– وای خدا.. دیگه مغزم داره منفجر می شه!
– ولی خودمونیما.. اگه کار میرانه که دمش گرم!
– چی چی و دمش گرم آفرین؟ اصلاً کاری به اینکه تقوی حقش بود و به خاطر بلایی که سر من آورد و ترسی که دیشب به جونم انداخت باید یکی گوشمالیش می داد ندارم.. ولی اگه بره از میران شکایت کنه و پاش و به کلانتری و دادگاه و اینور اونور بکشونه چی؟ اون همینجوریشم از من و هرکی که به من مربوط می شه بدش میاد.. حالا خودمونم بیایم هی دلیل بهش بدیم واسه این نفرت؟
– جمع کن خودت و تو هم! این چه منطق مسخره ایه که داری؟ یعنی ما مطمئن بشیم که طرف باهامون مشکل داره و حتی به یقین برسیم که واسه اذیت و آزارمون نقشه کشیده و گنده تر از دهنش گه خورده.. بازم واسه اینکه این نفرت و کینه بیشتر نشه هیچ کاری نکنیم و بذاریم راست راست راه بره؟ به نظر من که حقشه هر بلایی سرش اومده.. کاش اصلاً یه جوری می زد که حالا حالاها اسیر بیمارستان می شد تا دفعه آخرش باشه از این غلط ها بکنه و دیگه واسه دختر مردم نقشه نکشه! بعدشم.. اون میرانی که من در عرض چند ساعت شناختم.. انقدری کاربلد هست که ردی از خودش به جا نذاره و کاری نکنه پاش گیر بیفته!
نفسم و با کلافگی بیرون فرستادم.. نمی دونم شایدم آفرین حق داشت. الآن که همه چیز تموم شده بود من رو تخت گرم و نرمم نشسته بودم به نظرم این اتفاق اگه واقعاً تلافی باشه زیادیش بود.. چون بالاخره من آسیب جسمی توی اون نشریه ندیدم.
ولی شاید اگه دیشب.. تو اون وضعیتی که داشتم و با اون ترسی که چند بار من و تا مرز سکته پیش برد می شنیدم که همچین بلایی سر تقوی اومده.. خوشحال تر می شدم!
– حالا چی شد؟ بابات منتظره آدرس بدی بهش؟
– آره دیگه.. گفت یه زنگ به دوستت بزن.. اگه خودش صلاح می دونه و مشکلی نداره آدرس نامزدش و بگیر.. اگرم نه که هیچی..
– تو که چیزی از اتفاق دیشب و اینکه حدس زدیم کار خود تقوی باشه به بابات نگفتی؟
– نه! من که مطمئن نبودم.. تازه الآن خودت گفتی میران فهمیده کار خودشه!
– خیله خب.. فعلاً چیزی نگو.. بذار من یه زنگ به میران بزنم ببینم جریان چیه.. صد در صد راستش و میگه.. بعد بهت خبر میدم که چیکار کنی!
– باشه عزیزم..
– کاری نداری؟
– راستی جریان اون تونل وحشتی که گفتی چی بود؟ زن داییت باز خفتت کرد؟ که دیشب خونه نرفتی؟
دوباره یاد معضل جدیدی که فردا باید باهاش رو به رو می شدم افتادم و خودم و پرت کردم رو تخت.. چرا بدبختی های زندگی من تموم شدنی نبود؟
هر وقتی که فکر می کردی دیگه حالا حالاها چاله چوله و دست اندازی سر راهت نیست و با خیال راحت می تونی رو به جلو حرکت کنی.. یه دونه به مراتب بزرگ تر از قبلی سر راهت سبز می شد که واسه مهار کردنش.. صد در صد به نیروی کمکی احتیاج داشتی!
جریان خواستگاری و اینکه چه جوری زن داییم من و تو عمل انجام شده قرار داد و واسه آفرین تعریف کردم که با همون خشم همیشگیش نسبت به زن داییم جواب داد:
– من اگه یه روز به عمرم مونده باشه سر زن داییت و زیر آب می کنم.. آخه آدم انقدر نچسب و بی وجدان؟ بگو آخه نکبت موندن من تو این خونه چی ازت کم کرده که داری اینجوری خودت و به آب و آتیش می زنی؟
– نمی دونم به خدا.. خودم تو کارشون موندم!
– داییت هیچی نمیگه؟
– داییم و حسابی شسته بود و با خودش هم نظر کرده بود که زبونش دراز باشه و بگه فقط تصمیم من نبود.. داییتم موافقت کرد! اونم لطف می کرد فقط حرفایی که زن دایی با لحن تند به زبون می آورد و با ملایمت واسه ام تکرار می کرد که مثلاً ناراحت نشم!
– خدا نگذره ازشون.. ببین چه جوری اعصاب آدم و بهم می ریزنا!
– حالا اینو ولش کن.. درد من الآن یه چیز دیگه اس..
– چی؟
– من.. میران و چی کار کنم؟
– یه جوری حرف می زنی انگار می خوای جواب مثبت بدی به اون چلغوزی که فردا می خواد بیاد!
– جواب مثبت نمیدم.. ولی همین خواستگاری اومدنشون چی.. همین امشب از دهنم پرید و حرف از موقتی بودن این روابط زدم نمی دونی چقدر بهش برخورد.. حالا اگه بفهمه وقتی با اون تو رابطه ام اجازه دادم یکی دیگه بیاد خواستگاریم قیامت می کنه!
– اولاً که تو اجازه ندادی.. زن داییت این آش و واسه ات پخته و می خواد به خوردت بده! دوماً اصلاً چه لزومی داره بفهمه؟
– فردا جمعه اس.. صد در صد زنگ می زنه سراغم و می گیره یا شایدم بیاد دنبالم که بریم بیرون.. اصلاً هم آدمی نیست که بشه پیچوندش.. سریع مچت و می گیره.. یا انقدر راه حل پیش پات می ذاره که تو دیگه هیچ بهانه ای واسه دک کردنش نداشته باشی!
– خب کلاً از ظهر به بعد گوشیت و جواب نده.. اون که نمی تونه پاشه بیاد در خونه داییت دنبال تو.. بعداً یه بهونه ای پیدا می کنی.. نهایتش میگی پریود بودم دل درد شدید داشتم اصلاً از جام نتونستم تکون بخورم!
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
چطور روش میشه بش بگه پریوده؟؟؟😯
خیلیییییییییییییی کوتاه بود. اصن داستان جلو نرفت که.
تورو جان جد من به میران بگو. انقدر بی عقل نباش. تو که میدونی میران چقدر غیرتی هست. یبارم که سده کار درست رو بکن و به میران بگو💔😐
این کار نویسنده است نمیخواد درین به میزان بگه که میارن شر درست کنه و خودشو به داییش معرفی کنه
اوووو چه کارگاهی ، فک کنم زدی تو هدف😂👍
اخه اینجوری که برای درین بد میشه.
فکر میکنم یه دختر زیاد با حجب و حیایی نبوده