رمان تاوان پارت 11 - رمان دونی

 

 

 

فیروزه_این حرفو نزن

مهسا باور کن خدا به جبران هر چی نداشتی این بچه رو بهت داده….باهاش زندگی میکنی باهاش عشق میکنی وقتی میگیری بغلش وقتی بوسش میکنی اون از توعه بچه ی توعه نه اون

 

 

زیبا روبه روم وایساد

 

 

_بابا یه ذره حرف گوش کن دختر……رو چه حساب فکر کردی عقل کلی

میخوای از چاله دربیای میوفتی تو چاه

این بار هزارمو میگم ناقص میکنی خودتو

پس فردا میری بیرون میخوای دوباره بچه دار بشی نمیتونیا…..

 

 

پس فردا؟؟ چه دلش خوش بود

 

 

_نمیزاره بیام بیرون……

 

 

زیبا اخماش رفت تو هم

 

 

_کی؟؟

 

 

اشکامو پس زدم

 

 

_میعاد…..طلبکارم اونه…..

 

 

_صبر کن ببینم…….شوهرتو میگی؟

 

 

دوزانو جلوم نشست و من سرمو براش تکون دادم

 

 

فیروزه_مگه میشه؟؟؟ چطوری آخه؟؟

 

 

به یاد حرفاش یه لبخند تلخ اومد رو لبم

 

 

_هم….همه ی چکا رو خریده بهم گفت دعا کنم راضی بمونه به اینجا موندنم وگرنه اگه رضایت بده و برم بیرون بدتر میکنه

 

 

_چرا؟ دردش چیه؟؟

 

 

این بغض لعنتی دیگه داره خفم میکنه

باید یه نفر بدونه

 

 

_من………سه ساله پیش با دوستم تصادف کردیم

 

 

از اول شروع کردم

ماجرای دوستیم با عسل

تصادف و اینکه با قدرت باباش افتاد گردنم

نقشه ی میعاد وانتقامش

همه رو براشون تعریف کردم

 

#تاوان

#پارت۴۳

 

 

فیروزه پا به پام اشک ریخت و زیبا یه بند بدوبیراه میگفت

فقط دعا میکرد شریکش پیداش بشه و بره سروقت میعاد

 

 

دیگه هیچی نگفتن انگار اونا هم راضی بودن که از بین ببرمش بچه که نه نطفه ای که به خاطره انتقام تو وجوم داشت رشد میکرد

 

 

تا صبح نخوابیدم و همش بهش فکر میکردم

شاید خاصیت مادر بودنه اینکه یه موجودی تو وجود خودت باشه و از گوشت و خون خودت بهش بدی باعث میشه مدام ذهنت درگیرش باشه

 

 

خدایاچرا اصلا باید این بچه بیاد که گناهش بیوفته گردنم پس چی شد هوای منو داشتی؟ فعلا که هر چی اون میخواست بهش دادی دیدن بدبختیه بیشتر من جهنم واقعیه من الانم تقصیر من نیست و هیچ راه دیگه ای ندارم

 

 

زیبا به زور ازم پرسید شهلا میخواد چیکار کنه منم گفتم

 

 

سه تامون ساکت بودیم

فیروزه مثل من یه گوشه نشسته بود و زیبا همش میرفت و میومد ولی هیچی نمیگفت

نمیدونستم چی قرار پیش بیاد ولی ترس، دلشوره،اضطراب بدی داشتم

 

 

منتظر بودم که سر و صداها بلند شد

کم کم همه میرفتن ببینن چه خبره؟

 

 

اضطراب الانم جلوی چند دقیقه پیش یا حتی چند ساعت پیش هیچی نبود

چرا اصلا دلم نمیخواست برم؟؟مگه قرارمون این نبود؟

 

 

یه روزی میگفتم مادر بچه ای میشم که باباش میعاده ولی الان حالم از خودم و خودش به هم میخوره

با یادآوریش مصمم از جام بلند شدم

نباید بهش ظلم کنم نباید یکی بشه مثل من بی پناه و بی کس و کار

 

 

رفتم بیرون همه جلوتر جمع بودن

 

 

اصلا انگار تو این دنیا نبودم

همش با خودم تکرار میکردم

“من بهش ظلم نمیکنم”

اشکام ریخت و محکم پاکشون کردن

 

 

خودم مهم نیستم اون نباشه نطفه ی اون نامرد نباشه

 

#تاوان

#پارت۴۴

 

 

دوباره دستم محکم کشیدم رو صورتم تا اشکامو پاک کنم

تقصیر من نیست من خودم اسیر نامردای روزگار شدم

 

 

هرچی نزدیک تر میشدم انگار پاهام به زمین میچسبیدن و نمیذاشتن دوباره قدم بر دارم

 

 

اگه به دنیا بیارمش بدترین نامردی دنیا رو بهش کردم

اون هیچ جایی نداره هیچ کسو نداره که دوسش داشته باشه هیچیه هیچی

 

 

وجدانم بود؟؟ نمیدونم ولی ولم نمیکرد

 

 

“مگه خدا باهام نبود وقتی بابا رفت وگرنه فربد بی غیرت اصلا حواسش بهم بود؟؟”

 

 

 

_نبود……ولی اینو حتی منم نمیخوام

 

خدایا نباید اصلا بهم میدادیش این همه زن دنبال بچه چرا مممممن

 

