ترسیدم از حرفش و با لکنت پرسیدم
_تیزی؟؟؟
_دوست داری بیهوشت کنم تو اتاق استرلیزه بکشمش بیرون نازنازم؟؟
خندش جمع شد وقتی ترس و تو چشمام دید
_نترس طوریت نمیشه من بلدم کجا بزنم
واقعا جون خودم مهم بود؟؟ نمیدونم……
اصلا به درک اصلا هر چی شد
به دنیا نیومدن بچه ای که باباش میعاد باشه ارزششو داره به حرفش گوش بدم
از من چندشش میشد تن من کثیف بود
نباید به بچه ای که باباش یه همچین آدمیه و مادرشم من بی عرضه ام ظلم کنم نباید به دنیا بیاد
_اگه ترسیدی بی خیال فقط سر جدت انقدر صبح و نصفه شب زر نزن اعصاب ما رو به چخ نده
_قبول……
_مطمئنی؟؟؟
سرمو تکون دادم و صورتمو پاک کردم
_آره مطمئنم
_فقط به این زیبا چیزی نمیگیا حوصله ی شر ندارم
_نمیگم
_خوبه
فیروزه اومد و اون بلند شد رفت
دیدم با اخم داشت نگاهش میکرد
پاهامو تو خودم جمع کردم و سرمو گذاشتم رو زانوم
دستاش مثل این چند وقت نشست رو شونه هام
_اون با تو چیکار داشت؟
_هیچی…..
_یعنی چی هیچی؟ مهسا همه میدونن قبلا چیکار میکرده خریت نکنی یه وقت
#تاوان
#پارت۳۹
چی میفهمن اینا از حال من؟
سرمو برگردوندم و پشت کردم بهش
_خریتا رو قبلا کردم الان فقط میخوام کار درستو بکنم
زیبا_چی شده؟
همینو اینو کم داشتم
_هیچی بابا شهلا اومده بود داشت باهاش پچ پچ میکرد
یهو بازومو کشید و مجبور شدم سرمو بلند کنم
_چی بهت میگفت؟؟
_چته بابا یواش دستشو کندی…..اروم بپرس ازش
_تو حرف نزن…….گفت بچتو میکشه؟
اصلا حالم دست خودم نبود
نمیدونم دلم از اینکه میخواستم جونشو بگیرم
خون بود یا عذاب وجدان داشتم
_چی باید بگه مثلا ؟؟انقدر حرفشو میزنید همه فهمیدم چه سرم اومده
اونم دلش به حالم سوخته بود اومد برای دلداریم
حالا فهمیدی؟؟
دستمو با حرص از دستش کشیدم و
ازش رو گرفتم
_منو نگاه کن ببینم…….دلش به حالت سوخته بود کی؟؟شهلا؟؟
زل زدم بهش
_بابا من حالم خوب نیست بزارید به درد خودم بمیرم
_اون که عمرا……تو داری دروغ میگی……چشمات ترسیده بدبخت
چونه ام از بغض لرزید……عرضه ی یه پنهون کاری ام ندارم
_اره من بدبختم که یه عوضی نامرد گولم زد و حالام ولم کرده چی میخوای از جون من دست از سرم بردار
#تاوان
#پارت۴۰
زیبا بلند شد و رو به سه چهار نفری که بودن کرد
_خلوت کنید ببینم….. زوووود
پریا_بابا فکر کردی اینجا کجاست؟ اون بیرونم صداتون میاد دیگه مگه چیز قایم کردنی داری توام هی خالی کنید خالی کنید
_فوضولیش به تو نیومده….. بیروون
_عجب گیری کردیم از دست اینا…..اتاق مشاوره راه انداخته برای من…..کیه که ندونه قضیه چیه؟
_بلبل زبون شدیا پری…..
با هزار غرغر رفتن و دوباره اومد روبه روم
صورتم خیس خیس بود و من هی پاکش میکردم
_بهت گفتم به اون پسره پد…….باج نده گوش نکردی گفتی عاشقم وا دادی اونش به جهنم…..
الان میخوای بزنی خودتو ناقص کنی؟
_نمی……خوا……مش
_دِ آخه بیشعور
درس خونده هاش آدم سالم میبرن ناقص برمیگردونن تو داری خودتو میدی دست اون؟؟
_هر چی بشه مهم نیست دیگه هیچی نمیخوام
کلافه بلند شد و یه قدم رفت عقب
_فیروز یه چیزی به این بگو خودم میزنم ناکارش میکنمااااا
_تو ناقصم کن……باور کن راضی ام فقط این نباشه
فیروزه_نگو اینطوری……..چطور دلت میاد از بین ببریش یه نگاه به من بکن میدونی چند سال حسرت یه بچه رو کشیدم ؟هاان؟؟ شوهرم خوب بود که پام وایساد
آهی که به خاطره حسرت نداشتن یه بچه از دلش بیرون میاد خیلی سخته
ای کاش جای اون بودم
_توام درد دلت تازه شد؟الانم همچین تو عمارت زندگی نمیکنی با اون شوهرت
#تاوان
#پارت۴۱
_اینکه ما دوتا بدآوردیم و افتادیم این تو به خاطره چند صد میلیون تقصیر اون نیست من خودم پای بدهیه مردی موندم که میتونست بگه گور بابات فیروز که بچه دار نمیشی من که میشم الانم یا بمون با هوو سر کن یا برو ور دل مامان و بابات که نون خور اضافه نمیخوان
ولی گفت خدا نخواسته عیبی نداره برای هم بمونیم ببینیم چی میشه
یه لحظه فکرم رفت سمت مردی که فیروزه داشت تعریفشو میکرد
امثال میعاد حتی نمیتونن بفهمن مرد بودن یعنی چی
چشم غره ی زیبا به فیروزو دیدم
زیبا دوست نداشت از اون جلوی من تعریف کنه
فکر میکرد دوباره هوایی میشم منِ احمق
نمیدونست دردم خیلی بیشتر از چیزیه که فکر میکنه
_تو شوهرت آدمه پشتت بهش گرمه .من چیکار کنم با این، اونم اینجا بدون هیچی
خودم کم بدبختی کشیدم اونم بیارم که چی بشه؟ کس و کار دارم که این داشته باشه؟ پشت و پناه دارم که این داشته باشه؟ آینده دارم که این داشته باشه؟
اصلا اینجا میخوام بزرگش کنم؟تنهایی؟ من خودم تا وقتی بابا داشتم همه چیزم خوب بود بچه ای که از الان بابا نداره میخواد چیکار کنه؟
هق میزدم و پشت هم اشک میریختم که دستشو گرفت رو صورتم
_فکر کن خدا بهت یه معجزه داده که تو دیگه تنها نباشی……فکر کن دوتایی میشید مونس هم میشید پشت و پناه هم
نمیخواستم
دستشو پس زدم و صدامو بردم بالا
_اینجا؟؟؟؟الان؟؟؟چیزی شد که اون عوضی میخواست
خدا به حرف اون گوش کرد و من روزگارم شد جهنم تر از قبل
من الان باهاش چیکار کنم؟
منی که تا دیروز میگفتم خدا تاوان کاری که باهام کرده بودن و ازشون میگیره بعد از شنیدن حاملگیم تمام اعتقادتم دود شده بود
وضعم میدیدم و افسوس و ناامیدی تمام وجودمو گرفته بود
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 88
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
دلم نمیخواد بچش تو زندان دنیا بیاد کاش زودتر آزاد بشه