رمان جرئت و شهامت پارت ۲۹ - رمان دونی

 

نمیدانم چقدر حرکت کردم که حس کردم پاهایم درد گرفته .

 

همانطور قطره های باران در پوست دستم فرود می آمد .و انگار قرار نبود این باران کمتر شود

 

دیگر آدما را در خیابان نمیدیدم ،انگار زمانی که دیدند باران شدید تر شده فرار کردند و به یک جا پناه آوردند.

 

اما من حدس می‌زنم که قرار است مریض شوم چون مدت طولانی است که در زیر باران راه میروم

 

هنوز فکرم پی حرف های فرید بود.
چطور متوجه نشدم..؟

 

چرا ذهنم فقط همین و تکرار می کنه”چرا متوجه نشدم؟چرااا”

 

دوباره چشم هایم تار شد هوای خنک باعث شده بود لرز بگیرم و دندانم را از سرد بودن بهم بسابم

 

پاهایم لرزان بود و حتی نمی‌توانستم به ایستم .صدای بوق ماشین باعث شد برگردم و نگاهی به ماشین کنم.

 

زمانی که فرنود و دیدم آب بینی ام را بالا کشیدم.او از کجا می دانست اینجا هستم؟

 

از ماشین پیاده شد و یک قدمی ام ایستاد و دستش را روی پیشانی ام حس کردم :

 

_چرا اینقدر سردی تو ،ترنم؟

 

انگار منتظر نشد تا پاسخش را بدهم مرا به سمت ماشین برد و منم در را باز کردم و نشستم.

 

او خیلی سریع تر از آنکه متوجه بشم داخل ماشین نشست و با بهت به من نگاه کرد و گفت:

 

_تو چرا تو این روز اومدی بیرون؟

 

انگشت دستانم را بهم پیچاندم ،چطور به او می فهماندم که حوصله ی هیچ کسی و ندارم:

 

_چرا چشات قرمزه…چرا جوابم و نمیدی؟

 

به چشمانش زل زدم و همزمان دستگیره را گرفتم و با صدایی که به سختی جلوی لرزش آن را گرفتم لب زدم:

 

_فکر کنم من و اوردی اینجا که سوال پیچم کنی..؟به تو هیچ ربطی نداره که حال من و می پرسی.

 

تا خواستم دستگیره و پایین بکشم فرنود دستم را گرفت و گفت:

 

_ببخشید ترنم نمیخواستم با این حرف ها اذیتت بدم.

 

دستانش را پس زدم و با صدای محکم و لرزونم گفتم :

_به من دست نزن …

 

انگار همین حرفم باعث شد چشمانش گشاد شود اما ماشین را حرکت کرد و گفت :

 

_ترنم،چه اتفاقی افتاده …واسه چی ناراحتی؟

 

از کوره در رفتم و با صدای بلند که فرقی با جیغ نداشت گفتم:

 

_ولم کن دیگه ..هی میگی چیشده ..چیشده دوست ندارم جوابت و بدم راحتم بزار

 

و با دست هایم شقیقه هایم را مالش دادم.هیچ فکری در ذهنم نبود .ذهنم پوچ و خالی بود .حتی نمی‌دانستم باید چیکار کنم و چه واکنشی نشان بدم.

 

_ببین ترنم ،قربونت برم..خب این و که میدونم اتفاقی واست افتاده میتونی با من حرف بزنی شاید بتونم کمکت کنم هومم؟

 

سرم را به نشانه ی نه تکان دادم و زمزمه کردم”نمی تونی… نمی تونی ”

 

با چشمانم به خیابان نگاه کردم.این کوچه خانه ی بی بی بود تا فرنود خواست حرف بزند حرفش را قطع کردم و گفتم:

 

_من میخوام پیاده شم..

 

فرنود دستی را بالا کشید و ماشین و پارک کرد و به چشمانم چند ثانیه خیره شد و گفت:

 

_درسته که تو نمیخوای بهم بگی چه اتفاقی افتاده …اما بالاخره می فهمم اما…

 

چند ثانیه مکث کرد انگار از حرفی که میخواست بزنه واهمه داشت.

