رمان جزر و مد پارت 13 - رمان دونی

 

 

 

وایساد سر جاش

 

 

_خستم حاج خانوم…..هم اینکه انگار آقا محمد طاها دوست ندارن باهاشون سر یه میز بشینم…..

 

 

چی گفت؟؟چشمای مادر یه لحظه رو صورتم نشست حرصم رفت و شرمندگی اومد فقط به خاطره غم نگاهش

هیچی نگفت ،دستاشو گرفت و رفتن سمت پله ها

 

 

_شما نرید پله ها اذیتتون میکنه خودم میبرمش

 

 

_لازم نکرده…..

 

 

از من رو گرفت چطوری با عشقش داشت پله ها رو میرفت به خاطره دختری که ازش سوء استفاده میکنه

 

 

_صبر میکنم تا بیاید…..

 

 

_من اشتهام کور شد تنهایی بخور

 

 

_به خاطره داروهاتون باید یه چیزی بخورید……منتظرتون میمونم

 

 

مجبور شدم لحنمو تیز کنم…..چیزی که اصلا دوست نداشتم

 

 

_غذاهارو گرم کنم آقا؟! یخ کرد

 

 

نیم ساعت بیشتر شد و نیومد حتما نشسته پای حرفای نوه ی تازه پیدا شدش و فقط خدا میدونه چطوری داره ترحمشو میخره

 

 

ولی خب حداقل میدونم الان خوشحالترینه

به حساب اون دخترم بعدا میرسم

اون نمیدونه من اگه جلوی مادر حرفی بهش نمیزنم به خاطره ناراحت نشدنشه نه چیز دیگه که نیومده همش منو لای منگنه میزاره

 

#جزرومد

#پارت۵۷

 

 

بلند شدم برم سمت اتاقم

 

 

_لازم نیست……جمعشون کنید به یلدا بگید باشه تا مادر اومدن براش غذای گرم ببره خودتونم برید استراحت کنید شنیدم از صبح خیلی زحمت کشیدید……

 

 

_این چه حرفیه آقا وظیفه اس…..

 

 

به طبقه ی بالا رسیدم و میخواستم پیچ پله ها رو رد کنم برم اتاق خودم که…..

 

 

_یا فاطمه ی زهرا(س)

 

 

با شنیدن صداش نفهمیدم چطوری سمت اتاقش رفتم و درو باز کردم

 

 

اون دختر با موهای باز و یه تیشرت آستین کوتاه درست روبه روم بود

 

 

_محمد طاها چیکارمیکنی تو؟

 

 

هول شد دستاشو گرفت رو سرش

منم سریع رو گرفتم و چشمم چرخید سمت مادر

 

 

_شما…..خوبین؟؟

 

 

_معلومه خوبم…..تو خوبی؟

 

 

از گوشه ی چشم حواسم بهش بود که داشت روسری و مانتوشو میپوشید

 

 

_داشتم میرفتم بالا که صداتونو شنیدم و نگران شدم……چی شد؟؟؟

 

 

_ ترسیدی بلایی سر مادر بزرگت بیارم که سرتو انداختی پایین بی هوا اومدی اتاق؟؟

 

#جزرومد

#پارت۵۸

 

 

برگشتم سمتش با اخم زل زده بود بهم…..حق داره کارم درست نبود ولی…..

 

 

_ریحانه جان خسته ای استراحت کن صبح با هم حرف میزنیم…..الانم یلدا رو هم میفرستم بالا هر چی خواستی بهش بگو برات آماده میکنه……شبت بخیر

 

 

مادر دستمو کشید و حین بردن بیرون اتاق با تشر گفت

 

 

_توام باهام بیا ببینم امشب چت شده

 

 

نباید جلوی این دختر این حرفو میزد

تا بریم اتاق خودش هیچی نگفت بعد روبه روم وایساد و خیلی جدی شد

 

 

_ریحانه روسریشو برداشت و یه دفعه سرشو دیدم که باند بسته هول شدم……چش شده؟؟

 

 

باید بهش ازقبل هشدار میدادم

مادر نباید بفهمه شرایط زندگیه شون چطوری بود وگرنه عذاب وجدانش بیشتر میشه

 

 

_چیز مهمی نبود مثل اینکه سرش خورده به جایی شاید گوشه ی پنجره که شکست منم همون موقع رسیدم و رسوندمش بیمارستان و دکتر گفت مشکلی نیست شما نمیخواد نگران باشید

 

 

_خدا خیرت بده ولی چرا با اون بچه درست رفتار نمیکنی….رفتار خشکتو نمیگم ولی تو کی با مهمون تازه واردت اینطوری رفتار کردی؟ کی بهش بی احترامی کردی؟تو حتی حواست به حرفات جلوی عالیه و یلدا هم هست اون وقت جلوی ریحانه…..

