رمان تارگت پارت 94 - رمان دونی

 

– وای خدا.. دیگه مغزم داره منفجر می شه!
– ولی خودمونیما.. اگه کار میرانه که دمش گرم!
– چی چی و دمش گرم آفرین؟ اصلاً کاری به اینکه تقوی حقش بود و به خاطر بلایی که سر من آورد و ترسی که دیشب به جونم انداخت باید یکی گوشمالیش می داد ندارم.. ولی اگه بره از میران شکایت کنه و پاش و به کلانتری و دادگاه و اینور اونور بکشونه چی؟ اون همینجوریشم از من و هرکی که به من مربوط می شه بدش میاد.. حالا خودمونم بیایم هی دلیل بهش بدیم واسه این نفرت؟
– جمع کن خودت و تو هم! این چه منطق مسخره ایه که داری؟ یعنی ما مطمئن بشیم که طرف باهامون مشکل داره و حتی به یقین برسیم که واسه اذیت و آزارمون نقشه کشیده و گنده تر از دهنش گه خورده.. بازم واسه اینکه این نفرت و کینه بیشتر نشه هیچ کاری نکنیم و بذاریم راست راست راه بره؟ به نظر من که حقشه هر بلایی سرش اومده.. کاش اصلاً یه جوری می زد که حالا حالاها اسیر بیمارستان می شد تا دفعه آخرش باشه از این غلط ها بکنه و دیگه واسه دختر مردم نقشه نکشه! بعدشم.. اون میرانی که من در عرض چند ساعت شناختم.. انقدری کاربلد هست که ردی از خودش به جا نذاره و کاری نکنه پاش گیر بیفته!
نفسم و با کلافگی بیرون فرستادم.. نمی دونم شایدم آفرین حق داشت. الآن که همه چیز تموم شده بود من رو تخت گرم و نرمم نشسته بودم به نظرم این اتفاق اگه واقعاً تلافی باشه زیادیش بود.. چون بالاخره من آسیب جسمی توی اون نشریه ندیدم.
ولی شاید اگه دیشب.. تو اون وضعیتی که داشتم و با اون ترسی که چند بار من و تا مرز سکته پیش برد می شنیدم که همچین بلایی سر تقوی اومده.. خوشحال تر می شدم!
– حالا چی شد؟ بابات منتظره آدرس بدی بهش؟
– آره دیگه.. گفت یه زنگ به دوستت بزن.. اگه خودش صلاح می دونه و مشکلی نداره آدرس نامزدش و بگیر.. اگرم نه که هیچی..
– تو که چیزی از اتفاق دیشب و اینکه حدس زدیم کار خود تقوی باشه به بابات نگفتی؟
– نه! من که مطمئن نبودم.. تازه الآن خودت گفتی میران فهمیده کار خودشه!
– خیله خب.. فعلاً چیزی نگو.. بذار من یه زنگ به میران بزنم ببینم جریان چیه.. صد در صد راستش و میگه.. بعد بهت خبر میدم که چیکار کنی!
– باشه عزیزم..
– کاری نداری؟
– راستی جریان اون تونل وحشتی که گفتی چی بود؟ زن داییت باز خفتت کرد؟ که دیشب خونه نرفتی؟

