شوهرم؟؟یه بی غیرت دیگه مثل خودت
بغضم گرفت از کاراشون از تنهاییم از بی کَسیم
خدایا چه سرنوشتیه من دارم
_خب…..خب اون نمیتونه که این همه بدهی رو بده اصلا مگه شریک نبودین؟
_برو بابا اون گفت از کی جنس بگیریم چطوری بیاریم که ما رو به خاک سیاه نشوند
احمق بودیم….هردومون احمق بودیم که به کسی که از ناکجا اومد و به فربد پیشنهاد شراکت داد شک نکردیم
نتونستم جلوی خودمو بگیرم
_اون موقع که سود میکردی شریک مال هم بودین فقط میخواستی منو بیچاره کنی منو این تو نگه داری
نزدیک یه سال داره میشه به خدا دیگه خسته شدم
_زبون درآوردی؟ خب بازم بگو……
یعنی حق اینقدر شکایتم ندارم
خاک تو سر من
_ترو روح آقاجون منو از اینجا بیرون من نمیتونم دیگه
_بزار به اون شوهر……..زنگ بزنم ببینم چه غلطی کرده این چند وقته
_فکر کن اون نیست ،رفته من الان فقط تو رو دارم فربد
_یعنی چی؟مهسا درست حرف بزن ببینم چی میگی؟
بالاخره باید بدونه اینطوری شاید دلش سوخت؟
_ط……طلاقم داده
یه دفعه شاکی شد و صداشو برد بالا
_یعنی چی؟ مگه شهر هرته بدهی بالا بیاره زنشو بفرسته زندان بعدش بندازتش گردن من؟ کورخونده مادر نداشتشو به عذاش میشونم…..
بندازه گردن من؟؟تمام غیرت الکیش همین بود؟
نباید الان بگه غلط کرده ازت سوء استفاده کرد نباید بگه غصه نخور من هستم، پشتتم؟
هرچند خیلی وقته دیگه رو این مثلا برادر حساب نمیکنم ولی آدمه دیگه تا آخر دنیاهم بشه به سری از آدمای دوروبرش همیشه امید کمک داره امید حمایت و دوست داشتن
#تاوان
#پارت۷۲
یه بند داشت بهش بدوبیراه میگفت و من اشک میریختم
_حالا مهریه تو داده یا باز خریت کردی اونم بخشیدی؟
شاید اون ۲۰۰ میلیونی که داده به جای همون بود
_داده…..ولی الان اون بدرد نمیخوره که……
_پس چی بدرد میخوره؟
نچ….خریت همش خریت…..آخه من بهت چی بگم؟ وقتی گفتم حداقل ۳۰۰_۴۰۰ تا سکه بگیر
ادای منو درآورد
_”نه ،گناه داره ،جنس آورده پول نداره، نمیخوام اذیت بشه، من اصلا تو زندگی باهاش مهریه نمیخوام”
چی شد پس؟! طلاقت داد که……الانم بمون همون تو تا بفهمی….
نمیتونم بمونم نمیتونه اینو بهونه کنه و منو ول کنه
وسط حرفاش پریدم و چیزی که نبایدو گفتم
_من حامله ام…..
ساکت شد
_تو که یه ساله اون تویی مضخرف نگو که دلم به حالت بسوزه
لعنت بهت تو مگه دلم داری که بخوام باهاش ترحم بخرم
لبمو گاز گرفتم و با خجالت گفتم
_اومده بود اینجا…..
_دختره ی احمق توام پا دادی؟آبرومونو بردی
آبروی بابا رو بردی…..
همین……فقط همین
اگه یه تار موی بابا تو تنش بود اون میعاد میتونست منو بدون پشتوانه ببینه و انقدر بلا سرم بیاره؟
#تاوان
#پارت۷۳
_اونجوری نگو شوهرم بود…..