 

همانطور با چشم هایم نگاهش می کردم سنگینی نگاهم را حس کرد و که لب زد:

 

_خب …من چند ماهه…

 

با صدای زنگی که از تلفنم به صدا در آمد بدون اینکه به حرف های فرنود اهمیت بدهم بیرون آمدم.

 

سمانه بود آیکون سبز را  لمس کردم  و گفتم:

 

_بله؟

_سلام ،خانوم نه حالی از ما میگیری نه زنگ میزنی ..

 

زانو هایم را خم کردم و به فرنود دست تکان دادم و سرد گفتم:

 

_مرسی که من و رسوندی خدافظ

و به سمت کوچه ی بی بی رفتم و همزمان میدیدم فرنود حرکت نمی کند و همینطور به من نگاه می کرد.

 

_ترنم…چرا جواب نمیدی الوو؟

 

با یاد آوری اینکه سمانه پشت خط هست چشم هایم را بستم ،خیلی آدم فراموش کاری بودم:

 

_یه لحظه صدات قطع شد …خب بگو

_میگم ترنم رتبه ی کنکورت چند شد ؟

 

زنگ در بی بی را فشردم.که همزمان دوباره صدای رعد و برق گوش هایم  درد گرفت:

 

_من رتبه ی کنکورم و ندیدم.

 

اما انگار مشتاق تر از این بود که حرفم را جواب دهد لب زد:

 

_مگه میشه؟خیلی وقته اومده.

 

در را مادر باز کرد سلامی کردم و وارد شدم،مادر با دستپاچگی گفت:

 

_گردنبندمو اوردی ؟

 

سرم را به نشانه ی آره تکان دادم و گفتم:

 

_میدونم ..اما خب قراره من ازدواج کنم قراره به چه دردم بخوره؟

 

باران شدید تر شد و ابر های خاکستر باعث میشد هوا تاریک شود، وارد خانه شدم بوی آش رشته در کل خانه پیچیده بود :

 

_واقعا،؟فرید دیگه…درست؟

 

بدون توجه به کسی سریع وارد اتاق شد و در را محکم بستم و گفتم:

_سمانه بیچاره شدم..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان هایکا به صورت pdf کامل از الناز بوذرجمهری

  خلاصه رمان:   -گفته بودم بهت حاجی! گفته بودم پسرت بیماری لاعلاج داره نکن دختررو عقدش نکن.. خوب شد؟ پسرت رفت سینه قبرستون و دختر مردم شد بیوه! حاجی که تا آن لحظه سکوت کرده با حرف سبحان از جایش بلند شد و رو به روی پسرکش ایستاد.. -خودم کم درد دارم که با این حرفات مرهم میزاری روش؟

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان عشق ممنوعه pdf از زهرا قلنده

  خلاصه رمان:   این رمان در مورد پسری به اسم سپهراد که بعد ۸سال به ایران برمی گرده از وقتی برگشته خاطر خواهای زیادی داشته اما به هیچ‌کدوم توجهی نمیکنه.اما یه روز تو مهمونی عروسی بی نهایت جذب خواهرش رزا میشه که… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی

  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم پیدا میکنن‌. حالا اون جدا از کار و دستور، یه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان گناهکاران ابدی جلد اول به صورت pdf کامل از کیانا بهمن زاد

    #گناهکاران_ابدی ( #جلداول) #شوهر_هیولا ( #جلددوم )       خلاصه رمان :   من گناهکارم، تو گناهکاری، همه ما به نوبه خود در این گناه، گناهکاریم من بدم، تو بدی، همه ما بد بودیم تا گناهکار باشیم، تا گناهکار بمانیم، تا ابد ‌و کلمات ناقص میمانند چون من جفا دیدم تو کینه به دل گرفتی و او

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دارکوب به صورت pdf کامل از پاییز

    خلاصه رمان:   رامین مهندس قابل و باسواد که به سوزان دخترهمسایه علاقه منده. با گرفتن پیشنهاد کاری از شرکتی در استرالیا، با سوزان ازدواج می کنه، و عازم غربت میشن. ولی زندگی همیشه طبق محاسبات اولیه، پیش نمیره و….     نویسنده رمان #ستی و #شاه_خشت     به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x