با دیدن سمانه همه چیز یادم اومد
اون کتک زدنا..
وحشی بازی های خان قلبم فشرده شد..
خودم رو‌کشیدم جلو درد طاقت فرسا بود اما نگران سمیه بودم..
بزور دستم رو بلند کردم وتکونی بهش دادم..

-سمانه سمانه..
با صدای من اروم چشم هاش رو باز کرد
خیره شد به من..
صورتش جمع شد
ناله ای سر داد اشک توی چشم هام جمع شده بود
سمانه خودش رو سپر من کرده بود.

-خوبی سمانه..
لبش رو گازی گرفت و گفت : نه تموم بدنم درد میکنه نمی تونم خودم رو تکون بدم..
لگنم درد می کنه ‌.
قلبم فشرده شد دستش رو توی دستم گرفتم

پشت دستش رو بوسیدمو گفتم :
چرا خودت رو سپر من کردی!!؟
کم کتک خورده بودی خودت که بازم سپر من شدی!؟
چرا این کار رو کردی..
نگاهی بهم انداخت از حالت نگاهش دلم ریش شد..

-نه من قول دادم از تو محافظت کنم نمی ذارم توام مثل من بشی
سیروس دیگه کارش تمومه منتظر به تلنگر بودم که انتقام رو شروع کنم که خودش دستم داد..
نفسی بیرون دادم نتونستم درد رو تحمل کنم
طاق باز خوابیدم
راستی ما چطوری اومده بودیم اینجا!؟
اونگ مارو اورده بود!؟
از اون پسره ی خودخواه از این کارا سر می زد!!؟

سمانه چشم هاش رو اروم بسته بود
دوباره به حرف اومدم..
سوالی که توی ذهنم اومده بود رو پرسیدم..

-راستی سمانه ما چطوری اومدیم اینجا..
خان و اونگ که این کارا ازشون بر نمی یاد
ستاره ام که زور نداشت مارو از اونجا بیاره..
داشتم حرف می زدم که به وسط حرفم پرید

-ارش..
گیج بهش زل زدم نفهمیدم چی گفت با حالت سوالی لب زدم : ارش چی!؟
-ارش مارو اورده اینجا صداش رو شنیدم
برگشته..
تنها کسی توی این خانواده ادمیت داره همین ارشه..

ابروهام پرید بالا همینطور مات شده به سمانه خیره شده بودم که در باز شد نگاهم سمت در کشیده شد..
با دیدن یه پسر حدود سی ساله ابروهام بیشتر پرید بالا

اومد داخل نگاهش به من و سمانه افتاد اول تعجب کرد بعد به خودش اومد
لبخند عمیقی زد و گفت : بهوش اومدین شکر خدا..
سمانه نگاهی به ارش کرد
ارش در رو بست و قدم برداشت بی اختیار گفتم : سلام

مکثی کرد و بعد با نگاه خیره ای جواب سلامم رو کوتاه داد
سمت سمانه رفت
گوشه ی تخت نشست ارش موهای سمانه رو از صورتش کنار زد..

-چطوری عمه جان حالت خوبه!؟
سمانه اروم خندید زود خنده اش قطع شد معلوم بود درد داره..

-انگار از چشم تو من خیلی خوبم ارش نه!!؟
ارش لبش رو به دندون گرفت خم شد و اروم پیشونی سمانه رو بوسید..

-من از طرف بابام عذر می خوام اون..
سمانه سریع به وسط حرفش پرید ‌.

-این دلیلش رو توجیح نمیکنه..
طرف اون نباش لطفا..
ارش نفسی بیرون داد و باشه ای گفت..

-اصلا بگذریم…
بذار ببینم وضعتون در چه حاله..

****

اونگ

نگاه حرصی به ارش کردم داشت حالم بد میشد
اون الان این موقع اینجا چکار می کرد!؟
از وقتی اومده بود مامان عین پروانه دورش می چرخید..

سنگینی نگاهم رو حس کرد و سرش رو بلند و با من چشم تو چشم شد..
ابرویی بالا انداخت و گفت : چخبر داداش جان خوبی!؟
از ندیدن ما خوشحالی یا ناراحت!!؟
نیم نگاهی بهش کردم..