_پس خودت هرز رفتی
دیگه خواهری به اسم مهسا ندارم مثل پدر و مادرم
_کِی بودم؟کِی خواهرت بودم فربد؟
راست میگی من خریت کردم هم برای تو که هیچ وقت پشتم نبودی هم برای کسی که فکر میکردم شبیه تو نیست و قراره پناهم بشه بعد از بابا
گوشی رو قطع کردم
دست گذاشتم جلوی دهنمو زار زدم
چی میشد اگه میومد پیشم چی میشد اگه بغلم میکرد میبوسیدم میگفت میرم زندگیشو آتیش میزنم که به خواهرم بد کرده
چی میشد یه ذره آدم بود غیرت داشت تا اون عوضی این کارو با من نکنه
میعاد&
با صدای زنگ آیفون از خواب پریدم
ساعت نزدیک ۱۱ ظهر بود
دیگه حتی اون قرصا هم به دردم نمیخوره چون نزدیکای صبح خوابم برد
ولی شانس اوردم جمعه بود چون حوصله ی هیچ کس و هیچ چیزم نداشتم
بعد از شنیدن خبر حاملگیه اون دختر و دعوایی که با،بابا داشتم روزگارم شده مثل اوایل روزایی که بهم گفتن دیگه الهه ای نیست
بی هدف….. پر از کابوس و عذاب وجدان
نه….آخری نه…. من هیچ عذاب وجدانی ندارم
فقط ترحم
اما مدام فکر میکنم چرا بهم خبر نداد چرا التماس نکرد آزادش کنم ،چرا؟ مثلا میخواد غرور نداشتشو نگه داره یا میخواد ثابت کنه خودش از پسش بر میاد…
البته زنه میگفت خیاطی میکنه فکر میکنم به خاطره اونه که هوا برش داشته با اون یه قرون دوزار زندان میتونه بچه بزرگ کنه؟
دختره احمقه یا ساده؟
تو آیفون فریده خانومو دیدم و
دروباز کردم و بعد از چند دقیقه با آسانسور اومد
_سلام آقا…..ببخشید دیرشد
جوابشو دادم و سری براش تکون دادم
رفتم سمت اتاق
#تاوان
#پارت۷۴
_صبحانه خوردین
_نمیخورم
_ولی خانوم گفتن……
با یاد مادرم قلبم تیر کشید آخرین باری که دیدمش دوروبر یک ماه پیش بود
و حداقل میتونستم خیالشو راحت کنم
_آماده کن تا بیام….
رفتم یه دوش گرفتم تا سرحال بشم و سر میز نشستم
اصلا میلی نداشتم ولی به خاطر اینکه مطمئن بودم مامان آمار دونه دونه لقمه هایی که میزارم دهنمو میپرسه شروع کردم
_براتون حلوا هم آوردم
_حلوا؟خدای نکرده کسی رو….
زود پرید وسط حرفم
_نه آقا خدانکنه….ته تغاریم یک ساعت پیش اومده خونه که مامان دلم حلوا میخواد
با تعجب نگاهش کردم که فهمید
_آخه تو دلی داره بچم…..
ضعیفم هست هیچی از گلوش پایین نمیره همونی ام که هوس میکنه باید براش درست کنم تا پشیمون نشده
سینه ام سنگین شد
اونم ضعیفه زنه میگفت هیچی نمیخوره
ولی کسی ام نداره براش این کارارو بکنه
با لیوان چایی که جلوم گذاشت ور میرفتم
_میگم……اگه یه زن حامله باشه و
چیزی که دلش میخواد و بهش ندی چی میشه؟
اول تعجب کرد و بعد خندید
_ویارو؟!والا مادرم میگه بچه کج و کوله میشه
نمیدونم دیگه
یعنی….بچه ی اون؟
هرچند به من ربطی نداره ولی به خاطره اینکه بی گناهه نمیتونم بزارم بلایی سرش بیاد
فقط همین…..
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 142
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
واقعا که
میگه بچه ی اون؟
خاک تو سر بچه خودتم هسااا
ی اسپویل ریز لطفا
چقدر این دختر بیچارست خدا…. چقدر ساده است چرا باید تاوان قلب مهربون رو اینجوری داد آخه
بیداری وجدانش فقط برا یه لحظه ست