رمان جزر و مد پارت 17 - رمان دونی

 

 

 

وقتی چشمامو باز کردم هوا تقریبا تاریک بود

و من بی خوابی دیشب و خستگی امروزو تلافی کردم

 

 

یه کش و قوص به بدنم دادم و

ساعت و دیدم ۶ و نیم…..خوبه باز هنوز شام نخوردن چون گشنم بود

حاضر شدم برم پایین

 

 

یه نگاه به چادرم انداختم و دوباره با یاد اون پسره که اینجا میمومه یه آه پر از حرص از دهنم در اومد ولی چاره ای نیست

 

 

خدایا مثل صبح نشه حداقل کمتر ببینمش

هر وقتم مجبور شدم باهاش چشم تو چشم بشم بهش محل نمیزارم هر چی ام گفت جوابشو نمیدم

آره اینطوری بهتره حداقل آرامش دارم

 

 

از بالای پله ها تا وسطاش اومدم که صدای یه دختر و یه مرد غریبه اومد

داشتن با هم شوخی میکردن منم سرجام  وایسادم

 

_مهمون دارن…..

 

میخواستم آروم برگردم تو اتاق که…..یه دختره از سالن اومد جلوی پله ها و با ذوق داد زد

 

 

_بالاخره بیدار شدی خواب آلو…..

 

 

چقدرم زود صمیمی شده

چاره ای نبود؟ به زور لبخند زدم و رفتم پایین

 

 

_سلام…..من سوگندم هم دختر عمو کوچیکه هم نوه کوچیکه هم ته تغاریه خونه ی خودمون

 

 

_بسه بابا سرشو خوردی فهمیدن همه

 

 

سرمو چرخوندم….همون پسره امیر حسام اومد سمتم

طبق معلوم با خنده

 

 

_میدونستم محمد طاها راضیت میکنه…..خوبی؟؟

 

آره جون خودش….راضیم کرده….

 

 

_ممنون…..

 

#جزرومد

#پارت۷۶

 

 

نگاهم رفت سمتش که خونسرد نشسته بود کنار حاج خانوم

یه آقای میانسال و یه زن و دختر دیگه ام بودن که وایساده بودن و داشتن منو نگاه میکردن…..

 

 

_اینم نوه ی دست گلم

 

سلام دادم و از همه جلوتر مرده اومد روبه روم

 

قدش کوتاهتر از بقیه بود و چهرشم اصلا شبیه بابا و این پسره نبود شبیه امیر حسامم نبود

 

 

_سلام به روی ماهت عمو جون…..

 

پس عمومه…..

عمو؟؟ چی زود فامیل شدم

 

 

دستاشو دورم حلقه کرد و

بدون اینکه بتونم مخالفت کنم منو تو بغلش گرفت

چقدر گرم و پدرانه بود

ازم جدا شد پیشونیم و بوسید

 

 

_ای کاش امیر علی حداقل به یکیمون میگفت تا بعد از ۲۴ سال دختر قشنگشو نبینیم

 

 

یه حسرتی تو صداش داشت شبیه حاج خانوم

پس اینم نمیدونست منی وجود دارم

دلم بهش نرم شد

معلومه اصلا شبیه حاجیشون نیست و به مادرش رفته

 

یه اخم ریز و شیطونی کرد

 

 

_ولی شبیه امیرعلی نیستیا

 

چرا خوشم اومده بود از اینکه باهاش هم کلام بشم؟

 

_به مامانم رفتم

 

 

_یعنی میخوای بگی داداش من زشت بود که خوشگلیت به مادرت رفته

 

 

درسته دخترا عاشق تعریف کردن ازشونن ولی اغراق میکرد چون چهره ی من معمولی بود و جلوی زیبایی مادرم حرفی برای گفتن نداشتم

و چون گفت بابام زشته دوباره به چهره ی اون پسره نگاه کردم

 

 

_بابامم زشت نبود…..

 

#جزرومد

#پارت۷۷

 

 

دستشو انداخت رو سرشونه ام و منو برد سمت مبلای بالای سالن

 

 

_آره نبود….خوش به حال مامان و بابات که اینطوری هواشونو داری

 

 

_محمد جواد همه ی بچه ها همینن مامان و باباشونو از همه سرتر میبینن

 

 

اون خانمه بود

پس زنش اینه

چقدر جوون اصلا بهش نمیاد مامان پسرش باشه پول چیکارا میکنه

 

 

_ما که چیزی ندیدیم خانم…..

