رمان جرئت و شهامت پارت ۹ - رمان دونی

 

 

بالاخره پدر نازنینم از ماموریت اداری اش آمد . اشکی از ذوق در چشمانم نمایان شد.

 

لبخندی زدم و پدرم را در آغوش کشیدم، چهره ی خسته اش مشخص بود چقدر زحمت کشیده است.

 

_دختر عزیزم،چرا گریه می کنی؟؟

 

آب بینی ام را بالا کشیدم و از بغلش بیرون آمدم.و به چهره ی مهربانش نگاه کردم تا خواستم جواب بدم مادر آمد حیاط و پچ زد:

 

_ سلام حامد رسیدن به خیر
چیه ترنم عین کوالا چسبیدی به بابات؟
فقط سه ماه رفته دیگه…

 

دندانم را بهم دیگر سابیدم به طوری که داشتم صدای شکستن آن را حس می کردم.

بی توجه به سخن مادر گفتم:

 

_وای بابا خیلی دلم برات تنگ شده بود..
بیا تو هوا گرمه.

 

پدر بوسه ی به موهایم گشود و باهم دیگه به سمت اتاق نشیمن رفتیم. پدر در مبل راحتی که رنگش بادمجانی بود نشست.

 

مادر چایی را در استکان کمر باریک ریخت و آن را به پدر تعارف کرد.

 

من کنار پدر نشستم و پدر شروع کرد با من صحبت کردن:

 

_خب،دخترم چه خبر از امتحانات؟

 

موهایم را با دستانم چرخاندم و چایی را در دستانم گرفتم و لب زدم:

 

_آره بابا فردا امتحانه عربی دارم‌.داشتم می خوندم و که تو من و سوپرایز کردی.

 

مادر چشم غره ای به من کرد و با حالت تیکه به من گفت:

 

_چقدر ندید بدید شدی ترنم.ما تو رو این مدلی تربیت کردیم؟؟که تو به خاطر سه ماه این مدلی می کنی؟حالا خوبه بعد یکسال نیومده‌.

 

پدر با چشم ،اشاره کرد که مادر ساکت شود و لب زد:

 

_دیگه دخترم ،برو درستو بخون که کنکور هم داری ! فکر کنم یکی دو ماه دیگه است درسته؟

 

سری تکان دادم و گفتم:_بله ،بابا جان ۵ تیر کنکور دارم و این هفته هم امتحانام شروع شده.

 

مادر به پدر نگاهی کوتاه انداخت و بعد به من نگاه کرد و لب زد:

 

_آره دیگه،درستو بخون حداقل دانشگاه تو رشت قبول بشی! چون  مکان ثبت نامتو تو رشت میخوام زدم..البته اگه قبول بشی!!.

 

نگاهی به مادر کردم.
چه طور آنقدر خودخواهانه صحبت می کرد،و خودش میدید که چقدر من زحمت میکشم.

 

_مامان ؛منظورت و نمی‌فهمم یعنی چی اگه قبول شی؟

 

چینی به بینی اش داد و با لحن بیخیال گفت:

 

_شاید قبول نشی!! بالاخره پیش میاد دیگه ،تو که ور دل من نشستی هیچ کاری هم که نمی کنی.

 

نفس هایم را با حرص بیرون دادم ،مادر گفته بود که می‌خواهد محل ثبت نامم را در رشت انجام بده.؟پیش دایی!
نه نه حتما اشتباه شنیدم.

 

_مامان من محل قبول شدنمو تو رشت زدی؟

 

مادر سری تکان داد.اخمی در ابرو هایم جا افتاد. و لب زدم:

 

_چی؟؟تو محل قبول شدنمو رشت زدی؟آخه چرا؟ میخوای برم پیش دایی چند مدت بمونم…خب من میدونم دردت اینه که چرا من به فرید جواب رد دادم

 

_رو حرف من حرف نزن ترنم حتما به صلاحت بوده که تو رو میخوام ببرم رشت ..بعد من نگفتم برو خونه ی داییت میری خونه ی بی‌بی ..درضمن بار آخرت باشه که……

 

پدر هیسی گفت و مادر سکوت کردم عینک ته استکانی اش را در آورد و روی میزعسلی گذاشت،و لب زد:

 

_من نمیخوام تو مسائل مادر دختری دخالت کنم،اما تابان تو نمیخوای این بحث و تموم کنی؟
اگه ترنم نمیخواد فرید و،اجبار نیست.میتونه قبول نکنه. اما تو چرا بحث و کش میدی؟

 

مادر از مبل بلند شد و به حالت عصبی نعره زد و به پدر گفت:

 

_تو فقط طرف دخترت و بگیر باشه؟

 

و سریع از جلوی دید من و پدر خارج شد.. پدر با زیر لب “خدا صبر بده” بلند شد.

