رمان تاوان پارت 14 - رمان دونی

 

 

 

_به توام خدا پیغمبر یاد داده بودم پس کو؟کجای زندگیته که نمیبینیش….چرا عین آدم زندگیتو نمیکنی؟

 

 

عصبی صدامو بردم بالا

دوباره کینم بالا زد

 

 

_چون تو نذاشتی…..یادته به خاطره همین حرفات یه سال صبر کردم تا راضی بشی، تا عروستو قبول کنی؟ ولی آخرش چی شد؟؟ تا اخر عمر حسرت بغل کردنش موند تو دلم…..

 

 

مامان دستشو گذاشت رو سینه ام که آرومم کنه

ولی مگه میشد

 

 

_تورو خدا بس کن نمیبینی حالشو

 

 

با حرص نگاهش میردم

 

 

_حالش باید عوض بشه…….باااااید

خوب گوش کن……اون دختر هرجایی هیچ وقت…..هیچ وقت……لیاقت تو و عشقتو ندااااشت……

 

 

حالم بدتر شد؛ اون حق نداره……بدون اینکه بفهمم دستامو که میلرزید سمتش گرفتم ولی عماد تو مشتش گرفتشون و من عربده زدم

 

 

_حق نداری به اون بگی هرجایی……اون دختر همه چیز من بووووود…….الهه ی من بود

 

 

_مطمئنی فقط الهه ی تو بوددد احمق…..

 

 

_بابا ترو خدا بس کن

 

 

سرمو هیستریک تکون دادم

 

 

_میدونی چیه؟؟؟خجالت میکشم که تو پدرمی توی خودخواه که برای خراب کردن کسی که دیگه نیست هر دروغ مضخرفی به زبونت میاد و تا اخر عمرم پشیمونم از اینکه حسابت آوردم و به خاطرت صبر کردم

 

 

عمادو کنار زد…..دستش آورد بالا و برای اولین بار تو این ۲۸ سال خوابوند تو گوشم

 

 

قلبم تیر کشید……من چی گفتم بهش؟؟

 

 

_گمشو برو بیرون…..دیگه ام حق نداری پاتو اینجا بزاری…..

 

#تاوان

#پارت۶۲

 

 

و منی که تازه نفسام آروم شده بود اشکم چکید و رفتنشو نگاه کردم

من چی گفتم بهش؟

 

 

صدای گریه ی ماهور و مامان دیوونه ترم کرد

رفتم بدون هیچ حرفی

 

 

_عماد برو دنبالش مامان……

 

 

خودمو رسوندم به ماشین که عماد جلوتر از من سوییچو از دستم کشید

حال بدتر از اون بود که بخوام رانندگی کنم

 

 

نشستیم و چشمامو بستم

سرم داشت منفجر میشد

 

 

همش به مضخرفی که گفتم فکر میکردم. به چی رسیدم تو این زندگی؟؟؟

میدونم اون حق نداشت ولی…..من…..منم حق نداشتم

اون پدری بود که تا قبل از الهه همیشه دوست و همراهم بود و هیچ وقت برام کم نذاشت

 

 

چرا انقدر ازش بیزاره ؟چرا ولش نمیکنه و مدام این حرفو تکرار میکنه که دختر درستی نبود….

یه بار بهش گفتم مدرک بده ولی فقط سکوت کرد

 

 

_میعاد…..رسیدیم

 

 

چشمامو باز کردم و خواستم پیاده بشم که با حرفش دستم رو دستگیره خشک شد

 

 

_تا چند سال پیش هر وقت با مامان و بابا تندی میکردم تو بهم تشر میزدی که حواسمو جمع کنم ولی الان…….

 

 

نذاشتم حرفش و بزنه

 

 

_حالم اصلا خوب نیست……بفهمید

خودم از همه داغون ترم

 

 

_ نباید اینو بگم ولی خودت میدونی بابا هیچ وقت به کسی تهمت نمیزنه

 

 

_چرامیزنه، تا من به قول خودش بی خیالش بشم   و زندگی کنم

 

#تاوان

#پارت۶۳

 

 

_یعنی تو واقعا بابا رو نمیشناسی که هیچ وقت به خاطره پسرش آبروی یکی دیگه رو نمیبره؟؟ اونم یه دخترو

 

 

_نه نمیشناسم ،چون اون عوض شده

 

 

شاید عشق پدریش مجبورش کرده انقدر عوض بشه نامرد بشه تهمت بزنه فکر کنه کارش درست باشه ولی نمیدونه با این حرفا فقط قلب پسر خودشو بیشتر له میکنه

