~ ~ ~ ~ ~ ~

چند روز از آن روز شوم و غم انگیز گذشت.
رعد و برق انگار میخواست آسمان را بشکافت . و بردیا هم از ترس به سمت من هجوم می آورد.
هوای سرد پاییزی باعث میشد دیگر نتوانم پنجره را برای یک دقیقه باز کنم.

در خانه ی چوبی ای که آیدا به من داده بود نشسته بودم…از این کار منصرف شده بودم ،چون ریسک بزرگی بود!

خانه طبق معمول تاریک بود..یک چراغ با نور زرد داشت و به همراه یک بخاری …بردیا هم انگار از همین موضوع باخبر بود که از کنار من جم نمی خورد.

_خوبی بردیا؟

بردیا سرس تکان داد و به بغلم آمد..آن خانه ی چوبی هیچ چیز نداشت…مثل آن قبلی نبود که همه چیز فراهم باشد خالی بود..حتی یک فرش هم نداشت..

شبیه به زندان بود.
حتی یادم نیست چند روز گذشته که لیلا فوت کرده.باصدای چرخاندن کلید سرم را برگرداندم و بلند شدم، با دیدن آیدا به سمتش رفتم و لب زدم:

_چیشد؟؟

آیدا کیف را زمین گذاشت و مو های بردیا را نوازش کرد و با کمی فکر گفت:

_لیلا مرده.

همانطور که این حرف را میزد چینی به بینی ام دادم و بردیا را زمین گذاشتم گفتم:

_خب این و خودم میدونم..

_مثله ی اصلی اینه … که خانوادت فکر می کنن تو مردی! وسایل هات شامل ساعتت دستبندت …کسی فکر نکرد لیلا مرده..اصلا کسی خبر نداره لیلا کیه…لیلا خاکستر شده ..!

حیرت زده و تعجب به او نگاه کردم…درکی از این موضوع نداشتم ..بردیا آن سمت نشسته بود و زانوی غم بغل کرده بود ..پچ زدم:

_چطوری؟؟این غیر ممکنه.!

_غیر ممکن نبست.فقط از طریق وسایل هات فهمیدن تویی.

به موهایم چنگ زدم و دندانم را بهم سابیدم و گفتم:

_تو چطور اینا رو میدونی…

_اینش به تو مربوط نیست ترنم، از اول هم بهت گفتم این کار برای تو مناسب نیست.اما خودت تو اون شرایط سخت بهم پناه اوردی.

آیدا خم شد و به بردیا شکلاتی دستش داد و من همانطور که عصبانی بود بلند گفتم:

_من نمیخوام اینجا کار کنم…من کلی آدم ها رو تو این دوماه بدبخت کردم لیلا مرد..دوست ندارم.من فقط هیجده سالمه

بدون توجه به حرف من لبخندی به بردیا زد و آرام گفت:

_امروز بچه رو میبرم پرورشگاه !

و کمی مکث گفت:_و تو هم اجبار نکردم میتونی بری …فقط باید حقوقتو بهت تسویه کنم .

کلام اولش باعث شد دل من آزرده شود …دستم را به اوپن کوبیدم و گفتم:

_یعنی عرضه ی نگهداری یه بچه رو نداری؟

اما در کلام ناباوری دادی کشید و بلند گفت:

_نـــــه، ندارم …من حس دلسوزی به این بچه نـــــدارم….

پاهایم سست شد و به زمین چوبی و سرد آنجا سفوط کردم و با بغض گفتم:

_آیدا …من این بچه رو نگه میدارم…اما نمیتونم اینجا کار کنم ،عذاب وجدان دارم‌.

آیدا یک لحظه چهره اش ناراحت شد ، بردیا را بغل کرد و دستمم داد و گفت:

_باشه…برات خونه ی کوچیک میگیرم تو تهران با بردیا برو اونجا… دیگه خانوادت تو رو پیدا نمی کنن چون تو مردی پس برات یه شناسنامه جور می کنم که بردیا پسر واقعیت تو شناسنامه باشه.. رئیس بفهمه زندم نمیزاره ..بهش میگم فرار کردی برو

چشم هایم لحظه ای تار شد یاد حرف لیلا افتادم که گفت

“ترنم مواظب بردیا باش! تا دست من برسه”

حیف که هیچ وقت نتوانست دوباره بردیا را لمس کند . چشم هایم را بستم و گفتم:

_قبوله!

