رمان تاوان پارت 17 - رمان دونی

 

 

بالاخره بعد از سه روز زنگ زده بود

 

_دیگه چه خبر؟

 

_هیچی مهندس خبر جدیدی نیست

همونطوریه

 

کنجکاوی امونم و بریده بود

 

 

_ببینم نمیدونی برای چی به شوهرش نگفته؟اینطوری که من نمیتونم پیداش کنم

 

 

_شانس شماس دیگه….حتما یارو انقدر عوضیه دختره ترجیح داده بهش نگه وخودشم که اصلا سراغ این بدبخت نمیاد……بلا نسبت شما بعضی از این مردا…..

 

 

همینم مونده از این حرف بشنوم

و حرفشو قطع کردم

 

 

_یه کار دیگه ام باهات داشتم

 

_بفرما…..

 

 

_میدونی چیزی ویار میکنه یا نه؟

 

 

یه ذره مکث کرد

و صدای خنده اش رو اعصابم رفت

 

 

_چطور؟ نکنه میخوای براش بخری؟

 

 

من مجبورم به خاطره اون بچه ی بی گناه هر کاری بکنم

 

 

_شنیدم زنش به خاطره شوهره زندانه گفتم حالا که هیچ کسو نداره یه کمکی بهش بکنم؟؟

 

 

_بابا تو دیگه عجب آدمی هستی….دمت گرم

 

 

دلم سوخت از حرفش

من هیچ وقت آدم بدی نبودم

تا اینکه خودش زندگیمو ازم گرفت

 

جون کندم تا این حرفا رو بزنم

 

_ میتونی….. هر چی دلش خواست و بهم بگی؟

 

 

_عجججب….. نمیدونم این زبون بسته کسی رو نداره اصلا، ندیدم ملاقاتی داشته باشه خودتونم میدونید دیگه ولی زیبا عین عقاب بالا سرشونه به خاطره دعوای دفعه ی پیشم رو من حساسه

 

لعنتی…..

 

 

_خب باهاشون دوست شو اینطوری شک نمیکنه

 

_حرفا میزنیا من با اون سه تا چیکار دارم؟

یکیشون که خروس جنگیه اون دو تای دیگه ام عین بچه مدرسه ایا میمونن

 

 

_بهت بیشتر میدم

 

 

_نگو داری وسوسه ام میکنیا مهندس…..

 

 

قراره همین کارو بکنم…….

 

 

_این یه پیشنهاد بود حالا میتونی قبول نکنی

 

_باشه ببینم چی میشه……

 

#تاوان

#پارت۷۶

 

مهسا&

 

 

_بیا بگیر…..

 

یه کیسه گلابی گرفته بود جلوم

که آب دهنمو قورت دادم

این چندمین بار تو یه ماهه که هرچیزی که هوس میکنم میاره

 

 

_چرا اونجوری نگا میکنی……مامانم آورده گفتم حامله ای شاید دلت بخواد نمی خوایش؟؟

 

 

داشت میبردش که دستمو دراز کردم و گرفتمش

وروجک من خیلی دله اس

درسته غذا نمیتونم بخورم ولی تا یه چیزی دلش میخواد باید بدم بهش وگرنه آروم نمیگیرم

هرچند زیبا میگه خودت هوس میکنی گردن اون زبون بسته ننداز ولی من بهش میگم وقتی مادر شدی خودت میفهمی یکی دیگه برات تصمیم میگیره و خودت بی اراده میشی

 

 

_باید پولشو بگیری

 

خندید

 

 

_خیلی پول داری بدهیتو بده برو بیرون

اینجا جای زن حامله نیست

 

 

دلم گرفت و بغ کردم ولی مهم نیست من عادت دارم

 

 

_شاید اونو نتونم ولی از پس این برمیام

نمیگیری نمیخوام

 

 

کار میکنم که مدیون هیچ کس نباشم

و بهم عین گداها نگاه نکنن

خدایا ای کاش قبول کنه دلم میخوادشون

 

 

_باشه بابا بده…..چه زودم بهش برمیخوره

 

 

فردا باید بریم بیمارستان با مژده اونم حامله اس به جرم قتل آدمی که میخواست به مادرش تجاوز کنه اینجاست

خانواده ی اون عوضی وقتی فهمیدن رضایت دادن ولی گفتن بایدپول دیه بده اوناهم نمیتونن

ای کاش اونقدر پول داشتم که میتونستم زنای اینجا رو بفرستم بیرون اونایی که هیچ گناهی ندارن و فقط قربانی شدن

 

**

 

دکتر داشت سونوگرافی انجام میداد و منم به مانیتورش خیره بودم

حس شیرین مادر بودن کم کم داشت تمام وجودمو میگرفت

 

 

_خب مامان خانم جنینت سالمه سالمه…..

