رمان تارگت پارت 67 - رمان دونی

 

هرچند که بعید می دونستم تحقیق بقیه بچه ها به اندازه من احتیاج به اعتراض کردن داشته باشه.. اینو چند دقیقه بعد که استاد مشغول درس دادن یا به قول خودش رفع اشکال و مرور بعضی از درس های قبلی شد فهمیدم.. وقتی یواشکی با بقیه بچه ها برگه هامون و جا به جا کردیم و دیدم تو کل این کلاس هیفده هیجده نفره.. تنها کسی که تا این حد بهش ظلم شده منم.
تحقیق بعضیا انقدر ساده بود که می تونستم قسم بخورم بیشتر از دو سه ساعت از وقتشون و نمی گیره.. چند نفرشون که باید مطالب مورد نظر و از همین کتابخونه دانشگاه پیدا می کردن و مثل من.. مجبور نبودن یه مسیر طولانی رو طی کنن تا فقط به اون نشریه کوفتی برسن!
قیافه بهت زده بچه ها بعد از اینکه محتوای تحقیق من و می خوندن نشون می داد حدسم درست بوده و تنها آدمی که قراره تا فردا یکی از بدترین ساعت ها و لحظه های زندگیش و تجربه کنه منم!
اونم درحالیکه.. نصف بیشتر این تایمی که داشتیم و باید سرکارم می گذروندم و هیچ وقتی برای گردآوری یا حتی ترجمه کردن این مطلبی که بهم داده بود نداشتم! حتی اگه شب تا صبح بیدار می موندم!
کلاس که تموم شد دیگه نتونستم ساکت بمونم.. هرچند که هنوز انقدری از درون آروم نشده بودم که بتونم به این استادِ گند دماغ و همیشه لج با من حرفی بزنم.. یه جورایی مطمئن هم بودم که قرار نیست تغییری تو وضعیت تحقیقم ایجاد بشه..
با این حال برای اینکه پیش وجدانم شرمنده نباشم.. وایستادم تا یه کم کلاس خلوت بشه و بعد رفتم سمتش و صداش زدم:
– امممم.. ببخشید.. استاد تقوی؟!
مطمئنم که شنید.. ولی خودش و مشغول جمع کردن وسایل کیفش نشون داد و هیچ توجهی بهم نکرد.. منم درحالیکه سعی داشتم با نفس های عمیق خودم و آروم نگه دارم تا وضعیت و از این بحرانی تر نکنم یه بار دیگه.. اینبار بلند تر صداش زدم:
– استاد تقوی؟
– کر که نیستم.. یه بار صدام زدی شنیدم.. حرفت و بگو!
دستام مشت شد و حال بدم بدتر.. می خواستم بگم پس چرا واکنشی نشون ندادی.. ولی ساکت موندم! اولاً که زبونش و نداشتم.. دوماً الآن اصلاً شرایط خوبی برای کل کل کردن و تو روی این آدم در اومدن و نداشتم!
کاش.. کاش یه نمه از جسارت و اعتماد به نفس میران تو وجودم بود تا راحت تر می تونستم حرفم و بیان کنم و حقم و بگیرم!
نه اینکه واسه گفتن دو کلمه اینجوری صدام بلرزه و جون بکنم..

