رمان تارگت پارت 83 - رمان دونی

 

– اولین باره دارم موهات و می بینم و لمس می کنم.. هیچی نگو بذار یه کم حالش و ببرم! آدم انقدر خسیس تو زندگیم ندیده بودم!
شوخی می کرد تا من از این خجالت در بیام و منم اینبار ساکت موندم و هیچی نگفتم! اصلاً به کل یادم رفته بود تو چه شرایطی ام و ممکنه هر لحظه تایمی که توش باید تحقیقم و ارائه بدم از دست بره..
انقدر حرکت انگشتای میران رو پوست سرم پر آرامش بود که منم تحت تاثیرش قرار گرفتم و تو سکوت زل زدم بهش تا اینکه سرش و بلند کرد و با نگاهی که انگار یه چیز بزرگی رو کشف کرده باشه گفت:
– بادوم!
– چی؟
با حوصله همه موهام و توی دستش جمع کرد و با کشی که هنوز دور مچش بود بالای سرم بستشون..
– بوی بادوم میده موهات.. عصاره شامپوت بادومیه؟
– نه بوی کرم موییه که بعد از حموم می زنم!
– کرم دستای مامانمم همیشه این بو رو می داد!
صداش خیلی آروم بود ولی شنیدم چی گفت و بعد از اینکه کش دور موهام و محکم کرد بی اختیار چرخیدم سمتش تا مستقیم به چشمایی که حالا یه کم حسرت توش لونه کرده بود زل بزنم!
اینکه بعد از اینهمه سال.. هنوز بوی کرم دستای مادرش توی ذهنش باشه یعنی اون آدم جایگاه ویژه ای براش داشته و نخواسته هیچ وقت این بو رو از یاد ببره..
– قول بده هیچ وقت کرم موت و عوض نکنی!
نگاهم بین چشمای آشفته اش چرخید.. فکر نمی کردم این مسئله انقدر براش مهم باشه که بخواد به خاطرش ازم قول بگیره..
ولی چشماش.. که انگار فرق داشت با میران همیشگی و پر از اعتماد به نفس و غرور.. بهم اجازه نداد به این چیزا فکر کنم و فقط برای از بین بردن این آشفتگی لب زدم:
– قول میدم!
با همین دو کلمه نگاهش سر خورد روی لبام.. دیدم که سیبک گلوش بالا و پایین شد و انگشتاش و به سمت لبام بالا آورد..
مسخ حرکاتش شده بودم و با اینکه فضای کافی توی این اتاق دلباز داشتیم ولی هیچ تمایلی برای عقب کشیدن خودم نداشتم و تو همون فاصله یه قدمی موندم..
حتی الآن که به وضوح می دیدم حرکات و نگاه های میران مثل همیشه نیست و یه کم شیطنت و هوس پشتش حس می شه.. بازم پا پس نکشیدم!
شاید به خاطر این ضربان تند شده قلب خودم بود که دلم نمی خواست این ارتباط و قطع کنم و دوست داشتم ببینم تا کجا پیش میره..

