تقریبا یک هفته گذشت و عجیب بود که عسل حتی زنگم نزده بود فقط یه پیام داد که از اون شب بارونی مریض شده و حتی کارش به بیمارستانم کشیده بود نگرانش بودم و هر روز بهش زنگ میزدنم ولی گوشیش خاموش بود
باید تو اولین فرصت که فربد یه ذره رو به راه بشه بهش سربزنم
سوپ و براش بار گذاشتم و تا خواستم براش آبمیوه ببرم صدای زنگ خونه اومد
چادرمو سر کردم و رفتم در حیاط و باز کردم که با دیدن مامورای آگاهی استرس گرفتم
_بفرمایید
_خانم مهسا معینی…..
_خودم هستم
_شما باید با ما بیاید کلانتری
_م…..من…..برای چی؟
_به جرم فرار از صحنه ی جرم…..
دست خودم نبود که ناباورخندیدم
_حتما اشتباه شده من کاری نکردم
_اونجا معلوم میشه
به فربد چیزی نگفتم که نگران نشه ولی قلبم داشت از دهنم میزد بیرون
منو بردن اتاق بازجویی وگفتن منتظر باشم
دلشوره ی عجیبی گرفته بودم و دستامو تو هم قفل کردم و فشار میدادم تا اینکه بعد از چند دقیقه یه آقای قد بلند با یه لپ تاب اومد اتاق
و نشست که گفتم
_ببخشید من به اون خانمم گفتم من اصلا کاری نکردم اشتباه شده آقا
خیلی خونسرد بود و همین آشفته ترم میکرد
_خب اول بگید پنجشنبه ی هفته ی گذشته ساعت یک تا دو نیمه شب کجا بودین؟
پنجشنبه ؟یه ذره فکر کردم
_آهاااان داشتم با دوستم از لواسون برمیگشتیم……
#تاوان
#پارت۲۰
_یعنی تنها نبودی؟
_نه……با عسل بودم
_اسم و مشخصات کامل دوستتون رو بنویسید
خودکار و برداشتم و اطلاعاتی که خواست رو نوشتم
_ببخشید میگید چی شده؟
_یعنی شما نمیدونید؟
سرمو تکون دادم و لبامو انقدر محکم با دندونم گاز زده بودم که شوری خون رو تو دهنم احساس کردم
دست کشیدم و خونشو پاک کردم که یه دستمال گرفت جلوم منم ازش گرفتم
_جالبه که شما نمیدونید هفته ی پیش با یه خانم ۲۴ ساله تصادف کردید و از اونجا متواری شدین
فکم قفل شده بود و چشمام درشت شد فقط یه چیز تو ذهنم اومد
_اَ….الان…..کجاست؟
_متاسفانه ایشون دو روز تو کما بودن و بعد فوت شدن پلاک ماشین شما هم از روی دوربین های اتوبان شناسایی شد
دستام میلرزید و تاری دیدم نشون میداد اشکم بدون اینکه بفهمم دراومده بود
_ن….نه….اشتباه میکنید چ…..چون برای آسفالت اونجا چند تا بشکه ی بزرگ بود زد به یکی از اونا یه آدم نبود
_زد؟؟ میگید دوستتون رانندگی میکرده؟
صدام پر از بغض بود و جوابشو دادم
یه لیوان آب برام ریخت و گذاشت جلوم
بعد از اینکه یه ذره ازش خوردم یه ذره آرومتر شدم
_ببینید خانم معینی هرچی بیشتر با ما همکاری کنید زودتر به نتیجه میرسیم
_به خدا دروغ نمیگم ماشین برای عسلِ خودشم رانندگی میکرد…….یهو به یه چیزی زد پیاده شد و وقتی مطمئن شد بشکه بود دوباره سوار شد و راه افتادیم
ابروهاش بالا رفت و تو برگه هایی که دستش بود یکی رو جدا کرد و روبه روم گذاشت
_ این سند ۲۰۶ آلبالویی که یک ماهه پیش خریدین……به نام خودتونه
#تاوان
#پارت۲۱
چشمامو تنگ کردم و
نام مالک و پیدا کردم که به ایم خودم بود
مگه میشه
یه خنده ی پر از استرس اومد رو لبام
_من که میگم اشتباه میکنید نه من ماشین دارم نه عسل به یه آدم زده
این دفعه صداشو برد بالا و کلافه شد
_انقدر سرعتت زیاد بوده که اون دختر ۱۵متر دورتر از رد ترمز پرت شده و ۶ ساعت زیر بارون مونده