-برام فرقی نمیکنه..
یعنی گفتم اصلا برام مهم نیستی.
به روی خودش نیورد و با لبخند گفت : من برعکس تو دلم برات تنگ شده بود
فردا بیکاری بریم یه دور به این اطراف بزنیم
مامان سریع پشت بندش گفت : قربون دلت برم پسرم..
چرا که نه میریم ‌‌

عصبی شدم عصبانیتم دست خودم نبود
دلم می خواست این پسره رو بگیرم به باد کتک..
بد موقعیتی اومده..
با نبودش راحتر می تونستم کارام رو انجام بدم
بعد مامان جز وقتی مریض میشدم با من درست حرف نمی زد

ارش دوباره نگاه دقیقی بهم انداخت‌.

-راستی چرا صورتت کبود شده کتک خوردی!؟
مامان نفسی ول داد
بازم جای من جواب داد : اره یه رعیت خدا بی خبر افتاد به جونش ببین چکارش کرده
حالا خان فهمیده کیه به خدمتش می رسه..
ارش اخم غلیظی کرد..

-حتما با رعیت درگیر شده من اونگ رو می شناسم به رعیت خیلی زور میگه!؟
به کی زور گفتی که این دفعه از خدمتت در اومده اونگ!؟.
عصبی بشقاب رو هل دادم روی میز و گفتم : به تو چه نبومده فضولیت گل کرد
هنوز جای بابا ننشستی که نگران رعیت باشی
رعیت کسی نیستن اب خوش از گلوشون پایین نره..
پس سرت تو‌کار خودت باشه اطرافم نبینمت حوصله ات رو‌ندارم

بابا با عصبانیت اسمم رو‌صدا زد :
اونگ..
توجه ای نکردم و از جام بلند شدم با قدم های بلند از اونجا دور شدم..

****

راوی

ستاره اهی از گلوش خارج شد..
نمی دونست بااین پسر چکار کنه..
اونگ داشت زیاده روی می کرد

خان با اخم غلیظی زیر لب گفت : پسره ی احمق عین‌ همون..
می خواست بگه عین همون بابای گور به گور شده اس اما جلوی ارش نگفت

ارش با خونسردی میوه ای داخل دهنش گذاشت..
میوه رو که خورد لب زد : من ناراحت نیستم..
شما هم نباشید..
اونگ هنوز بچه اس..
خان نیشخندی زد و جواب داد : بچه اس براش زن گرفتیم!؟
تا حالا بچه ای رو دیدی که زن داشته باشه..

ارش تعجب کرد دست از خوردن برداشت با حالت سوالی پرسید : زن گرفته!؟
یعنی چی!؟
اونگ که هنوز..

ستاره به وسط حرف ارش پرید..

-زن که نه..پیش کش شده بهش..
همین دختره که اتاق سمیه اس..
به صیغه ی چند ماهه استفاده اش رو کرد دختره رو رد می کنیم بره

ارش

از حرف مامان سر در نمی اوردم یعنی چی پیش کش شده!؟
مگه هنوز از این کارا توی روستا رسم بود
نگاه گیجی حواله ی مامان کردم و لب زدم : یعنی چی مامان!؟
مگه هنوز پیش کش هست!!!
رسمه..

بابا نیشخندی زد..

-پسر ما رو باش می خواد وارث روستا بشه هنوز نمی دونه پیشکش رسمه یانه
اره پسر رسمه..
برای همیشه هست..
نمیشه روستایی خان داشته باشه و پیش کش نداشته باشه..
اخمم بیشتر شد نگاهم سر خورد روی بابا..

-بابا برای یه دختر باید پیش کش شه!.
اگه این رسم وجود داره
پیش کش برای پسر بزرگتره پس برای منه اون دختر..
مامان با چشم های گرد شده زل زد بهم..

-چی میگی ارش!؟
اون زن برادرته‌.
با تشر لب زدم :زن برادرمه ولی پیش کش منه..
پس باید برای من باشه…
بابا عصبی بهم گفت : ساکت شو پاشو برو توی اتاقت زود باش
دیگه ام از این قضیه حرف نمی زنی توی خانواده ی من بی ناموسی وجود نداره..