 

 

حرفاش همه درست بود

کینه ای که هنوزم به خاطره عمو ازشون دارم،جسارت و رفتاری که داره و مهمتر از همه اعتمادی که اصلا بهش ندارم که حقه با حرفایی که پایین به مادر زد و باعث شد الان منو توبیخ کنه درست مثل بچگیام

 

#جزرومد

#پارت۵۹

 

 

_گوش کن،ریحانه یادگار امیر علی منه از وقتی دیدمش بوی بچمو حس میکنم پس حواستو جمع کن و نزار بیشتر از این جلوی عموت شرمنده بشیم

 

 

همه حرفاشو با بغض گفت و اشک صورتش چکید

علاقه اش به اون دختر خیلی بیشتر از حد تصورمه

باید خیالشو راحت کنم

 

 

_من معذرت میخوام ولی خیلی جسارت داره و بی ادبه نمیدونه چه حرفایی بزنه به خاطره همین من بهش گوش زد میکنم وگرنه چیز خاصی نیست که شما رو نگران کنه و اینطوری اشک بریزید

 

 

_مطمئنی فقط گوش زد کردی؟؟

خودم بزرگت کردم محمد طاها فکر میکنی من نمیشناسمت و نمیفهمم باهاش تندی میکنی

 

 

میشناسه و من دارم خودمو گول میزنم نه اونو

جلو اومد و دستامو تو مشتش گرفت

 

 

_تو فقط نوه ی من نیستی تو جونمی میدونی که برام از همه عزیزتری

حاجی ام میگفت تو یه سرو گردن از همشون بالاتری و با خیال راحت میتونم همه چیزو بهت بگم

 

 

_اون دختر منه مثل تو که پسرمی

اونم مثل امیر حسام مثل ماه گل و سوگند و سُرمه….. از ماست غریبه نیست الانم مادرشو خواهر برادرش و به خاطره من رها کرده تا پیشم باشه و دلتنگشونه

 

 

انقدرم عاطفه نداره ولی

خوشبختانه یا متاسفانه مادر راست میگه اونم یه شمسه و هم خون من

 

 

دستاشو فشار دادم

 

 

_درسته مثل سه تا دختر دیگه نیست حتی مثل امیر حسام که خیلی بی پرواست ولی چشم به خاطره شما حواسم بهش هست

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 100

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان دلدادگی شیطان
رمان دلدادگی شیطان

  دانلود رمان دلدادگی شیطان خلاصه: رُهام مردی بیرحم با ظاهری فریبنده و جذاب که هر چیزی رو بخواد، باید به دست بیاره حتی اگر ممنوعه و گناه باشه! و کافیه این شیطانِ مرموز و پر وسوسه دل به دختری بده که نامزدِ بهترین رفیقشه! هر کاری میکنه تا این دخترِ ممنوعه رو به دست بیاره، تا اینکه شبانه اون‌

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد دوم) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

      خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به ترمه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ملت عشق pdf از الیف شافاک

  خلاصه رمان: عشق نوعی میلاد است. اگر «پس از عشق» همان انسانی باشیم که «پیش از عشق» بودیم، به این معناست که به قدر کافی دوست نداشته‌ایم. اگر کسی را دوست داشته باشی، با معناترین کاری که می‌توانی به خاطر او انجام بدهی، تغییر کردن است! باید چندان تغییر کنی که تو از تو بودن به در آیی.  

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان هیچ ( جلد اول ) به صورت pdf کامل از مستانه بانو

        خلاصه رمان :   رفتن مرصاد همان و شکستن باورها و قلب ترمه همان. تار و پودش را از هم گسسته می دید. آوارهای تاریک روی سرش سنگینی می کردند. “هیچ” در دست نداشت. هنوز نه پدرش او را بخشیده و نه درسش تمام شده که مستقل شود. نازخاتون چشم از رفتن پسرش گرفت و به

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تابو
رمان تابو

دانلود رمان تابو خلاصه : من نه اسم دارم نه خانواده، تنها کسی که دارم، پدرمه. یک پدر که برام همه کار کرده، مهربونه، دلرحمه، دوست داشتنیه، من این پدر رو دوست دارم، اون بهم اسم داد، بهم شخصیت داد، اون بهم حس انتقام داد. من این پدر رو می‌خوام بکشم، من پاییز عزیزنظامم که قصد قتل پدر کردم. این

جهت دانلود کلیک کنید
رمان اوج لذت
دانلود رمان اوج لذت به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  خلاصه: پروا دختری که در بچگی توسط خانوادش به فرزندی گرفته شده و حالا بزرگ شده و یه دختر ۱۹ ساله بسیار زیباست ، حامد برادر ناتنی و پسر واقعی خانواده پروا که ۳۰ سالشه پسر سربه زیر و کاری هست ، دقیقا شب تولد ۳۰ سالگیش اتفاقی میوفته که نباید ، اتفاقی که زندگی پروا رو زیر رو

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

خسته نباشی فاطمه جان اون سه تا رمان مورد نظر من رو نمیذاری😂😂

Batool
Batool
3 روز قبل

یعنی دستم بود این مردک از خود راضیو تکه تکه میکردم 😤😤آفرین به ریحانه که خوب جوابشو میده دربرابر چنین افردی اصلا نباید ساکت شد ببینیم دشمن بعدی این دختر بیچاره کیه 😮‍💨

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x