رمان تارگت پارت 393 - رمان دونی

 

 

 

 

 

خواست از همون جا چیزی بگه که دست انداختم و با خشم شالم و از رو سرم کشیدم و مشغول باز کردن دکمه های پیراهنم شدم:

– خیلی خسته ام.. بیا زود کارت و انجام بده و برو!

سریع اومد تو و در و بست.. منم خیره تو چشمای متعجبش.. داشتم جون می کندم تا دستای لرزونم و وادار کنم کارشون و درست انجام بدن و اون دکمه های کوفتی رو باز کنن..

– چی کار می کنی؟

پوزخندی زدم و با تلخی گفتم:

– دارم خودم و برات آماده می کنم دیگه.. نمی بینی؟ مگه نمی گفتی دوست دارم هر موقع زودتر می فرستمت تو اتاق.. لخت شده و آماده منتظرم بشینی؟ یه کم صبر کنی.. آماده می شم!

برای اولین بار از وقتی دوباره دیدمش.. نگاهش از اون خونسردی در اومد و کلافه شده بود و اخم غلیظی بین ابروهاش نشست..

ولی اهمیت ندادم بعد از باز کردن آخرین دکمه.. شومیزم و از رو شونه هام در آوردم و با حرص کوبوندمش رو زمین و صدای لرزون و عصبیم و بلند کردم:

– چته؟ چرا این جوری نگاه می کنی؟ مگه واسه همین دوباره برنگشتی؟ مگه واسه همین دور و برم نمی چرخی؟ مگه واسه همین تعقیبم نمی کنی؟ که دوباره از این راه انتقام بگیری.. انتقام مال و زمان و سلامتی از دست رفته ات و؟ بیا بگیر.. از کسی که دیگه چیزی واسه از دست دادن نداره انتقامت و بگیر و برو.. کاری که می خوای چند وقت دیگه با من بکنی رو همین الآن بکن و برو.. اگه فکر می کنی بازم همچین کاری به من ضربه می زنه.. اگه فکر می کنی هنوز حفظ پاکی به گند کشیده شده ام برام مهمه.. اگه فکر می کنی بازم قراره بعد از هر رابطه من و یه قدم به مرگ نزدیک تر کنی.. اگه فکر می کنی می تونی یه مرده رو دوباره بکشی.. بکش و برو! ولی این دفعه دیگه واقعاً برو!

همون طور که به خاطر صدای بلند و حرصی که تو حرفام بود.. به نفس نفس افتاده بودم.. دستام و بردم پشت تا سوتینمم باز کنم که میران سریع مچ جفت دستام و گرفت و آورد جلو.

 

 

 

 

 

خواستم با تقلا دستام و دربیارم که چفت دستاش و محکم تر کرد و گفت:

– درین جان.. آروم باش خانوم.. کاری ندارم باهات!

مچ دستام و آزاد کردم و یه قدم عقب رفتم و با کلافگی و سردرگمی به حرکات آرومش که درست نقطه مقابل منِ وحشی شده بود زل زدم.

دولا شد از رو زمین پیراهنم و برداشت و یه قدم عقب رفته من و به جلو برداشت و با آرامش.. ولی همون اخمایی که هنوز درهم بود دستام و از تو آستیناش رد کرد و مشغول بستن دکمه هاش شد!

انقدر آشفته و گیج بودم که حتی نتونستم دستاش و پس بزنم و فقط خیره بهش منتظر حرکت یا حرف بعدیش بودم که بعد از تموم شدن کارش.. یه قدم عقب رفت و لبخند مهربونی به روم زد..

– من دیگه با تو هیچ کاری ندارم دختر خوب.. زندگیت و بکن! مثل همین یه سالی که گذشت.. منم برگشتم که تو مملکت خودم زندگیم و بکنم. نه این که تو رو آزار بدم و دوباره با فکر انتقام.. همه اون روزایی که واسه جفتمون تلخ بود و از اول شروع کنم.

یه قدم عقب تر رفت و از منِ هاج و واج مونده فاصله گرفت:

– الآنم اومدم این جا.. که ریتا رو با خودم ببرم!

