رمان تاوان پارت 8 - رمان دونی

 

 

 

چند دقیقه گذشت آروم که شدم ماشین و روشن کردم، باید به الهه میگفتم تموم شد تمام این یک و سال و نیم برنامه ریزیم تموم شد الان دیگه هیچی نداره

 

 

خط قرمزش قلبش بود احساسش بود تنش بودکه از رو همش رد شدم و انداختمش تو قفس

 

 

من پسر آروم و خلفی که قسم راست یه فامیل بودم و افتخار پدر و مادرم

منی که هیچ وقت آدم رابطه با دخترای جورواجور نبودم چون سر سفره ی پدری بزرگ شدم که همیشه به ما میگفت برید بیاید ولی یه سری چیزا قبح داره هیچ وقت حتی تو سرتون اونا رو زیر پاتون نزارید وگرنه یه موقع به خودتون میاید میبینید شدید آدمی که همه چیزو قربانی امیالش میکنه

 

 

تا اینکه الهه اومد تو زندگیم

فقط اونو به چشم یه زن دیدم فقط بودن با اونو میخواستم، عشقم شد و نفسم به نفسش بند بود

ولی حاجی افتاد رو دنده ی لج که این دختر نه

اصلا آدم سخت گیری نبود ولی نمیدونم چرا رو الهه حساس بود

 

 

میتونستم حرمت بشکنم میتونستم بزنم زیر حرفش ولی نکردم دوست داشتم خودش راضی بشه و برام دعای خیر کنه مثل تمام زندگیم

 

 

بینمون صیغه خوندم ولی قسم خورده بودم تا حاجی قبولش نکنه باهاش رابطه نداشته باشم چون میترسیدم وقتی یه بار باهاش باشم دیگه نتونم جلوی خودمو بگیرم و خانواده ام که مثل الهه عزیزترینم بودن منو بزارن کنار

من هر دو طرفو باهم میخواستم و زندگی با یه قلب نصفه و نیمه برام هیچی نبود

 

 

بالاخره بعد از دوسال حاجی راضی شد و

قرار عقد و عروسیمونو گذاشتیم

تا اینکه اون دختر تو بهترین روزای زندگیم نفسمو برید و من شدم آدمی که حتی تو خوابم نمیدیدم

به خاطره اینکه به خاک سیاه بشونمش حتی حاضر بودم پا رو اصول زندگیم بزارم باهاش رابطه داشته باشم ولی خودش زیر بار نرفت

ومجبور شدم عقدش کنم الانم که همه چیز تموم شده

 

#تاوان

#پارت۳۲

 

 

بعد از الهه از خانوادم جدا شدم

بزرگترین خواسته ی من از زندگیم بودن با عشقم بود که حاجی اون فرصتو ازم گرفت

دلم براشون تنگ میشه ولی کینه ام نمیزاره نزدیکشون بشم

 

 

کلید انداختم و رفتم داخل

 

 

خونه ای که قرار بود برای من و الهه باشه

بعد از اون ،همه جا رو پر از عکسامون کردم

چه برنامه ها با هم داشتیم که به هیچ کدومشون نرسیدیم

 

 

از پیش الهه میام همه چیزو براش تعریف کردم

خوشحال بودم بیشتر از همیشه

با همون لباسای کثیف رفتم رو تخت و دراز کشیدم

انگار یه بار یه تنی رو از شونه هام برداشتن

ولی……ولی بستنش به قبلم چون سنگینیشو احساس میکنم

 

 

دستم چرخوندم و دوباره رد ناخونا رو دیدم…..

 

 

_لعنت بهش

 

 

عصبانی پلک بستم و بازم اون چشمای ابری…..سریع چشمام باز شدن

 

 

_لعنت بهش….

از اون دختر متنفرم……از دختری که هر کی نمیشناختش گول اون ظاهر مظلوم و ساده شو میخورد متنفرم

 

 

میتونستم چند نفرو بفرستم سراغش تا کارشو بسازن ولی نکردم

میتونستم آبرو حیثیت براش نزارم ولی نکردم لیاقتشُ داشت ولی نکردم

الانم همین که تو تنهایی و جهنم خودش داره میسوزه برام بسته

اون تاوان کارای خودشو پس داد نه من

 

 

باید بخوابم دو روز سه روز شایدم یه هفته

نمیدونم ولی وقتی بیدار شدم همه چیز یادم میره

 

 

****

 

#تاوان

#پارت۳۳

 

 

_دو روزه همین طوریه حداقل دهن وا نمیکنه بفهمم چه زری زده به این حال و روز دراومده

 

 

میشنیدم ولی دریغ از یه حرکت کوچیک و یه اعلام وجود فقط داشتم نفس میکشیدم

زندگی برای من دیگه تموم بود

عسل، اون تصادف ،گناهکار شدن من ، ازدواج با میعاد ،بدهی،افتادنم به زندان،

حرفای تحقیر کننده اش، تن کثیفم ، طلاق و در نهایت فهمیدن اینکه همه اش یه بازی بود مدام تو سرم میچرخیدن

 

 

فیروزه_دستاشم که یخه

 

 

زیبا_خب هیچی نخورده دیگه ،یه بند میخوابه بیدار میشه به یه گوشه زل میزنه

 

 

گرمی دستشو حس کردم همون جایی که میعاد زد تو صورتم

 

 

_نگاه نگاه چه جاشم مونده هم اینجا هم گلوش پسره ی وحشیه پد…..

