رمان تاوان دل پارت 19 - رمان دونی

 

-… بابا صدای دادم رو شنید فهمید که زمانش رسیده..
تا گوهر رو خبر کرد و اومد مردم و‌زنده شدم..
به هر سختی بود دوقلو ها رو بدنیا اوردم..هم دختر هم پسر چی بهتر از این!؟.
نمی دونی چه حس شیرینه مادر شدن
وقتی حامد اومد دیگه دوقلوها بدنیا اومده..
خوشحال بود..
خیلی هم خوشحال شد برای تشکر از من برای دادن دوتا بچه کل ثروتش رو به اسمم کرد
همه ثروتی که از خان بهش رسیده بود
البته مخفیانه انگار بو برده بود که سیروس داره یه کار هایی میکنه
اما من اون زمان درک نمی کردم وقتی فهمیدم این کارو کرده عصبی شدم
گفتم نباید این کار رو می کردی اما باز اونم با مهربونی قانعم کرد
گفت این در مقابل حس پدر شدنم هیچی نیست…
این ثروت پیش تو باشه جاش امن تره
منظور حرفش رو نفهمیدم
اما بعد مرگش قشنگ درک کردم
به پیشنهاد من اسم دختر رو بابا گذاشت و اسم پسر رو چون قرار‌بود وارث حامد بشه عمو رسول
گرچه به گفته ی خودش وارث من دختر پسر نداره و هر دو شامل وارث هستن
اسم دخترم شد رها و اسم اونگ رهام..
عمو رسول و بابام باهم مشورت کرده بودن و انتخاب کرده بودن..
این وسط ستاره هم خیلی حسودی می کرد
بخاطر دوقلو اوردن من..
دوقلو اوردن اخه هرکسی نمی تونست من تونسته بودم..
رها شیرین بود
حامد رها رو بیشتر دوست داشت رهام رو هم دوست داشت اما رها براش یه چیز دیگه بود..
سیروس شیرین کارهای رها و رهام رو می دید باز دلش می خواست بچه دار بشه
این در حالی بود که ستاره تموم تلاشش رو می کرد
اما نمیشد
حالا نوبت اون بود که بهش بگن اجاقش کوره..
همینطور هم شد
حتی بعد از چندین سال بعد مرگ حامد هم حامله نشد
یه روز حامد به بابا و عمو پیشنهاد داد بریم مشهد..
به سیروس هم گفت اما نیومد..
وضع بد ستاره بهونه کرد نمی دونستم چه غلطی می خواد بکنه
ما راه افتادیم
توی راه بودیم که حامد یه دفعه گفت ماشین ترمز نمیگیره
رفته بود توی سبقت
ماشین هم از روبه رو داشت می اومد
برای اینکه برخوردی نداشته باشه سر ماشین رو کج کرد
ماشین رفت تو دره

چشم هاس بسته شد انگار یاداوری گذشته واقعا براش سخت بود
اشک دونه دونه روی گونه اش اومد..
هق هق اش اوج گرفت
قلبم به درد اومد
خیلی بد گریه می کرد
شونه اش رو فشردم و لب زدم :

-هیس اروم باش سمانه..
اروم باش
اشک هاش رو با پشت دستش پاک کرد

با صدای لرزونی گفت :
-بعد اون تصادف دیگه‌هیچی نفهمیدم
بعد دوسال از تو کما در اومدم..
وقتی بهشون اومدم هیچی یادم نمی اومد
چندسال گذشت
سیروس منو اورد توی خونه ی خودم و منو کلفت جا زد
برام سخت بود قبول کنم
توی اون تصادف من و رهام زنده مونده بودیم
بابام عمو رسول حامد و رها مرده بودن
رها کوچولوی من رفته بود
حامد اونو خیلی دوست داشت و با خودش بردش

-…سیروس رهام رو اورد پیش خودش
جای پسرش جا زد
اسم شناسنامه همه چیش رو عوض کرد
حتی کسی نمی دونه من هنوز زنده ام..
سیروس 25سال منو توی این خونه زندونی کرده ‌…
خودش رو وارث عمو جا زده بود
کسی خبر نداشت من زنده ام
خبر نداشت که سیروس مقصر مرگ همه اس
چهارسال از پاک شدن حافظه ام گذشت
پسرم جلوی من رشد می کرد
بزرگ میشد
به ستاره می گفت مامان به سیروس می گفت بابا..
طی اتفاق و‌کابوس همه چیز یادم اومد
گریه کردن..
برام عجیب بود چرا سیروس منو کلفت خونه ام جا زده..
تصمیم گرفتم همینطور ادامه بدم و به کسی نگم که حافظه ام بدست اومده
رهام رو از شباهت زیادی که به خودم میداد فهمیدم پسرمه..
ازش ناراحت بودم اونم خوی سیروس رو گرفته بود.
ستاره به ارش توجه زیادی داشت اما به اونگ نه ‌.
چیزی رو که برای اونگ بود دادن به ارش
منم‌کم کم سرد شدم
یه روز داشتم طبقه ی بالا‌رو‌تمیز می کردم که صدای حرف زدن ستاره با سیروس رو‌ شنیدم
داشتن از کشتن حامد و بقیه حرفدمی زدن
سیروس داشت اعتراف می کرد که همه رو کشته..
دنبال وکالت نامه بود
وکالتی که نشون میداد تموم ثروت حامد برای منه‌.
ستاره گله گذار بود چرا منو نمیکشه سیروس هم جوابش این بود
تابرگه رو پیدا نکنه نمی تونم..
فهمیدم تنها اون برگه اس می تونه منو زنده بذاره تا اینکه انتقام بگیرم..
چند ماه بعد سیروس فهمید من حافظه ام رو بدست اوردم
درواقع خودم کاری کردم که بفهمه..
بهش گفتم چرا منو کلفت جا زدی گفت از اول لیاقتت همین بوده..
هرچی الان داری برای منه‌.
منم تو دلم براش نیشخند زدم
خودم رو قوی کردم تموم حس هام رو‌کشتم و‌شدم‌ الان اینی که هستم..
تا موقع اش برسه و بتونم انتقام بگیرم..
نگاه ناراحتی بهش انداختم چقدر رنج کشیده بود