بالاخره میران سکوت و شکست و با صدایی که یه کم لرزش توش حس می شد همه وجود من و به تلاطم انداخت و نفسم و تو سینه حبس کرد:
– میرم بیرون! دیگه نمی شه اینجا موند.. دوست ندارم اولین بوسه امون تو اتاق پرو باشه!
دغدغه اون لحظه اش و با صراحت تمام به زبون آورد و دیدم که با اکراه نگاهش و از لبام کند و رفت بیرون.. نه خواست لاپوشونی کنه و نه انکار.. که اون لحظه دلش یه بوسه از لبام می خواست.
اجازه و درخواستی هم در کار نبود.. فقط مشکلش با جایی بود که به نظرش مناسب اولین بوسه نبود و این یعنی.. دیر یا زود من باید خودم و برای این تجربه جدید زندگیم آماده کنم اونم تو یه مکانی که از نظر میران.. واسه این کار تایید شده باشه!
نفس حبس شده ام و بیرون فرستادم و زل زدم به قیافه مات مونده ام توی آینه.. تعجبم اون لحظه از رفتار و حرف میران نبود.. از خودم حیرت کردم که انگار.. ته ته وجودم منتظر اون روز و اون لحظه بود!
منی که همیشه با شنیدن این حرفا از زبون پسرایی که همون اول رابطه مطرحش می کردن حالم بد می شد و دیگه دلم نمی خواست تو روشون نگاه کنم..
حالا کارم به جایی رسیده بود که فقط از فکر بوسه ای که میران روی لبام می کاشت.. به تب و تاب افتاده بودم و کنجکاو شدم برای تجربه کردنش!
انگار دیگه حس بد و چندشی از این کار که بین دخترا و پسرا یه اتفاق عادی و معمولیه و من هنوز باهاش کنار نیومده بودم.. تو وجودم نبود و راحت تر داشتم تو وجودم حل می کردمش!
انگار تجربه همه چیز با میران فرق داشت.. حتی اتفاقات ساده مثل همین لمس کردن موهام.. راه دادنش به اتاق پرو و قولی که بابت عوض نکردن کرم مو بهش دادم!
در صورتی که درین قبلی.. بعد از شنیدن این حرف از زبون یه پسر رو ترش می کرد و سریع می گفت فکر نمی کنم رابطه امون به جایی رسیده باشه که بخواید تو این مسائل دخالت کنید!
شاید چون.. میران دیگه امتحانش و پس داده بود.. خودش و بارها ثابت کرده بود و من دیگه دلیل و بهونه ای نداشتم تا حتی تو ذهنم مهر موقت بودن رو این رابطه بزنم..
آدمی که شب تا صبح خودش و اسیر کوچه و خیابون کرده بود و با هزار نفر درگیر شده بود که من و زودتر از روند قانونی از اون تو بیرون بیاره..
اونم وقتی می تونست کنار بکشه و همه چیز و بسپره به فک و فامیلم.. ارزش رد شدن از خط قرمز ها رو داشت.. ارزش پا گذاشتن رو یه سری از قوانین رفتاری و اخلاقی و داشت..
من.. همونجا وسط اتاق به خودم اجازه دادم که با میران.. تجربه هایی که تا حالا تو زندگیم نداشتم و.. به دست بیارم! حتی اگه تهش.. به پشیمونی ختم بشه!

×××××
– بخور چاییت و تازه دمه استکانا هم تمیزه می دونم حساسی!
با صدای مهراب از فکر و خیال دراومدم و نگاهم و از اون یه نقطه ای که بی دلیل روش گیر کرده بودم گرفتم.. نیم نگاهی به درِ همچنان بسته اتاق پرو انداختم و لیوان چایی که مهراب رو پیشخون مغازه اش کنارم گذاشته بود و برداشتم.
برای رها شدن از فکر اون چند دقیقه ای که تو اتاق بودم.. به این چای داغ احتیاج داشتم..
– چی شد پکر شدی اومدی بیرون.. دماغت و سوزوند آره؟
یه قلپ از چایی خوردم و نگاه چپی بهش انداختم.. معمولاً با روابطم از کسی حتی دوستای نزدیکم حرف نمی زدم وگرنه می گفتم که اگه صدای قدم هاش و که نشون می داد برگشته توی مغازه نمی شنیدم ممکن بود رابطه امون یه قدم دیگه هم جلو بره!
در کل خوشم نمی اومد از پسرایی که واسه دوستاشون ریز و درشت کارایی که با دوست دختراشون توی خلوت انجام میدن و تعریف می کنن.. ولی این مسئله واسه من.. نسبت به درین خیلی سفت و سخت تر هم بود و دلیلش و هنوز خودمم نفهمیده بودم!
با این حال مهراب حق داشت.. وقتی از اتاق پرو اومدم بیرون حالم گرفته بود نسبت به چند دقیقه قبلش.. در اصل باید خوشحال می شدم وقتی دیدم درین داره باهام راه میاد و به خاطر هر چیزی ساز مخالف کوک نمی کنه و این یعنی کار من باهاش راحت تر از چیزیه که فکر می کردم!
ولی ناراحت بودم از دست خودم چون.. میرانی که اون تو بود.. یه میران واقعی بود و همه کاراش بدون فکر و غیر ارادی انجام شد!
در صورتی که اگه با نقش بازی کردن اون حرفا رو بهش می زدم و اون کارا رو می کردم.. الآن از خودم خیلی راضی تر بودم..
اینا همه نشونه ضعف بود و من.. باید حواسم و جمع می کردم تو این رابطه نقطه ضعفی نداشته باشم. افسار انگار از دستم در رفته بود.. وگرنه من آدمِ تا این حد دل دادن به اتفاقات یهویی و بی برنامه نبودم و نیستم!
در اتاق که باز شد.. درین حاضر و آماده با لباسایی که براش انتخاب کرده بودم و مقنعه اتو شده ای که بعدش بهش دادم اومد بیرون و در جواب سوال مهراب که پرسید:
– همه چی خوبه؟
محترمانه تشکر کرد و رو به من گفت:
– بریم؟ می ترسم دیر بشه!
نگاهی به ساعتم انداختم و گفتم:
– نترس از یه راهی میریم که دیر نشه. فعلاً یه چایی بخور تا ضعف نکردی!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بادیگارد pdf از شراره

