رمان جرئت و شهامت پارت ۱۸ - رمان دونی

 

 

*راحله میشه مسخره بازی در نیاری؟من جدی ام*

 

حس کردم دیگر حرف زدن با راحله حوصله سر بر است .تلفن را در داخل کیف کوچکم گذاشتم .

 

و نگاهی به جاده کردم ،دیدم پدر در ماشین دیگر همراه با فرنود و دایی ابراهیم دارد صحبت می کند و می‌خندد.

 

بی بی هم انگار از آن شرایط راضی نیست. که شروع به غر زدن می کند .

 

آخه در پوست خودم نمی گنجد که چرا باید آنها در ماشین که مشخص است تنگشان هست بنشینند تا من و فرید تنها باشیم؟

 

کمی لبخند زدم دوست داشتم جای آنها بودم نه اینجا کنار فرید.

 

_خب من میگیرم میخوابم ترنم ،یک ساعت دیگه بلندم کن باشه؟

 

برگشتم و نگاهی به مادر کردم و بی حوصله جواب دادم”باشه”

 

صدای موزیک ملایمی را داشتم گوش میدادم ،حوصله ام سر رفته بود نه آنتن داشت در اینجا ،نه من هم صحبت داشتم تا حرف میزدم.

بعد از بیست دقیقه فرید آرام چیزی را گفت به طوری که خودم آن را به سختی شنیدم:

 

_دستت درد می کنه؟

 

نگاهش کردم و با تشر به او پاسخ دادم:

 

_مگه برات مهمه؟

 

کمی به جاده خیره شد انگار داشت فکر می کرد تا بعد از کمی مکث گفت:

 

_نه مهم نیست.چون تو به اندازه یه پشه هم برام اهمیت نداری کک مکی

 

با نفرت به او نگاه کردم خیر سرش ابراز علاقه کرده ..حس کردم از عصبانیت تمام انگشت هایم می لرزد.

 

_خب.پس چرا حرف میزنی؟مگه من سر صحبت و باز کردم.

 

و دوباره گوشی ام را بهانه کردم و آن را به دستم گرفتم.

 

 

نمیدانم چند ساعت گذشته بود که به خانه ی بی بی رسیدیم.

 

خسته و کوفته به خانه رسیدم.طبق معمول خانه ی بی بی اصلا تغییر نکرده بود همان فرش زرشکی رنگ و داشت و همان مبل طوسی را

 

بی بی سریع گوشت یخ زده را در یخچال در آورد و به مادر و فیروزه خانم گفت:

 

_وقتشه غذا درست کنیم..تا ناهار آماده بشه.

 

همانطور که در مبل نشسته بودم و دستم را ماساژ میدادم صدای فیروزه خانم اومد:

 

_خب..دیگه مادر جان ما بریم خونمون .مزاحم نشیم.

 

با خودم دعا کردم که زیاد بی بی اسرار به ماندن آنها نکند. اما تیرم به سنگ خورد.

 

_نه ،دخترم شما مراحمی بمونید دیگه…

 

_باشه دیگه شما اسرار می کنید باشه.

 

همانطور که داشتم فالگوش به صحبت آنها گوش میدادم مادر گفت:

 

_خب دیگه مامان، نه دوغ و نوشابه داری نه سبزی وقتش نیست به فرید بگی بگیره…

 

بی بی به مادر نگاه کرد و گفت:

 

_وقتی ابراهیم هست چرا فرید؟

 

مادر لبخند مصنوعی به لب زد و آرام گفت :

 

_خب ابراهیم خسته اس بعدم ،بزار ترنمم بیاد تا بهتر باهم دیگه آشنا شن خوب نیست؟

 

(بابت اینکه دیر پارت گذاشتم ازتون معذرت میخوام🙏)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان قصه عشق ترگل pdf از فرشته تات شهدوست

  خلاصه رمان :     داستان در مورد دختری شیطون وبازیگوش به اسم ترگل است که دل خوشی از پسر عمه تازه از خارج برگشته اش نداره و هزار تا بلا سرش میاره حالا بماند که آرمین هم تلافی می کرده ولی…. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان نقطه سر خط pdf از gandom_m

  خلاصه رمان :       زندگیم را یک هدیه می دانم و هیچ قصدی برای تلف کردنش ندارم هیچگاه نمی دانی آنچه بعدا بر سرت خواهد آمد چیست… ولی کم کم یاد خواهی گرفت که با زندگی همانطور که پیش می آید روبرو شوی. یاد می گیری هر روز، به همان اندازه برایت مهم باشد. و هر وقت

جهت دانلود کلیک کنید
رمان در پناه آهیر
رمان در پناه آهیر

خلاصه رمان در پناه آهیر افرا… دختری که سرنوشتش با دزدی که یک شب میاد خونشون گره میخوره… و تقدیر باعث میشه عاشق مردی بشه که پناه و حامی شده براش.. عاشق آهیر جذاب و مرموز !     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 /

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه ترنج
دانلود رمان کافه ترنج به صورت pdf کامل از مینا کاوند

    خلاصه رمان کافه ترنج :   بخاطر یه رسم و رسوم قدیمی میخواستن منو به عقد پسرعموم دربیارن، واسه همین مجبور شدم پیشنهاد ازدواج برادر دوست صمیمیم رو قبول کنم با اینکه میدونستم بخاطر شرط پدرش میخواد باهام ازدواج کنه ولی چاره ای جز قبول کردنش نداشتم، وقتی عاشق هم شدیم اتفاقایی افتاد که       به

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مینا
مینا
1 سال قبل

وااای خداااا من چقدرررررر از این مادرش متنفررررررممممممممممممممممممممممممممم

Haj.ali
Haj.ali
1 سال قبل

چقدر چرت😐این چرا هنوز داره پارت گذاری میشه

مینا
مینا
1 سال قبل
پاسخ به  Haj.ali

کجاش چرته؟میدونی چند تا دختر قربانی خودخواهی پدر مادرشون شدن که به خیال خودشون صلاح بچشون و بهتر میدونن و انداختنش وسط جهنم؟

ساناز
ساناز
1 سال قبل

نویسنده عزیز لطفاً رمان رو هیجانی تر کنید
همش زندگیه عادیشونه

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x