 

میدانستم میخواد پیش مادر برود.

 

اما سرنوشت من چه میشد.؟
آیا میشد کسی که به آن علاقه ندارم،زیر سقف باشم؟
حتی خود مادر هم عاشق پدر است . و بالعکس

 

هنوز این موضوع فکرم را درگیر کرده بود .
به سمت روشویی رفتم و آب خنکی به صورتم پاشیدم.خنکی آب پوستم را بی حس کرد‌.

 

میدانستم مادر تا حرف هایم را عملی نکند ول کن نیست.

اما من دخترش هستم.!

 

حتما در این ماجرا پیروز میشوم …و به او ثابت می کنم.من کی هستم.

 

‌⊱⋅—————⋅ 𔘓 ⋅—————⋅⊰

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان آیدا و مرد مغرور

دانلود رمان آیدا و مرد مغرور خلاصه: درباره ی دختریه که ۵ساله پدرومادرشوازدست داده پیش عموش زندگی میکنه که زن عموش خیلی بدهستش بخاطراینکه عموش کارخودشوازدست نده بارییس شرکتشون ازدواج میکنه که هیچ علاقه ایی بهم ندارن وپسره به اسرارخوانواده ازدواج کرده وبه عنوان دوست درکنارهم زندگی میکنن. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان همین که کنارت نفس میکشم pdf از رها امیری

  خلاصه رمان:       فرمان را چرخاندم و بوق زدم چند لحظه بعد مرد کت شلواری در را باز میکرد میدانستم مرا می شناسد سرش را به علامت احترام تکان داد ماشین را از روی سنگ فرش ها به سمت پارکینگ سرباز هدایت کردم. بی ام دابلیو مشکی رنگ اولین چیزی بود که توجه ام را جلب کرد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سونات مهتاب

  خلاصه رمان :         من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته که باعث میشه آیدا رو ترک کنم. همه آیدا رو ترک میکنن. ولی من حواسم دورادور جوری که نفهمه، بهش هست. حالا بعد

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان مارتینگل

    خلاصه رمان:         من از کجا باید می‌دونستم که وقتی تو خونه‌ی شوهرم واسه اولین بار لباس از تنم بیرون میارم، وقتی لخت و عور سعی داشتم حرف بزرگترهارو گوش کنم تا شوهرم رو تو تخت رام خودم کنم؛ یه نفر… یه مرد غریبه تمام مدت داشت منو از دوربین‌های تعبیه شده تو خونه، دید

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد دوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد دوم   خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ساناز
ساناز
1 سال قبل

سلام عزیزم من رمانتونو دوس دارم پر قدرت ادامه بده 😍💕

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

نویسنده چان رمانتون زیباست پر انرژی ادامه بده🤍

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

🤍 🤍

آهو
آهو
1 سال قبل

سلام عزیزم داستانت قشنگه ولی حس میکنم اگریکم نوشته هاتوخودمونی کنی بهتر باشه مثلاپدرگفت مادرآمدیکم یه جوریه نمیدونم متوجه منظورم شدی یانه ولی داستانت قشنگه مطمئنن میتونی قلمت روبهتراز اینم بکنی همیشه اولین تجربه هابهترینها نمیشن امابادرس گرفتن ازشون میشه بهتریناروساخت موفق باشی عزیزم

آهو
آهو
1 سال قبل

موفق باشی عزیزم قبل ازاینم رمانی نوشتی توسایت بذاری؟

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل
پاسخ به  آهو

فکر کنم رمان شانس زنده ماندن باشه

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

دیدین گفتم باباش اومدههه😃🤣

Asaadi
Asaadi
1 سال قبل

چه خوشمزه بود مرسی🤍🤣

ضحی
ضحی
1 سال قبل

حدیثه جان سلام💗
میتونم بپرسم شما چطوری رمانت رو اینجا گذاشتی ؟ چون من رمانم رو تو مد وان گذاشتم اگه بخوام رمان بعدیم رو اینجا بذارم چقدر طول میکشه؟
ممنونم میشم اگه بهم بگی💕

Haj.ali
Haj.ali
1 سال قبل

قلمت ضعیفه

دسته‌ها
16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x