  خلاصه رمان :     درمورد دختریه که بخاطر شغل باباش همیشه بادیگارد همراهشه. ولی دختر از سر لجبازی با پدرش بادیگاردها رو میپیچونه یا … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شب از ستاره ها تنها تر است به صورت pdf کامل از شیرین نورنژاد

            خلاصه رمان :   مقدمه طرفِ ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی‌کند کلمات انتظار می‌کشند من با تو تنها نیستم، هیچ‌کس با هیچ‌کس تنها نیست شب از ستاره‌ها تنهاتر است… طرفِ ما شب نیست چخماق‌ها کنارِ فتیله بی‌طاقتند خشمِ کوچه در مُشتِ توست در لبانِ تو، شعرِ روشن صیقل می‌خورد من تو

جهت دانلود کلیک کنید
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان حصاری به‌خاطر گذشته ام به صورت pdf کامل از ن مهرگان

  خلاصه رمان:       زندگی که سال هاست دست های خوش بختی را در دست های زمستانی دخترکی نگذاشته است. دخترکی که سال هاست سر شار از غم،نا امیدی،تنهایی شده است.دخترکی با داغ بازیچه شدن.عاشقی شکست خورده. مردی از جنس عدالت،عاشق و عشق باخته. نامردی از جنس شیطانی،نامردی بی همتا. و مردی غرق در خطا،در عین حال پاک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

من چند تا پارت پشت هم می خونم، و خیلی لذت می برم چون از وجود همچین رمان زیبایی و نویسنده خلاقش اطلاعی نداشتم …

اتنا
اتنا
2 سال قبل

فکر نمیکنی دختره یذره زود پا داد؟

سمانه بلوطی
سمانه بلوطی
2 سال قبل

خیلی خوبه فقط یکم طولانی تر باشه دیگه خیر خداست

ranosh
2 سال قبل

وایش عالیه ..😻❤

فری
فری
2 سال قبل

عاااالی فقط توروخدا پارت هارو زود زود بزارین🙏🙏

یکی
یکی
پاسخ به  فری
2 سال قبل

ای بدبخت هر روز صبح یه پارت طولانی میزاره خداتو شکر کن
بیای رمان دلارای بخونی از یخ بودن نویسنده آبجوش بالا میاری 🤦🤍

Raha
Raha
2 سال قبل

عررررر خیلی کیوت بود

سارا
سارا
2 سال قبل

هر روز بهتر از دیروز

Negar
Negar
2 سال قبل

حیح به محض گذاشتن پارت خوندمش …

دسته‌ها
9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x