– می شه.. می شه ازتون خواهش کنم.. تحقیق منم.. از منابع توی کتابخونه دانشگاه باشه؟ باور کنید سخته برام! بعد از دانشگاه باید برم سرکار.. تا هفت هشت شب اونجام و بعد از اونم که اصلاً اون نشریه باز نیست که بخوام مطالبی که گفتید و ازشون بگیرم! زمانی که برای ترجمه لازم دارم هم جای خود!
از وسطای جمله ام.. وقتی دیدم نپرید وسط حرفم و مثل آفرین درجا ساکتم نکرد.. یه کم خیالم راحت شد از اینکه قرار نیست بی منطق بازی دربیاره و حرف یه کلام خودش و بزنه..
ولی جوابم و که داد فهمیدم بازم زیادی خوش خیال بودم..
– می خوای یه پرس غذا و یه فنجون قهوه هم از بوفه دانشگاه برات بگیرم که موقع جمع آوری مطالب تحقیقت یهو خسته نشی!
اینبار دیگه حرصم گرفت و درحالیکه از اینهمه بی عدالتی و نامردی اشک جمع شده بود تو چشمم لب زدم:
– یعنی برای دانشجوهای دیگه که تحقیقشون افتاده تو همین کتابخونه دانشگاه قراره یه پرس غذا و یه فنجون قهوه سفارش بدید؟
– دیگه داری گنده تر از دهنت حرف می زنی کاشانی! یه کاری نکن همین امتیاز تحقیقم ازت بگیرم یا از اون بدتر.. حذفت کنم از این درس!
– استاد چی گفتم مگه؟ حرفم اینه چرا انقدر فرقه بینِ کاری که من باید انجام بدم.. با کاری که بچه های دیگه باید انجام بدن؟ این دیگه اصلاً عادلانه نیست به خدا!
کیفش و برداشت و قبل از اینکه از کلاس بره بیرون نگاه چپی بهم انداخت و توپید:
– معنی کلمه رندوم و می دونی.. یا بعد از اینهمه درس خوندن حالا باید اینم بهت یاد بدم؟!
بدون اینکه بهم فرصت حرفی بده از کلاس رفت بیرون ولی من پشت سرش راه افتادم. دلم می خواست بگم حالا با این طرز برخوردت دیگه شک دارم تقسیم کردن این برگه ها همونطور که ادعا کردی رندوم و تصادفی باشه و مطمئناً یه قصد و غرضی پشتش بود..
ولی بازم جلوی زبونم و گرفتم و همونطور که با سرعت پشت سرش می رفتم تا بهش برسم گفتم:
– استاد قبول دارم تصادفیه.. ولی خب من الآن دارم از مشکلم بهتون میگم. این تحقیق برای منی که شاغلم خیلی سخته.. اگه فقط ترجمه بود شب تا صبح بیدار می موندم و انجامش می دادم.. ولی من هیچ وقتی واسه رفتن به اون نشریه و پیدا کردن مطالب مورد نظرم ندارم!
– پس تلاشت و بکن که واسه امتحان پایان ترم نمره کامل و بگیری.. تحقیق هیچکس تغییر نمی کنه.. هرکسی همونی که توی برگه اش نوشته شده رو انجام میده!
– آیه قرآن که نیست نشه تغییرش داد خب مگه چی می شه عوضش کنید؟

با این حرفم قدم های بلند و سریعش از حرکت وایستاد و منم در حالیکه نفس نفس می زدم کنارش وایستادم و با نگاه عاجزم زل زدم بهش.. بلکه یه کم به رحم بیاد.. ولی وقتی سمتم برگشت.. از نگاهی که حالا مستقیماً رنگ و بوی نفرت و کینه رو از توش حس می کردم.. بوی خوبی به مشامم نرسید!
– بده ببینم برگه ات و!
با این حرفش نور امیدی تو دلم روشن شد و سریع برگه ام و دادم دستش.. که نگاه دقیقی بهش انداخت و گفت:
– خودکارتم بده!
برای اینکه یه وقت پشیمون نشه از این لطف و محبتی که شاید برای اولین بار از سمت این استاد شامل حالم شد.. سریع یه خودکار دادم دستش و مستقیم بهش زل زدم!
برگه رو گذاشت کف دستش و مشغول نوشتن شد.. برام اصلاً مهم نبود که موضوع تحقیق سخت تر از اونیکی باشه و من مجبور شم مدت زمان بیشتری رو واسه ترجمه اش اختصاص بدم..
همینکه راضی می شد از همین کتابخونه دانشگاه مطالب و دربیارم و لزومی نداشته باشه اینهمه راه تا اون نشریه برم.. کافی بود برام!
کارش که تموم شد و برگه و خودکارم و داد دستم.. همینکه خواستم تشکر کنم بابت لطفش چشمم به نوشته هاش افتاد و دهنم باز موند.
درست زیر موضوع قبلی نوشته بود:
«به علاوه تحلیل کتاب ترجمه متون ادبی.. نوشته دکتر علی خزائی.. چاپ شده توسط نشریه عصر فرهنگ!»
باورم نمی شد.. یعنی این آدم انقدر پست فطرت و روانی بود که فقط به خاطر اعتراض کردنم.. موضوع تحقیقم و دو برابر کرد؟
سرم و که بلند کردم و با همون چشمای گیج و ناباورم زل زدم بهش که گفت:
– راست گفتی.. آیه قرآن نیست که نشه تغییرش داد.. واسه همین برات تغییرش دادم!
مطمئناً می دونست دیگه محاله حرفی از دهن منِ هاج و واج مونده در بیاد که روش و گرفت و با قدم های بلند دور شد..
منم بدون اینکه قدرت داشته باشم واسه حتی یه سانتی متر تکون خوردن.. همونجا وایستادم و خیره به مسیر رفتنش فقط یه سوال از ذهنم رد شد:
«چـــرا؟!»
– درین؟ چی شد؟ حرف زدی باهاش؟
با صدای آفرین نگاه خشک شده ام و از انتهای راهروی دانشگاه گرفتم و زل زدم به صورت نگرانش..
– رنگت چه پریده.. چی شد مگه؟ حرفی بهت زد؟
برگه ای که هنوز بین انگشتای یخ زده ام بود و به سمتش گرفتم و لب زدم:
– چه مرگشه این؟ چرا.. چرا داره اینجوری می کنه با من؟
نگاه گیجش و از صورتم گرفت و مشغول خوندن شد که بلافاصله مثل من ابروهاش پرید بالا و ماتش برد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان رز سفید _ رز سیاه به صورت pdf کامل از ترانه بانو