دوباره یاد معضل جدیدی که فردا باید باهاش رو به رو می شدم افتادم و خودم و پرت کردم رو تخت.. چرا بدبختی های زندگی من تموم شدنی نبود؟
هر وقتی که فکر می کردی دیگه حالا حالاها چاله چوله و دست اندازی سر راهت نیست و با خیال راحت می تونی رو به جلو حرکت کنی.. یه دونه به مراتب بزرگ تر از قبلی سر راهت سبز می شد که واسه مهار کردنش.. صد در صد به نیروی کمکی احتیاج داشتی!
جریان خواستگاری و اینکه چه جوری زن داییم من و تو عمل انجام شده قرار داد و واسه آفرین تعریف کردم که با همون خشم همیشگیش نسبت به زن داییم جواب داد:
– من اگه یه روز به عمرم مونده باشه سر زن داییت و زیر آب می کنم.. آخه آدم انقدر نچسب و بی وجدان؟ بگو آخه نکبت موندن من تو این خونه چی ازت کم کرده که داری اینجوری خودت و به آب و آتیش می زنی؟
– نمی دونم به خدا.. خودم تو کارشون موندم!
– داییت هیچی نمیگه؟
– داییم و حسابی شسته بود و با خودش هم نظر کرده بود که زبونش دراز باشه و بگه فقط تصمیم من نبود.. داییتم موافقت کرد! اونم لطف می کرد فقط حرفایی که زن دایی با لحن تند به زبون می آورد و با ملایمت واسه ام تکرار می کرد که مثلاً ناراحت نشم!
– خدا نگذره ازشون.. ببین چه جوری اعصاب آدم و بهم می ریزنا!
– حالا اینو ولش کن.. درد من الآن یه چیز دیگه اس..
– چی؟
– من.. میران و چی کار کنم؟
– یه جوری حرف می زنی انگار می خوای جواب مثبت بدی به اون چلغوزی که فردا می خواد بیاد!
– جواب مثبت نمیدم.. ولی همین خواستگاری اومدنشون چی.. همین امشب از دهنم پرید و حرف از موقتی بودن این روابط زدم نمی دونی چقدر بهش برخورد.. حالا اگه بفهمه وقتی با اون تو رابطه ام اجازه دادم یکی دیگه بیاد خواستگاریم قیامت می کنه!
– اولاً که تو اجازه ندادی.. زن داییت این آش و واسه ات پخته و می خواد به خوردت بده! دوماً اصلاً چه لزومی داره بفهمه؟
– فردا جمعه اس.. صد در صد زنگ می زنه سراغم و می گیره یا شایدم بیاد دنبالم که بریم بیرون.. اصلاً هم آدمی نیست که بشه پیچوندش.. سریع مچت و می گیره.. یا انقدر راه حل پیش پات می ذاره که تو دیگه هیچ بهانه ای واسه دک کردنش نداشته باشی!
– خب کلاً از ظهر به بعد گوشیت و جواب نده.. اون که نمی تونه پاشه بیاد در خونه داییت دنبال تو.. بعداً یه بهونه ای پیدا می کنی.. نهایتش میگی پریود بودم دل درد شدید داشتم اصلاً از جام نتونستم تکون بخورم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان هم قبیله
دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند

      دانلود رمان هم قبیله به صورت pdf کامل از زهرا ولی بهاروند خلاصه رمان: «آسمان» معلّم ادبیات یک دبیرستان دخترانه است که در یک روز پاییزی، اتفاقی به شیرینی‌فروشی مقابل مدرسه‌شان کشیده می‌شود و دلش می‌رود برای چشم‌های چمنی‌رنگ «میراث» پسرکِ شیرینی‌فروش! دست سرنوشت، زندگی آسمان و خانواده‌اش را به قتل‌های زنجیره‌ای زنانِ پایتخت گره می‌زند و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لالایی برای خواب های پریشان از فاطمه اصغری

    خلاصه رمان :         دریا دختر مهربون اما بی سرزبونی که بعد از فوت مادر و پدرش زندگی روی جهنمی خودش رو با دوتا داداشش بهش نشون میده جوری که از زندگی عرش به فرش میرسه …. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طالع آغشته به خون به صورت pdf کامل از مهلا حامدی

            خلاصه رمان :   بهش میگن گورکن یه قاتل زنجیره‌ای حرفه‌ای که هیچ ردی از خودش به جا نمیزاره… تشنه به خون و زخم دیدست… رحم و مروت تو وجود تاریکش یعنی افسانه… چشمان سیاه نافذش و هیکل تومندش همچون گرگی درندست… حالا چی میشه؟ اگه یه دختر هر چند ناخواسته تو کارش سرک

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لمیا
لمیا
2 سال قبل

چطور روش میشه بش بگه پریوده؟؟؟😯

اتنا
اتنا
2 سال قبل

خیلیییییییییییییی کوتاه بود. اصن داستان جلو نرفت که.
تورو جان جد من به میران بگو. انقدر بی عقل نباش. تو که میدونی میران چقدر غیرتی هست. یبارم که سده کار درست رو بکن و به میران بگو💔😐

Mobi
Mobi
2 سال قبل
پاسخ به  اتنا

این کار نویسنده است نمیخواد درین به میزان بگه که میارن شر درست کنه و خودشو به داییش معرفی کنه

Fatemeh zahra
2 سال قبل
پاسخ به  Mobi

اوووو چه کارگاهی ، فک کنم زدی تو هدف😂👍

اتنا
اتنا
2 سال قبل
پاسخ به  Mobi

اخه اینجوری که برای درین بد میشه.
فکر میکنم یه دختر زیاد با حجب و حیایی نبوده

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x