 

 

_زیبااااا اینجوری نگو بالا سرش

 

 

_آخه خیلی گ….خورده داشته بچه رو خفه میکرده بی بته

ببینمش انگشتاشو خورد میکنم

 

 

فیروزه_باشه اصلا دیدیش بکشش ولی الان فقط ساکت باش

 

 

_اصلا مگه این خراب شده صاحاب نداره دختره رو به این روز درآورده مرتیکه ی حرو……

دستم بهش برسه بیچاره اش میکنم

 

 

فیروزه_وااای به جای این فحش دادنا پاشو ببریمش بهداری تا یه بلایی سرش نیومده

 

 

_بدتر از این؟!انگار تو کماس

 

 

_آره بدتر از این…..بلند شو قربون شکلت برم من

 

 

زیر بغلمو گرفتن و بلندم کردن عین پر کاه اینور اونور میبردنم

 

 

_نچ نچ یه ذره وزن نداره……پسره ی لندهور نسناس پ……بچه میزنی پدرتو درنیارم زیبا نیستم

 

 

_زیباااااا…..بس میکنی یا نه؟!

****

 

#تاوان

#پارت۳۵

 

 

حس شیرین نوازشای یه نفر توی دلم منو برد به موقعی که بابا بود

 

 

“دختر بابا…….نمیخوای حرف بزنی؟……یکی یدونم…..مهسا خانم……با بابا حرف بزن دیگه…….ببین منو”

 

 

_بابا…..

 

 

_جون دلم

 

 

پلکام از هم باز شد و بعد از چند روز چشم چرخوندم و زل زدم به کسی که بالا سرم بود

 

 

فیروزه_خوبی؟پاشو دیگه خوشگل خانوم

کشتی ما رو که سه روزه اینطوری بخوای پیش بری بازم سِرُم لازم میشیا

 

 

چشمام تار شد و اون شروع کرد پاک کردن صورتم

 

 

_گریه نکن قربونت برم…..چیزی نشده که

 

 

میفهمیدم خندش و حرفش مصنوعی بود

 

 

_پاشو ببین از وقتی اینجوری شدی این رئیس زیبا چطوری الکی به پرو پای بقیه میپیچه تا حرصشو خالی کنه

پاشو جمعش کن دختر رو دیوونمون کرد

 

 

اون گرمی که تو وجود یخ زدم میریخت سرعت اشکامو بیشتر کرد

دست انداخت کمرم و بلندم کرد و گرفت تو بغلش

 

 

منم از خدا خواسته پهلوشو چنگ زدم و هق هقم بلند شد هیچ وقت فکر نمیکردم به فیروزه ای پناه ببرم که همیشه سرش تو لاک خودش بود

 

 

_من…..دیگه…….خسته……شدم……چرا من……هنوز….نفس…..

 

 

محکمتر بغلم گرفت و در گوشم حرف میزد

 

 

_من قربون تو برم عزیز دلم…….اونجوری نگو چیزی نشده که درست میشه به خدا…..اصلا ناراحت نباش بره پی کارش کسی که لیاقت تو رو نداره….این همه چرا خودتو داغون میکنی آخه

دنیا که به آخر نرسیده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 88

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان کفش قرمز pdf از رؤیا رستمی

  خلاصه رمان :         نمی خواد هنرپیشه بشه، نه انگیزه هست نه خواست قلبی، اما اگه عاشق آریو برزن باشی؟ مرد قلب دزدمون که هنرپیشه اس و پر از غرور؟ اگه این مرد قلب بشکنه و غرور له کنه و تپش قصه مون مرد بشه برای مقابله کردن حرفیه؟ اگه پدر دکترش مجبورش کنه به کنکور

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آخرین این ماه به صورت pdf کامل از مهر سار

          خلاصه رمان :   گاهی زندگی بنا به توقعی که ما ازش داریم پیش نمیره… اما مثلا همین خود تو شاید قرار بود تنها دلیل آرامشم باشی که بعد از همه حرفا،قدم تو راهی گذاشتم که نامعلوم بود.الان ما باهم به این نقطه از زندگی رسیدیم، به اینجایی که حقمون بود.   پدر ثمین ناخواسته

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تب pdf از پگاه

  خلاصه رمان :         زندگی سه فرد را بیان می کند البرز ، پارسا و صدف .دختر و پسری که در پرورشگاه زندگی کرده و بعدها مسیر زندگی شان به یکدیگر گره ی کور می خورد و پسر دیگری که به دلیل مشکلاتش با آن ها همراه می شود . زندگی ای پر از فراز و

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
فرشته منصوری
1 ماه قبل

حس میکنم حامله اس

علوی
علوی
1 ماه قبل

هست!! این تازه اول مصیبت دختره است.

خواننده رمان
خواننده رمان
1 ماه قبل

طلاقش داد تموم؟؟
به همین راحتی؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x