 

#تاوان

#پارت۷۷

 

 

خداروشکر کردم

 

 

_معلومه دختره یا پسر؟

 

_نه عزیزم تو فعلا سه ماهته انشالله از ماه دیگه البته اگه شیطونی نکنه و خجالت نکشه

 

 

با تعجب بهش نگاه کردم

 

 

_چرا باید خجالت بکشه؟

 

 

هنوزم خنده رو لباش داشت

 

 

_چون لُخته دیگه….اگه تو خودش جمع نشه و بزاره ما پاهاشو ببینیم میفهمیم چیه

 

 

حالا فهمیدم منظورش چیه

از حرفش هم خندم گرفت و هم خجالت کشیدم ولبمو گاز گرفتم

 

 

این چیزا برای من عادی نشده بود چون من دنیای متاهلی رو تجربه نکرده رسیده بودم به مادر شدن

 

 

مادرجنینی که قرار نیست هیچ وقت پدری داشته باشه و من باید براش هم پدر باشم و هم مادر

 

 

_حالا بگو ببینم خودت دختر دوست دادی یا پسر؟

 

 

یه ذره فکر کردم

 

_فقط میخوام مونسم بشه و تنهاییامو پر کنه

 

 

حرفمو صادقانه و بی منظور زدم ولی بازم همون نگاه پر از ترحمی سهمم شد که ازش متنفر بودم

 

 

_شوهرت کجاست؟میدونه بارداری؟

 

 

سرمو انداختم پایین و چند برگ از دستمالی که گرفته بود جلوم رو برداشتم و شکمم رو باهاش پاک کردم

دوست نداشتم از اون حرف بزنم

 

 

_رفته…..طلاق گرفتیم

 

#تاوان

#پارت۷۸

 

 

_نمیخواستم ناراحتت کنم عزیزم……خیالت راحت انشالله سالم و سلامت بار شیشه تو زمین میزاری یه دختر یا یه پسر ناز و همدم خوبه؟

 

 

سرمو براش تکون دادم

 

توی ۲۲ سالگی از یه نامرد حامله بودم

تنها بی کس البته به قول حاج خانم هم کَس ادم باید خدا باشه راست میگه ولی قرار نیست هیچ وقت یادم بره و بهش عادت کنم

قرارم نیست ازشون بگذرم نه از فربد نه از عسل نه از اون

میدونم هرچی با من کردن ده برابرش بدتر بهشون برمیگرده چون به عدالت خدا شک ندارم اون وقت که من و بچم تو خوشحالی داریم دوتایی با هم زندگی میکنیم زندگی ای که نه من تنها میمونم نه میزارم اون تنهایی بکشه و بفهمه بی پدری یعنی چی

 

 

تو راهروی بیمارستان بودیم که صدای داد و بیداد اومد سربازی که باهامون بود سریع رفت پیش اونا پاک نژادم با مژده رفتن سرویس

 

تو ۴ ماهگیش خیلی حالت تهوع بیشتر شده ولی دکتر گفته بود چیزه مهمی نیست بچه ی اون امروز معلوم شد دختره

 

خیلی خوشحال بود بهش اجازه دادن زنگ بزنه به شوهرش

داره تو بندر کار میکنه تا دیه رو جور کنه و زنشو ببره بیرون

 

 

با اینکه اونم مثل منه ولی خیلی حسرت زندگیشو میخورم

چون من تمام این نزدیک به یک سال رو تو یه توهم زندگی میکردم ،توهم میعاد و فربد و هیچ وقتم شک نکردم به حرفاشون……ولی اون داره تو واقعیت میفهمه مرد داشتن و حمایت یعنی چی

 

خدایا یعنی باور کنم شانس منه دوروبرم پر از مرداییه که مردونگی دارن ولی خودم هرچی نامرده قسمتم شده؟

 

خسته بودم که نشستم سرمو به دیوار تکیه دادم و منتظرشون شدم تا بیان

مردمو میدیدم آزاد و راحت میرن و میان

ولی آزادی الان دیگه برام مهم نیست وقتی کسی رو ندارم

 

 

چند دقیقه گذشت همون عطر نحس چشمامو که تازه بسته بودم و به ضرب باز کردم

 

دیدمش

با فاصله ی دوتا صندلی کنارم نشسته بود

خواب بود دیگه نه؟؟

 

 

الان که روشو سمتم برگردوند دیگه نه

خواب نیست

خود نامردشه که زل زده بهم

جدی و بدون حس

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 130

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.6 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه موج به صورت pdf کامل از خورشید _ شمس

            خلاصه رمان:   موج به اجبار پدربزرگش مجبور است با فریاد، هم بازی بچگی اش ازدواج کند. تا اینکه با دکتر نیک آشنا شده و در ادامه حقایقی را در مورد زندگی همسرش می‌فهمد…     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصاص pdf از سارگل حسینی

  خلاصه رمان :     آرامش دختر هجده ساله‌ای که مورد تعرض پسر همسایه شون قرار میگیره و از ترس مجبور به سکوت میشه و سکوتش باعث میشه هاکان بخواد دوباره کارش رو تکرار کنه اما این بار آرامش برای محافظت از خودش ناخواسته قتلی مرتکب میشه که زندگیش رو مورد تحول قرار میده…   به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه )

    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده نیلا که نمی‌خواست پدر و مادرش غم ترک شدن اون

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
rahaa Abedi
rahaa Abedi
1 ماه قبل

سلام!
نویسنده عزیز ازت بخاطر نوشتن همچین رمانی ممنونم.
رمانِ خیلی خوبی هسش.
میشه همینطور تا آخر با نظم ادامه بدی ؟
خیلی خوب هست خسته نباشی عزیز

...
...
1 ماه قبل

بمیری مرتیکه پس فطرت بی وجدان ایشالا به زمین گرم بخوری …تو واقعیت که کارما رو نمی‌بینیم ولی نویسنده جان لطف کن بدترین کارمای دنیا رو سرش بیار

بانو
بانو
1 ماه قبل

بقیه رمانا چی پس؟؟؟زود به زود پارت بزارین دیگه

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

میعاد بود؟مگه درمانگاه بیرون از زندانه؟ مردک پررو😕

دسته‌ها
4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x