنه مثلا مخ بزنن ولی خب فکر اینو نمیکردن با زرنگ تر از خودشون طرف باشن حالا بماند که دخترمون تا به خودش میاد عاشق

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان عاشقم باش

  دانلود رمان عاشقم باش خلاصه: داستان دختری به نام شقایق که پس از جدایی خواهرش با همسر سابق او احسان ازدواج می کند.برخلاف عشق فراوان شقایق نسبت به احسان .احسان هیچ علاقه ای به او ندارد کم کم طی اتفاقاتی احسان به شقایق علاقمند می شود و زندگی خوشی را با او از سر می گیرد…. پایان خوش…. به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قتل کیارش pdf از مژگان زارع

  خلاصه رمان :       در یک میهمانی خانوادگی کیارش دولتشاه به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست… پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ناگفته ها pdf از بهاره حسنی

  خلاصه رمان :           داستان در مورد دختر جوانی به اسم نازلی کسروی است که بعد از فوت مادربزرگ و بعد از سالها دور به ایران برمیگردد، آشنایی او با جوانی در هواپیما و در مورد زندگی خود، این داستان را شکل می دهد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
1 سال قبل

نترکی میران چقدر خونسرد بچه با خاک یکسان شد😂😂😂😂😂😂

Eli
Eli
1 سال قبل

ای بابا چرا اینقد خشک رفتار کرد 😐 😂

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

چرا اینجوری برخورد کرد میران ….انتظار دیگه ای داشتم 😐🤦

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

احتمالا میران خیلی وقته از دور درین رو زیر نظر داره بار اولش نیس که میبینتش

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂

خب اون شب تا خونش رفته سگش و دیده سر خاک مادرش بوده از جیک و بوک درین خبر داره از چی جا بخوره شک نکن اونجا هم عمدی خودش و نشون داده و احتمالا میخواد کاری کنه اینبار درین بگه عاشقشه یا هم میخواد اول حسابش و با کوروش تصفیه کنه بعد بره سراغ درین و شایدم استاد درین و دیده فک کرده چیزی بینشونه فقط خواسته خودی نشون بده بهش

خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

واقعا درک نمی‌کنم این دو خط نوشتن رو متاسفم

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x