  خلاصه رمان:   سوئیچ چرخوندم و با این حرکت موتور خاموش شد. دست چپمو بالا اوردم و یه نگاه به ساعتم انداختم. همین که دستمو پایین اوردم صدای بازشدن در بزرگ مدرسه شون به گوشم رسید. وکمتر از چندثانیه جمعیت حجیمی از دختران سورمه ای پوش بیرون ریختند. سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس می کردم که هراز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاه دل pdf از miss_قرجه لو

    نام رمان:شاه دل نویسنده: miss_قرجه لو   مقدمه: همه چیز از همان جایی شروع شد که خنده هایش مرا کشت..از همان جایی که سردرد هایم تنها در آغوشش تسکین می یافت‌‌..از همان جایی که صدا کردنش بهانه ای بود برای جانم شنیدن..حس زیبا و شیرینی بود..عشق را میگویم،همان عشق افسانه ای..کاری با کسی ندارم از کل دنیا تنها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیکوتین pdf از شقایق لامعی

  خلاصه رمان :       سَرو، از یک رابطه‌ی عاشقانه و رمانتیک، دست می‌کشه و کمی بعد‌تر، مشخص می‌شه علت این کارش، تمایلاتی بوده که تو این رابطه بهشون جواب داده نمی‌شده و تو همین دوران، با چند نفر از دوستان صمیمیش، به یک سفر چند روزه می‌ره؛ سفری که زندگیش رو دستخوش تغییر می‌کنه! سرو تو این

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نفس آخر pdf از اکرم حسین زاده

  خلاصه رمان :       دختر و پسری که از بچگی با هم بزرگ میشن و به هم دل میدن خانواده پسر مذهبی و خانواده دختر رفتار ازادانه‌تری دارن مسیر عشق دختر و پسر با توطئه و خودخواهی دیگران دچار دست انداز میشه و این دو دلداده از هم دور میشن , حالا بعد از هفت سال شرایطی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیلاژ به صورت pdt کامل از ریحانه کیامری

  خلاصه رمان:   سیلاژ «sillag» یه کلمه‌ی فرانسویه به معنی عطر به جا مونده از یه نفر، خاطره‌ای که با یه نفر خاص داشتی یا لحظه‌هایی که با هم تجربه کردین و اون شخص و خاطرات همیشه جلو چشماته و به هیچ اتفاق بهتری اون رو ترجیح نمیدی…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ella
Ella
2 سال قبل

اینقد حرص نخور میران میاد کمکت

رز راد
رز راد
2 سال قبل

دقیقا

بینام
بینام
2 سال قبل

این واقعا پارت نبود بلکه یه پارتک بود

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x