پدر من اینجوری نبود

 

 

پدر…..یعنی من الان بابا شدم؟ اون بچه چی میشه؟اصلا چرا زنگ نزده بهم؟

 

 

گوشی رو درآوردم و دوباره چکش کردم زنگ نزده بود

نکنه میخواد بلایی سرش بیاره که بهم تا الان نگفته

به جهنم بیاره به من ربطی نداره

 

 

با تکون خوردنم فهمیدم دست عماد رو شونمه

 

 

_میعااد کجایی؟

 

 

_هااان هیچی…….سوئیچ و بده مرزبان

 

 

پیاده شدم و توجهی به صدا زدنای عماد نکردم

سرم داشت منفجر میشد ارامش میخوام خوابی که ازم فراریه میخوام

اینکه مغزم قفل کنه و دیگه به هیچی فکر نکنم نه بابا نه الهه نه به اون……دختر و بچه اش

 

 

مهسا&

 

 

دو هفته اس به اصرار فیروزه میایم برای خیاطی

بهم گفت حالا که میخوام نگهش دارم فکر آیندشم باشم منم دیدم راست میگه نمیتونم بیکار بمونم بالاخره وقتی فربد سهم منو از خونه داد که میتونم برم بیرون

الانم تقریبا هر روز به فربد زنگ میزنم ولی جواب نمیده اما کورخونده من کوتاه نمیام به قول زیبا الان من باید مراقب بچه مم باشم تنها که نیستم

خدا هست من و اونم میشیم دیگه همه چیز درست میشه

 

#تاوان

#پارت۶۴

 

 

اونم تاوان کاری با من کردو پس میده…..

یه روزی یه جایی یه جوری میخوره که نتونه بلند شه….میدونم و این همون عدالت خداس که بابا میگفت

 

 

_بریم مامانش؟

 

 

لب گزیدم و به زنای دیگه نگاه کردم

 

 

_اونجوری نگو خجالت میکشم

 

 

_خجالت برای چی؟ مگه فقط تو مامانی؟

 

 

_اینجا آره…..

 

_ببینم داداشت بازم جواب نداد

 

 

_نه….ولی هر روز زنگ میزنم

 

 

یه اوهوم ارومی کرد……میدونم بی عرضه ام ولی چیکار کنم خب زورم بهش نمیرسه و کاری ام از دستم برنمیاد جز تلفن زدن

 

 

_ میگم فیروزه…..حقوقمون و سر ماه میدن؟

 

 

_اره هفته ی دیگه میریزن تو کارت

میخوای چیکار؟

 

 

با سرخ و سفید شدن گفتم آخه منکه کسی رو نداشتم

 

 

_میشه به یه نفر بگم برام از بیرون یه چیزی بخره؟

 

 

وایساد و با خنده بهم گفت

 

_چیزی ویار کردی؟

 

 

_آره…….توت میخوام…..توت خشک

تو اون فیلم دیشبیه نشون داد

 

 

_وااای وااای خدا…..اینجا رو نگاه کن

 

 

_توله ات نیومده خیلی پرخرجه ها……

 

 

ترسیدم ودستمو گذاشتم رو قلبم

 

#تاوان

#پارت۶۵

 

 

_تو نمیگی زهرش اب میشه…..عقلت کجا رفته

 

 

_نترس…..بچه ای که یه ماه تو گریه و قحطی و اعتصاب غذای مامانش بمونه با یه پِخم چیزیش نمیشه انقدر که سرتقه

 

 

جدی بهش نگاه کردم

 

_دوست ندارم بهش میگی توله چند بار بگم

 

 

_خب آخه باباش…..

 

 

چپ بهش نگاه کردم

 

 

_اون بابا نداره فقط خودمم و خودش

 

 

مثلا خواست از دلم دربیاره

یه دستشو انداخت گردن من یه دستشم گردن فیروزه و بردمون طرف سلول

 

 

_خب بانو بگو ببینم پرنسس دوست داری صداش کنم یا شازده؟

 

 

خندم گرفت از لحن شوخش و فیروزه گفت

 

 

_تو فعلا همون بچه صداش کن تا ببینیم دختره یا پسر…..خاله قربونش بره

 

 

_اَه اَه چه زودم خواهر زاده اش شد

گفته باشم مهسا به من باید بگه زیبا جون نه خاله

 

 

_باشه بهش میگم…..