خودش رو‌کشید جلو و زل زد توی چشم هام..
-تو هم باید کمک کنی
نمی ذارم تو هم توی دستو بال اینا ظلم ببینی..
باید جلوشون وایسی..

لبخند تلخی زدم..
سمانه کشید توی بغلش..
-من از اونگ گذشتم می دونی سخته یه‌مادر از بچه اش بگذره
اما تو این کار رو نکن
اونگ رو از لجن زاری که داره غرق میشه نجات بده
نجات بده و بکش بیرون..
درسته نامردی کرد در حق من و فراموش کرد
البته بچه بود ولی خوب ‌…
ادامه نداد صداش بغض داشت

عمیق به خودم فشردمش

دستی به کمرش زدم چقدر سختی کشیده بود
باورش برام سخت بود
این زن توی خونه ی خودش حکم کلفت رو داشت
داشتیم به کجاها می رسیدیم..
برادر به خواهر رحم نمیکنه..
این خان کی بود!؟؟
قرار بود چه بلایی روستا و مردمش بیاره..

از سرگذشت خودم و سمانه واهمه داشتم
اگه منو میکشت چی ؟!؟
اگه سمانه..
فکرش واهمه برانگیز بود
چشم هام رو روی هم فشار دادم و زیر لب لعنتی گفتم
سمانه منو از بغلش کشید بیرون
نگاه عمیقی بهم انداخت و گفت :

-نترس اتفاقی نمی افته من مواظبتم..
از این حرفش دل گرمی بهم سرازیر شد
اما ته تهش نگران بودم..

****

اونگ

با سردرد بدی چشم هام رو باز کردم و‌ناله ای سر دادم
صدای پچ پچ یه گوشم رسید

“این همون پسره اس که دختر هاشم رو برد!!!
اره خودشه..
چه بلایی سرش اومده..
خدا جای حق نشسته دختر بیچاره رو از سر سفره بلند کرد..
اره خدا خیلی کریمه ببین به چه روزی افتاده..
دختر هاشم کجاست!؟
من فکر کردم هاشم دخترشم اورده..”

چشم هام رو باز کردم
نگاه گیجی به اطراف انداختم
اینجا کجا بود!؟
چشم هام رو‌روی هم فشار دادم
سرم سنگین بود

-من کجا بودم!؟
رعیت دورم جمع شده بودن..
-من کجام!؟
نگاهی به همدیگه کردن خواستن جواب بدن که صدای اشنایی به گوشم رسید

-خونه همون کسی که عروسی دخترش رو بهم ریختیو چادر سیاه سر مادرش انداختی
چقدر دنیا کوچکه به یه ماه نرسیده اینجایی.
نگاهم به پایین کشیده شد..
هاشم..
دم پنجره نشسته بود و داشت سیگار دود می کرد
همه چیز یادم اومد..

نفسم رو بیرون دادم..
عصبی بودم منو زده بود بی هوش شده بودم
لعنتی..
انگار یکی پیدا شده بود که می تونست حریف من بسه
بزور خودم رو تکونی دادم و توی جام نشستم
اما صورتم جمع شد
مش رحیم خودش رو کشید جلو

-خوبی اقاجان!؟
درد نداری!؟؟
بزور نگاهی بهش انداختم و لب زدم :

-خوبم
لبخندی زد این همون رحیمی بود که نی خواستم بکشمش چطوری می تونست لبخند بزنه!؟
به منی که قصد جونش رو داشتم..
یه چایی ریخت و بهم داد

-بخور اقا جان جون بگیری حالت خوب نیست
مکثی کردم و‌نگاهی به استکان انداختم..
گرفتمش..
ممنونی زیر لب گفتم..
هاشم دوباره خندید..