 

“حتما میخواد داشته باشیش”

 

 

_نمیخواد…..من تنهایی نمیتونم

 

 

اشکای لعنتیم تموم نمیشدن

حرف فیروزه اومد تو سرم……

 

 

“فکر کن پشت و پناه هم میشید دوتایی”

 

 

_نمیتونم ازش نگه داری کنم…..من یه آدم ضعیفم  که حتی نمیتونه حواسش به خودش باشه تا هر کی از راه رسید ازش سوءاستفاده نکنه اونوقت چطوری میتونم از یه موجود کوچولو و بدتر از منه مراقبت کنم؟

 

 

فقط صدای خودم بود که میشنیدم

بهشون رسیدم و دقیقا پشت سرشون بودم دست انداختم کنارشون بزنم

 

 

“اون معجزه ی زندگیته مهسا”

 

 

_نیست…..من تو زندگیم هیچ معجزه ای نداشتم و ندارم همش بدبختی بود و تنهایی

 

 

دو نفر اول کنار زدم و دوباره صورتمو پاک کردم

 

 

_جبران همه ی نداشته هات میشه”

 

#تاوان

#پارت۴۵

 

 

_نمیشه….

 

 

_ظلم نکن خدا تاوان میگیره ،تاوان ادمایی که زورشون به کسی نمیرسه و از خودش طلب حقشونو میکنن

 

 

حرف بابا بود

وایسادم سر جام

اشکام بیشتر میریخت

 

 

اونم جز من کسی رو نداره من دارم به موجودی بد میکنم که از ناتوانی هنوز دست و پاشم در نیومده منم شدم مثل عسل و میعاد که فقط زورشون به من رسیده بود

من نامرد نیستم

 

 

“اون بچه ی توعه از توعه نه اون”

 

 

_بچه ی منه

 

 

با قدمای سست و لرزونم برگشتم سلول

 

 

دستامو سفت حلقه کردم دور شکمم و نشستم گوشه ی تخت

زار میزدم و زار میزدم

 

 

_بچه ی منه……زندگیه منه…..خودم بزرگش میکنم……خودم همه کَسِش میشم همه ی کَسَم میشه نمیزارم کسی اذیتش کنه…..فقط خودم و خودش میشیم بدون آدمای نامرد

 

 

میعاد&

 

 

_خودتو خفه کردی بابا چه خبره؟

 

 

نیما،تقریبا ده ساله باهم دوستیم

بیشتر از عماد نباشه کمترم نیست

تنها کسی ام هست که از قضیه ی اون دختره خبر داره البته نه همه چیزو

 

 

_یعنی چی؟ وقتی کار هست باید حتما بزارم دقیقه ی آخر؟

 

 

امضا رو زدم و دادم صابری

 

 

_به اشکان بگو لیست داروهایی که تو انبار کم داریم و برام بیاره

 

 

_چشم با اجازه

 

 

_نه به اینکه به زور میکشوندمت اینجا نه به الان که ول نمیکنی میخوای شبا هم همینجا بخوابی

باید از حاج آقا بپرسم چت شده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 104

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری
دانلود رمان پینوشه به صورتpdf کامل از آزیتاخیری

    دانلود رمان پینوشه به صورت pdf کامل از آزیتا خیری خلاصه رمان :   چند ماهی از مفقود شدن آیدا می‌گذرد. برادرش، کمیل همه محله را با آگهی گم شدن او پر کرده، اما خبری از آیدا نیست. او به خانه انتهای بن‌بست مشکوک است؛ خانه‌ای که سکوت طولانی‌اش با ورود طاهر و سوده و بیوک از هم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین چهارشنبه سال pdf از م_عصایی

  خلاصه رمان :       دختری که با عشقی ممنوعه تا آستانه خودکشی هم پیش میرود ،خانواده ای آشفته و پدری که با اشتباهی در گذشته آینده بچه های خود را تحت تاثیر قرار داده ،مستانه با التماس مادرش از خودکشی منصرف میشود و پس از پشت سر گذاشتن ماجراهائی عجیب عشق واقعی خود را پیدا میکند ….

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان من به عشق و جزا محکومم pdf از ریحانه

    خلاصه رمان :       یلدا تو دوران دبیرستان تو اوج شادابی و طراوت عاشق یه مرده سیاه‌پوش میشه، دختری که حالا دیپلم گرفته و منتظر خواستگار زودتر از موعدشه، دم در ایستاده که متوجه‌ی مرد سیاه‌پوش وسط پذیرایی خونه‌شون میشه و… شروع هر زندگی شروع یه رمان تازه‌ست. یلدای ما با تمام خامی‌ها و بی‌تجربگی وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه کور

    خلاصه رمان :         زلال داستان ما بعد ده سال با آتیش کینه برگشته که انتقام بگیره… زلالی که دیگه فقط کدره و انتقامی که باعث شده اون با اختلال روانی سر پا بمونه. هامون… پویان… مهتا… آتیش این کینه با خنکای عشقی غیر منتظره خاموش میشه؟ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازی برزگر
نازی برزگر
1 ماه قبل

الان چندروزه پارت نزاشتی چرا

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

کاش یکی پیدا شه بره همه چیو به میعاد بگه تا میعاد از عذاب وجدان بترکه
فاطمه جان سکوت تلخ پارت نداره

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x