_فقط حواستو نمیخوام باهاش مثل بقیه رفتار کن با احترام و متانت همیشگیت همونجوری که منو حاجی تربیتت کردیم همونجوری که هر چی بابات مارو شرمنده میکرد تو روسفیدمون میکنی……
آخ که این مادر من چقدر زیرکانه داره منو به آرامش دعوت میکنه در مقابل اون چون میدونه از چی بدم میاد…….پدر
موجودی خودخواه که هیچی برام نبود چه اون موقع که خانواده بودیم و چه وقتی یه جورایی تبعید شد تبریز
_قول نمیدم بهتون اما سعیمو میکنم شما هم بدونید اگه بحثی شد اصلا دلخور نشید و دیگه چشماتون خیس نشه چون دوست ندارم بقیه از رابطه ی ما سوء استفاده کنن
_منظورت ریحانه اس؟ چیزی دیدی مگه ازش که انقدر بهش بدبینی
باید یه بهانه جور کنم
_نه ولی ما که زیاد نمیشناسیمش….بهتر حواسمون باشه
تا یه مدت بگذره ببینم چی میشه؟
_قرار نیست چیزی بشه منتظر نباش
توام برو استراحت کن
بزرگترین نقطه ضعفش این بود که همه رو مثل خودش بی ریا و ساده میدید منم ادامه ندادم
_شب بخیر
رفتم سمت در که…..
#جزرومد
#پارت۶۱
_محمد طاها…..خیلی وقت بود مثل امشب خوشحال نشده بودم الهی هر چی ازش میخوای بهت بده
برگشتم و بهش لبخند زدم
_میدونم…..پس به جبران این همه سال از این به بعد با نوه ی جدیدتون خوش بگذرونید
*
طبق عادت هر شبم باید تو بام راه میرفتم و فکر میکردم
به اندازه ی کافی ذهنم درگیر کارا بود این دختره هم شده بود بار اضافه برام نباید باهاش هم کلام بشم حداقل به خاطره مادر بالاخره که اگه برنامه ای داشته باشه خودشو نشون میده
دستمو به لبه گرفتم و یه دم عمیق کشیدم
سرم پایین اومد و با دیدن سایه ای که داشت به طرف تراس میومد کلافه عقب رفتم
لعنتی ،نمیشه باهاش یه جا باشم و چشمم بهش نیوفته…. این اصلا درست نیست
خواستم برگردم که صداشو شنیدم
_منتظر بودم زنگ بزنی
_…..
_نه تازه رسیدیم
_…..
_برای چی سهم بچه ها رو دادی برام لباس خریدی….لباس میخوام چیکار؟
_…..
_حرفو عوض نکن….. لباسای خودمو باید میذاشنی……
_….
_لازم نکرده به اینا چیزی رو ثابت کنیم
فردا هم پول کارتو برات میزنم من اینجا پول میخوام چیکار دارو ندارمونو دادی به من؟
#جزرومد
#پارت۶۲
_اونوقت تو کدوم حسابت پول داری که از من قایم کردی؟؟
فهمیدن اینکه چی پشت تلفن میگفت سخت نبود حتی اگه اون زن ،عموی منو به کشتن داده باشه تو اینکه مادر خوبیه شکی نیست
اینو وقتی تو بیمارستان با التماس ازم خواست دخترشو از اونجا ببرم فهمیدم هرچند همه ی مادرا همینن به جز……مادرِ من
یه احساس مضخرف اومده بود سراغم
این دختر هر چی نداشت دخترِ عمویی بود که پسرش بودن تنها آرزوم تا ۱۶ سالگی بود اینم از مادرش که…..عاشق بچشه
بیشتر از این نموندم و رفتم اتاق
فردا باید یه فکری به حال این وضعیت بکنم نمیشه همینجوری هی جلوی چشمم باشه و راحتیمو بگیره
ریحانه&
مامان نذاشت با دوقولو ها حرف بزنم و ازش خداحافظی کردم
بعد از اینکه ساکمو باز کردم با دیدن لباسای نویی که مطمئن بودم مامان صبح برام خریده فهمیدم خانوم با این پسره دست به یکی کردن
خب مثلا که چی؟ گیرم خورد و خوراکم بهتر بشه شخصیتم چی؟ پسره چه حرفایی راجع به دانشگاه نرفتم بهم میزد؟
سرمو گذاشته بودم رو میز
سه روز دیگه عیده و من اینجا تنها تو تراس اتاقی که دوبرابر کل خونه ی ماست نشستم
زندگی چقدر غیر قابل پیشبینیه
پسره ی بی شخصیت فکر کرده من جانی ام بلایی سر مادربزرگش بیارم شایدم از قصد یه دفعه باز کرد تا بگه من حسابت نمیکنم ازت اجازه بگیرم
#جزرومد
#پارت۶۳
میدونم همش از رو حرصش بود که به مادربزرگش آمار رفتارشو دادم حقش بود
وقتی دیدم چطوری با اون جدیتش دست به عصا حرف میزنه منم ازش سوء استفاده کردم تا به قول خودش حدشو بدونه
به نفعشم هست فردا که رفت دیگه این دوروبرا آفتابی نشه
نمیدونم چرا وقتی مادربزرگش گفت برو لباساتو عوض کن یه لحظه ترسیدم ولی بعد با فکر اینکه
حتما خسته اس و نمیتونه تا خونشون بره خیالم راحت شد
ولی مادر بزرگش خیلی مهربونه
پایین وقتی بغلم گرفت یه ذره آروم شدم شاید واقعا چون دوستم داره این حسو دارم
گرما و آرامشش یه چیزی شبیه مامان بود برام
خوبه حداقل هست و اندازه ی همه ی مردای مدعیه این خونه الکی دم از خدا و پیغمبر نمیزنه و درست رفتار میکنه
الانم حتما پسرو رو برد تا گوششو بپیچونه
خندم برای چیه؟ حتما از ضایع شدن اون کوه اعتماد به نفس و مقتدر که مثل چی از مادربزرگش میترسه
از جام بلند شدم ،سرمایی که میزد تو صورتم حالمو خوب میکرد تو این تراسی که طولش اندازه ی طول اتاق بود و با یه دیوار سراسر شیشه ای ازش جدا شده بود
یه دست مبلم داره
ببینم اینجا اگه بارون بیاد اینا مگه خیس نمیشن اونوقت چیکار میکنن؟؟حتما میندازن دور و یه دست نو میخرن پول که فراوونه
خودمم خندم گرفت از حرفم ولی واقعا چیکار میکنن؟؟
سرمو چرخوندم سمت حیاط البته حیاط که نه همون جنگل که تو شبم خیلی خفناک
یه ساختمون کوچیک با فاصله ی دور معلومه
_اونجا دیگه کجاست؟
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 112
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
این دوتا چطور قراره تواین خونه باهم سر کنن