 

*از زبان راوی *

مادر که ترسیده به آسمان  نگاه می کرد…هنوز باورش نمیشد دخترش مرده است..فکر می کرد یک خوابی است.که به زودی از شر آن خلاص می‌شود اما اینطور نبود.

دستی به خاک زد وآن را با مشت برداشت و بر سرش ریخت بلند داد میزد :

_این بچه ی من نیستتتت!

و اشکی که باعث شده بود صورتش قرمز بشود،  سمانه که دوست ترنم بود تابان را عقب کشید و اما او فریاد می‌زد از جنس درد و میگفت:

_من فقط یه دختر داشتم تو این دنیااااا..

 

{بچه ها اگه اشکالی داشت من از شما معذرت میخوام.خیلی کار داشتم.‌.فرصت تحقیق نبود}

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان آدمکش

  خلاصه رمان :   ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی از موادفروش‌های لات تهران! دختری که شب‌هاش رو تو خونه تیمی صبح می‌کنه تا بالاخره رد قاتل رو می‌زنه… سورن سلطانی! مرد جوان و بانفوذی که ساینا قصد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تاونهان pdf از مریم روح پرور

    خلاصه رمان :           پندار فروتن، مردی سیو سه ساله که رو پای خودش ایستاد قدرتمند شد، اما پندار به خاطر بلاهایی که خانوادش سرش اوردن نسبت به همه بی اعتماده، و فقط بعضی وقتا برای نیاز های… اونم خیلی کوتاه با کسی کنار میاد. گلبرگ صالحی، بهتره بگیم سونامی جوری سونامی وار وارد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ماهلین pdf از رؤیا احمدیان

    خلاصه رمان :   دختری معصوم و تنها در مقابل مردی عیاش… ماهلین(هاله‌ماه، خرمن‌ماه)…   ★فصل اول: ســـرنــوشــتـــ★   پلک‌های پف کرده و درد ناکش را به سختی گشود و اتاق بزرگ را از نظر گذراند‌. اتاق بزرگی که تنها یک میز آرایش قهوه‌ای روشن و یک تخت دو نفره سفید رنگ و ساده در آن به چشم

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلیار
دانلود رمان دلیار به صورت pdf کامل از mahsoo

      خلاصه رمان دلیار :   دلیار دختری که پدرش را از دست داده مدتی پیش عموش که پسری را به فرزندی قبول کرده زندگی می کنه پسری زورگو وشکاک ..حالا بین این دو نفر اتفاقاتی میوفته که باعث…   پایان خوش   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برای مریم

    خلاصه رمان :         روایتی عاشقانه از زندگی سه زن، سه مریم مریم و فرهاد: “مریم دختر خونده‌ی‌ برادر فرهاده، فرهاد سال‌ها اون رو به همین چشم دیده، اما بعد از برگشتش به ایران، همه چیز عوض می‌شه… مریم و امید: “مریم دو سال پیش از پسرخاله‌اش امید جدا شده، دیدن دوباره‌ی امید اون رو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آسو pdf از نسرین سیفی

  خلاصه رمان :       صدای هلهله و فریاد می آمد.گویی یک نفر عمدا میخواست صدایش را به گوش شخص یا اشخاصی برساند. صدای سرنا و دهل شیشه ها را به لرزه درآورده بود و مردان پای¬کوبان فریاد .شادی سر داده بودند من ترسیده و آشفته میان اتاق نیمه تاریکی روی یک صندلی زهوار دررفته در خودم مچاله

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
1 سال قبل

هر کاری میکنم نمیتونم با فرار ترنم کنار بیام خیلی رو اعصابه

یسنا
یسنا
1 سال قبل

عالیههه
ولی این مادر ترنم حرفمو درمیاره آخه گاوووووههه الااااغ اون موقع که به زور داشتی شوهرش میدادی دخترت نبود؟؟

مریم
مریم
1 سال قبل

عزیزم،من همچنان پیگیر رمانت هستم.به نظر من که رمانت عالی هست،با اعتماد به نفس جلو برو.
از یک روانشناس به یادگار دارم(لازم نیست که همه رو از خودت رو راضی نگهداری،مهم‌ این هست ،که از کاری که داری انجام میدی راضی باشی)🥰

دسته‌ها
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x