 

***

 

نشسته بودم که فیروزه یه کیسه توت خشک جلوم گرفت

 

 

ویار خواستن عجیبیه

چون انگار دنیا تو اون کیسه بود و فیروزه بهم تقدیمش کرده بود

 

 

_ممنون از کجا اومده؟

 

 

_به خواهرم گفتم اومدنی ملاقات برات بگیره

 

 

قلبم شکست هر جور با بچه دار شدنم رویا میساختم به این عاریه ای بودن ویارام نمیرسیدم

 

 

همیشه فکر میکردم خودمو برای میعاد لوس میکنم و بهش میگم چی میخوام اونم کارو زندگیشو ول میکنه و برام میخره

 

#تاوان

#پارت۶۶

 

 

دیگه گذشت دیگه تموم شد الان من باید همه ی فکر و ذکرم این بچه باشه

 

 

کیسه رو ازش گرفتم و شروع کردم به خوردن اصلا یادم رفت بهش تعارف بزنم

 

 

_فردا پس فردا که حقوقمو گرفتم پولشو بهت میدم

 

 

_نمیخواد بابا……درسته بدهکاریم ولی دیگه پول یه کیلو توت داریم

 

 

_نه……نه نمیشه اصلا،باید بگیری

 

 

_نمیخواد تو بخور برای منم دعا کن

 

 

حسرتش تمومی نداشت

خدایا یه بچه بهش بده……لیاقتشو داره هم خودش هم شوهره با معرفتش

 

 

کنارم نشست

 

_حالا آروم تر بخور خفه نشی

 

 

انگار که کنترل دست یکی دیگه اس و اون دستور میده چون اصلا حواسم نبود و دهنمو پر کرده بودم….

 

 

_بچه ام شکموئه

 

_مگه اون فسقلی مجبورت کنه یه چیزی از گلوت بره پایین وگرنه که هیچی……..میگم مهسا……

 

 

شک داشت ولی بالاخره پرسید

 

 

_نمیخوای بهش بگی؟؟

 

 

منظورشو فهمیدم اونو میگفت

 

_نه…..نمیخوام……

 

 

_ولی اگه بدونه شاید دلش بسوزه و ببرتت بیرون

 

از خوردن منصرف شدم و کیسه رو گذاشتم کنارم

 

 

_من دل سوزیشو نمیخوام……دیگه هیچی ازش نمیخوام چون دیگه میعادی تو زندگیم وجود نداره…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان دانشجوهای شیطون

  دانلود رمان دانشجوهای شیطون خلاصه: آقا اینجا سه تا دخترا داریم … اینا همين چلغوزا سه تا پسرم داریم … که متاسفانه ازشون رونمایی نمیشه اینا درسته ظاهری شبیه انسان دارم … ولی سه نمونه موجودات ما قبل تاریخن که با یه سری آزمایشاته درونی و بیرونی این شکلی شدن… خب… اینا طی اتفاقاتی تو دانشگاهشون با هم به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان لمس تنهایی ماه به صورت pdf کامل از منا امین سرشت

      خلاصه رمان :   همیشه آدم‌ها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همه‌ی چهره‌هایی که می‌بینیم، آدم‌هایی هستن که نمی‌شه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهایی‌هاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوسته‌ی سفت و سخت رو شکوند. این قصه،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان با هم در پاریس

  خلاصه رمان:     داستانی رنگی. اما نه آبی و صورتی و… قصه ای سراسر از سیاهی وسفیدی. پسری که اسم و رسمش مخفیه و لقبش رباته. داستانی که از بوی خونی که در گذشته اتفاق افتاده؛ سر چشمه می گیره. پسری که اومده تا عاشق کنه.اومده تا پیروز شه و ببره. دختری که سر گرم دنیای عجیب خودشه.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در حسرت آغوش تو pdf از نیلوفر طاووسی

  خلاصه رمان :     داستان درباره ی دختری به نام پانته آ ست که عاشق پسری به نام کیارشه اما داستان از اونجایی شروع میشه که پانته آ متوجه میشه که کیارش به خواهرش پریسا علاقه منده و برای خواستگاری از پریسا پا به خونه ی اونها میذاره اما طی جریاناتی کیارش مجبور میشه که پانته آ رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازی برزگر
نازی برزگر
1 ماه قبل

پارت گذاری رمانا خسته کننده شده اصلا به موقع خودش نمیزاری یکیشو میزاری یکیشو نه چرادلیل خاصی داره بگو تا ماهم بدونیم

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

ارت پریروز هم میذاری؟رستا رو هم بذار لطفا

بانو
بانو
1 ماه قبل

آفرین بهترین کار و داره انجام میده این که آویزون نیست خوبه👏👏👏

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x