لبام و از هم جدا کردم تا یه حرفی بزنم و این سکوت وامونده طولانی شده رو بشکنم.. ولی ذهنم.. بعد از این حرف های میران خالی خالی شده بود.

تا وقتی برسیم این جا.. به همه چیز فکر کرده بودم.. هزارتا واکنش مختلف ازش تصور کرده بودم.. به جز اینی که الآن نشون داد!

– مرسی که انقدر خوب ازش نگهداری کردی.. مرسی که.. نذاشتی نفرتت از من.. روی رابطه ات با ریتا تاثیر بذاره.. مرسی که امانت دار خوبی بودی. امیدوارم بتونم یه روزی این محبتت و جبران کنم! خدافظ!

هنوز بدون پلک زدن داشتم نگاهش می کردم که تا دم در رفت و یه لحظه مکث کرد و برگشت..

– اگه دلت براش تنگ شد.. هر موقع خواستی بیا ببینش.. آدرسم و برات می فرستم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ربکا pdf از دافنه دوموریه

  خلاصه رمان :       داستان در باب زن جوان خدمتکاری است که با مردی ثروتمند آشنا می‌شود و مرد جوان به اوپیشنهاد ازدواج می‌کند. دختر جوان پس از مدتی زندگی پی می‌برد مرد جوان، همسر زیبای خود را در یک حادثه از دست داده و سیر داستان پرده از این راز بر می‌دارد مشهورترین اقتباس این اثر

جهت دانلود کلیک کنید
رمان قاصدک زمستان را خبر کرد

  دانلود رمان قاصدک زمستان را خبر کرد خلاصه : باران دختری سرخوش که بخاطر باج گیری و تصرف کلکسیون سکه پسرخاله اش برای مصاحبه از کار آفرین برترسال، مردی یخی و خودخواه به اسم شهاب الدین می ره و این تازه آغاز ماجراست. ازدواجشان با عشق و در نهایت با خیانت باران و نفرت شهاب به پایان می رسه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوئوکا pdf از رویا قاسمی

  خلاصه رمان:   یه دختر شیطون همیشه خندون که تو خانواده پر خلافی زندگی می کنه که سر و کارشون با موادمخدره ولی خودش یه دانشجوی درسخونه که داره تلاش می‌کنه کسی از ماهیت خانواده اش خبردار نشه.. غافل از اینکه برادر دوست صمیمیش که یه آدم خشک و متعصبه خیلی وقته پیگیرشه و وقتی باهاش آشنا می‌شه صهبا

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دختران ربوده شده
دانلود رمان دختران ربوده شده به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاده

      خلاصه رمان دختران ربوده شده :   مردی متولد شده با بیماری “الکسی تایمیا” و دختری آسیب دیده از جامعه کثیف اطرافش، چه ترکیبی خواهند شد برای یه برده داری و اطاعت جاودانه ابدی. در گوشه دیگر مردی تاجر دختران فراری و دختران دزدیده شده و برده هایی که از روی اجبار یا حتی از روی اختیار همگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف

  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب و رویا دیده!     به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
10 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

نگفتم میران اقاست .بله اقاست

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

چرا پارت ها کوتاه شده همش هم درین با خودش حرف میزنه ادم رو دلزده میکنه😐

یه رهگذر
یه رهگذر
1 سال قبل

تورو خدا نگو دیگه میران عاشق درین نیست که خودمو میکشم

سارا
سارا
1 سال قبل

ای بابا چرا همه رمانا اکثرا”شدن فیلم هندی

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

ضایع شد😂

علوی
علوی
1 سال قبل

انگار لازمه میران جماعت رو تو هر رمان یه دفعه رو کباب‌پز برد، یه حرارتی بهشون داد، بلکه پخته و عاقل شدن

Ftm
Ftm
1 سال قبل

شت:/

𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

پشمام موند خودم ریختم 😂😂😐😐😐😐😐
واو

Maman arya
Maman arya
پاسخ به  𝒛𝒂𝒉𝒓𝒂
1 سال قبل

😂 😂 😂 😂 😂 😂 😂

زلال
زلال
1 سال قبل

فاطی حورا و دلارای چیشد پس☹️

دسته‌ها
10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x