بهت سند نشون میدم میگی برای من نیست
رد برخورد با یه جسم روی کاپوت این ماشینی که به نام توئه کاملا مشخصه
بعد تو مارو مسخره ی خودت کردی و میگی اشتباه میکنیم؟
از داد و بیدادش گریه ام شدیدتر شد
_خب…..خب از عسلم بپرسید….اونم بهتون همینا رو میگه
_حتما اونم به وقتش
بردنم بازداشتگاه و دعا میکردم فقط زودتر عسل بیاد و اونم حرفای منو بزنه
نمیدونم چقدر گذشت زمان از دستم در رفته بود که اومدم دنبالم و منو بردن یه اتاق دیگه
که یه مرد کت و شلواری نشسته بود بهم سلام کرد و منم جوابشو دادم و نشستم
_ خانم معینی من کمالوند هستم از این به بعد وکالت شما رو به سفارش آقای مجد برعهده دارم
_آقای مجد پدر عسل و میگید؟ خودش الان اینجاس؟
جوابمو نداد و مشغول کار خودش شد
_شما اول این وکالت نامه رو امضا کنید
چرا همه چیز یه جوری بود؟ انگار تنها کسی که چیزی نمیدونست من بودم
وقتی گیجی دید ادامه داد
_آقای مجد تا چند دقیقه دیگه به ما ملحق میشن بهتره ما کارمونو شروع کنیم
پس یعنی اینجاست پدر کله گنده ی عسل
یه ذره خیالم راحت شد ولی هنوزم دلیل اومدن وکیل و نمیدونستم
_من وکیل میخوام چیکار؟وقتی کاری نکردم
_اول امضا کنید میگم خدمتتون……..
تعللم و که دید گفت
_عسل خانوم گفتن بهتون بگم با من همکاری کنید تا هر چه زودتر از این قضیه خلاص بشید
#تاوان
#پارت۲۲
_خودش کجاست؟
_اتاق بغلی دارن بازجویی میشن شما فعلا امضا بزنید تا من پیگیر کارای هردوتون بشم
خندیدم و یه نفس راحت کشیدم
۵_۶ تا امضا بود که انجام دادم
_براش که مشکلی پیش نمیاد؟منظورم عسله چون گواهینامه نداره میدونید که
برگه هارو از جلوم جمع کردم و گذاشت تو کیفش
_میدونم شما نگران نباشید
سرمو تکون دادم و دستامو تو هم مشت کردم
_ببینید خانم امینی شما یک ماهه پیش از دوستتون یه ماشین هدیه گرفتید و همون روز هم به نامتون زده شد
هفته ی گذشته وقتی خبر تصادف برادرتون و شنیدید با سرعت بالا رانندگی کردید و متاسفانه یه نفر قربانی بی احتیاطی شما شد
اینم که حرف های همون ماموره بود
دستامو بالا اوردم
_نه……نه……شما هم دارید اشتباه میکنید ماشین برای عسلِ به من هدیه نداده…..
خودشم رانندگی میکرد مگه بهتون نگفته؟
_اینی درسته که من میگم من از طرف آقای مجد و دخترشون ازتون تشکر ویژه میکنم و بهتون قول میدم کمتر از یک ماهه دیگه این قضیه حل میشه و دیگه حتی کوچیکترین اثری تو زندگیتون نمیزاره فقط کافیه شما اعتراف کنید در غیر اینصورت با شهادت خانم مجد و دوستاشون تو ویلا که همه دیدن شما پشت فرمون نشستین و با توجه به اینکه شما الان برگه ی اعترافتون و امضا کردید قطعا چند سال زندان در انتظارتونه
هیچی نمیتونستم بگم و همین طور به لباش نگاه میکردم
یه دفعه در باز شد و یه مرد جاافتاده اومد
وکیل به احترامش بلند شد و اون اومد جاشو گرفت و رو به من به وکیل گفت
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 102
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
بس که خنگه آخه هرچی بهت دادن بدون اینکه بخونی باید امضا کنی دیوانه
خنگ نبود که اولین رابطش تو زندان نبود😑
تو همچین مواقعی فقط یاد یک مصرع شعر میافتم
خریت نه تنها علف خوردن است!
الهی جونم دخترکم چ تلخ ازپشت زخم زدن بهت