-بازم جالبه کسی که قصد جونش رو داشتی ضمانت جونت رو کرد
گفت بیاریمت خونه ام
وگرنه به من بود همونجا ولت می کردم که بشی خوراک گرگ و توره..
لیاقت ادم هایی مثل شماها همینه..
حرف هاش زننده بود
حال نداشتم وگرنه از جام بلند میشدم
می دونستم باهاش چکار کنم
گرچه زورم بهش نمی رسید اما بازم بهتر از این بود که بهم توهین بشه..

باید می رفتم..
دستی به زمین زدم و بزور از جام بلند شدم..
یه لحظه سرگیجه بهم دست داد
اما بزور خودم رو کنترل کردم
صدای تعجب اور رحیم اومد

-جایی میری پسرم!؟
نفسم رو بیرون دادم و‌لب زدم :
-اره میخوام برم خونه..ممنون از کمکت..
پولی رو که بهت طلبمم رو نمی خوام
مش رحیم چشم هاش درخشید
خواست حرفی بزنه که هاشم از جاش بلند شد
دستی به لباسش زد و گفت :

-اون به پول تو نیازی نداره..
پولت رو بذار پس کلت..
اون نیازی به پول تو نداره بردار برو رد کارت..
دیگه ام تا سال دیگه دور و برش پیدات نشه من میدونم با تو
نیشخندی زد
پام درد می کرد ولی غرورم اجازه نمی داد هیچی بگم..

-طلب بین من و رحیم به تو ربط نداره..
خندید
با دست بهم اشاره کرد

-دیدین!؟
بفرمایید اینم جواب من بود
ادم بی لیاقت همینه خوب باید ولش می کردم
نجات دادن جونش واقعا بی عقلی بود
وگرنه اینجا وای نمی ایستاد
شعر سر هم کنه..
برگه چک رو از جیبم بیرون اورد
پرت کردم سمتش که روی زمین فرود اومد..

-اینم بدهی کاری که برای نجات جونم کردی
من کسی نیستم کار یکی رو بی جواب بذارم
اینم دست مزد کارت رعیت
نیشخندی زدم و بعد لنگ لنگون شروع کردم به راه رفتن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به تماشای دود
دانلود رمان به تماشای دود به صورت pdf کامل از منیر کاظمی

    خلاصه رمان به تماشای دود :   پیمان دایی غیرتی و بی اعصابی که فقط دو سه سال از خواهر‌زاده‌ش بزرگتره. معتقده سر و گوش این خواهرزاده زیادی می‌جنبه و حسابی مراقبشه. هر روز و هر جا حرفی بشنوه یه دعوای حسابی راه می‌ندازه غافل از اینکه لیلا خانم با رفیق فابریک این دایی عصبی سَر و سِر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به گناه آمده ام pdf از مریم عباسقلی

  خلاصه رمان :   من آریان پارسیان، متخصص ۳۲ ساله‌ی سکسولوژی از دانشگاه کمبریج انگلیسم.بعد از ده سال به ایران برگشتم. درست زمانی که خواهر ناتنی‌ام در شرف ازدواج با دشمن خونی‌ام بود. سایا خواهر ناتنی منه و ده سال قبل، وقتی خانوادمون با فهمیدن حاملگی سایا متوجه رابطه‌ی مخفیانه‌ی من و اون شدن مجبور شدم برم انگلیس. حالا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دو دلداده به صورت pdf کامل از پروانه محمدی

        خلاصه رمان:   نیمه شب بود، ماه میان ستاره گان خودنمایی میکرد در حالیکه چشمانش بسته بود، یاد شعر موالنا افتاد با خود زیر لب زمزمه کرد. به طبی بش چه حواله کنی ای آب حیات! از همان جا که رسد درد همانجاست دوا     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دونه الماس
دانلود رمان دونه الماس به صورت pdf کامل از زیبا سلیمانی

    خلاصه رمان دونه الماس :   اميرعلی پسر غيرتی كه سر ناموسش اصلاً شوخی نداره و پيچكش می افته دست سروش پسره مذهبی كه خيال رها كردن نامزدش رو نداره و اين وسط ياسمن پيچکی كه دلش رفته واسه به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
2 سال قبل

مرسی از قلم تون

رمان
رمان
2 سال قبل

هعیییی اخرش جالب میشع چون رهام عاشق میشع ارث میرسه بهش اووو موندع حالللا تا جالب بشععع 😂🐍🐥✨

tara rahimi
tara rahimi
2 سال قبل

من هر کاری می کنم باورم نمیشه پسر بیست ساله اسمشو گذاشته باشد رهام 😐😂
حالا رهام خوبه این رمانا آرشام ، آراسان ، آرایار ، آرامهر یعنی پشمام 😂👊

سپیده
سپیده
2 سال قبل

اخییییییی چقدر من ب آونگ فوش دادم خدایااااااا مرا ببخش😂

Nahar
Nahar
2 سال قبل

پس اسم اصلی اونگ رهامه عجبببب . وارث اصلی هم رهااامهههه😶 چقدر سمانه گناه داره😶😞

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x