تیشخندی زدم
از جام بلند شد
خودم رو روی میز کشیدم و گفتم : اتفاقا حرف می زنم بابا این دختر برای منه..
دیگه اومدم از حقم نمی گذرم..

اینو گفتم و بعد منم راهی رو که اونگ اومده بود رفتم..

***

گندم

منو سمانه دو روزی توی رخت خواب بودیم تا اینکه رضایت دادیم و از روی تخت بلند شدیم..
سمانه داشت غذا درست می کرد
منم سالاد
در حال انجام کار بودیم که صدای پایی اومد

سرم رو بلند کردم با دیدن ارش ابروهام تو هم رفت..
نگاه خیره ای بهم انداخت
حالت نگاهش یه طوری بود درک نمی کردم که چه چرا اینطوری
بهم نگاه میکنه

سمانه ابرویی بالا انداخت و‌گفت : چیزی می خوای پسرم!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۵ / ۵. شمارش آرا ۱

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان خشت و آیینه pdf از بهاره حسنی

    خلاصه رمان :   پسری که از خارج میاد تا یه دختر شیطون و غیر قابل کنترل رو تربیت کنه… این کار واقعا متفاوت خواهد بود. شخصیتها و نوع داستان متفاوت خواهند بود. در این کار شخصیت اولی خواهیم داشت که پر از اشتباه است. پر از ندانم کاری. پر از خامی و بی تجربگی.می خواهیم که با

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تریاق pdf از هانی زند

خلاصه رمان : کسری فخار یه تاجر سرشناس و موفقه با یه لقب خاص که توی تموم شهر بهش معروفه! عالی‌جناب! شاهزاده‌ای که هیچ‌کس و بالاتر از خودش نمی‌دونه! اون بی رقیب تو کار و تجارته و سرد و مرموز توی روابط شخصیش! بودن با این مرد جدی و بی‌رقیب قوانین خاص خودش‌و داره و تاحالا هیچ زنی بیشتر از

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان رقص روی آتش pdf از زهرا

  خلاصه رمان :       عشق غریبانه ترین لغت فرهنگ نامه زندگیم بود من خود را نیز گم کرده بودم احساسات که دیگر هیچ میدانی من به تو ادم شدم به تو انسان شدم اما چه حیف… وقتی چیزی را از دست میدهی تازه ارزش واقعی ان را درک میکنی و من چه دیر فهمیدم زندگی تازه روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سردرد
دانلود رمان سردرد به صورت pdf کامل از زهرا بیگدلی

    خلاصه رمان سردرد:   مثل یه ارایش نظامی برای حمله اس..چیزی که زندگی سه تا دخترو ساخته و داره شکل میده.. دردایی که جدا از درد عشقه… دردای واقعی… دردناک… مثل شطرنج باید عمل کرد.. باید جنگید… باید مهره هارو بیرون بندازی… تا ببری… اما واسه بردن خیلی از مهره ها بیرون افتادند… ولی باید دردسرهارو به جون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شاپرک تنها

    خلاصه رمان:             روشنا بعد از ده سال عاشقی روز عروسیش با آرمین بدون داماد به خونه پدری برمیگرده در اوج غم و ناراحتی متوجه غیبت خواهرش میشه و آه از نهادش بلند میشه. به هم خوردن عروسیش موجب میشه، رازهایی از گذشته برملا شه رازهایی که تاوانش را روشنا با تموم مظلومیت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماه دل pdf از ریحانه رسولی

  خلاصه رمان :   مهرو دختری ۲۵ ساله که استاد دفاع شخصی است و رویای بالرین شدن را در سر می‌پروراند. در شرف نامزدی است اما به ناگهان درگیر ماجرای عشق ناممکن برادرش می‌شود و به دام دو افسر پلیس می‌افتد که یکی از آن‌ها به دنبال انتقام و خون خواهی و دیگری به دنبال نجات معشوقه‌اش است. آیهان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tamana
2 سال قبل

اه
چه مسخره
این میگه برای منِ اون میگه برای منه
ما گفتیم ارش میاد گندومو نجات میده از دست اونگ اما حالا……

ارزو
2 سال قبل

عاره داره باحال میشه😍😍

سپیده و قاسم
سپیده و قاسم
2 سال قبل

داره جالب میشه😆

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x