 

_عه…..بابا خیلی نامردی من همیشه میگم خوشگلیم به کی رفته؟

 

 

_به خالت بابا جون……

 

سوگند_واااا……محمد جواد همه میگن من، تو میگی نسترن؟؟

 

 

چقدرم لوسه با این سنش

 

امیرحسام_نسرین بانو راست میگه دیگه خاله تو فامیل تکه

 

 

زنه هم بغلم کرد و رو هوا بوس فرستاد برام

خندم گرفت

خب این چه کاریه مگه مجبوری روبوسی کنی همون بغل کافی بود

 

 

_امیر حسام یه ذره شوخه مثل باباش نمیدونم از دستشون دیگه کجا فرار کنم….مگه نه ؟

 

_آره خب وقتی شما میگید حتما هستم دیگه

 

 

یه سیب برداشت و رفت کنار پسرعموش

تنها با خودش نشسته نه حرفی نه حرکتی

که امیر حسام با یه لحن بامزه باهاش حرف زد

 

 

_چرا اونجوری نگاه میکنی شازده پسر

حاجی تو رو مثل خودش با جذبه تربیت کرده برعکس من که هیچ….تاکید میکنم هیچ اقتداری ندارم مادر ذلیلم……خواهر ذلیلم پدر ذلیلم

 

 

سوگند_ایشالله زن ذلیلم بشی از دستت راحت بشیم

 

پسره قبل از اینکه جوابشو بده گوشیش زنگ خورد یه عذراخواهی کرد و رفت

 

#جزرومد

#پارت۷۸

 

 

_خدا نکنه مامان جان……. همین جوری از پس دخترای این دورو زمونه برنمیایم دعاهم میکنی براش؟

 

بیچاره عروسش

معلومه از اون مادر شوهرا میشه

 

 

_سلام من سُرمه ام……خوش بختم

 

_منم……

 

چقدر سرد برعکس اون سه تای دیگه؟

حتما خواهر این پسره اس وگرنه که تو خانواده ی اینا همه سرزبون دارن

 

 

_عروس دعا کن بچت باهاش خوشبخت بشه زن ذلیلم شد یعنی از زندگیش راضیه

جوونی میکنن با هم، تو سروکله ی هم میزنن با هم میسازن و با کسی ام کاری ندارن

 

 

محمد جواد_دقیقا حرف مادر درسته……. مثل من و شما خانوم بده مگه؟؟

 

 

_شما اجازه بده آقا محمد جواد…..

حاج خانوم خواهش میکنم نزنین این حرفو من زحمت کشیدم برای بچه هام نمیتونم مثل شما ولشون کنم به هوای خوشبختی آخرشم که خرابکاری هر کدوم دونه دونه…….

 

 

چرا یه دفعه اعصابش خورد شد؟ حاج خانوم که چیزی نگفت

 

 

_خانم بس کن دیگه الان چه وقت این حرفاس؟

 

 

با تشر عمو همه ساکت شده بودن

که زنه با ادا خودشو جمع کرد

چرا این جوریه؟

 

 

_حالااااا……خلاصه منظورم این بود که نمیذارم پسرم از راه نرسیده افسارشو بده دست یه دختر.

یادته سُرمه دنیا با چه افتخاری از ظرف شدن پسرش برای عروس تازه به دوران رسیدش تعریف میکرد…..

دخترورو معلوم نیست از کجا پیدا کرده اونجوری ام حلوا حلوا میکرد چه شانسم داره

میگفت پسرم روشن فکره مرد و زن نداره تو کار خونه بایدم کمک کنه دیگه داشتم عق میزدم از حرفاش…..

 

 

چرا احساس کردم با منظور داره میگه؟حرف از کجا به اینجا رسید اصلا؟

 

 

_مامان چرا ول نمیکنی؟ کی اصلا زن خواست حالا ؟

 

جدی شدن امیر حسام یعنی حق با من بودچون تا حالا این روشو ندیده بودم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان مرد قد بلند pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:         این داستان درباره ی زندگی دو تا خواهر دو قلوئه که به دلایلی جدا از پدر و مادرشون زندگی میکنند… یکیشون ارشد میخونه (رها) و اون یکی که ما باهاش کار داریم (آوا) لیسانسشو گرفته و دیگه درس نمیخونه و کار میکنه … آوا کار میکنه و با درآمد کمی که داره خرج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان جایی نرو pdf از معصومه شهریاری (آبی)

  خلاصه رمان: جایی نرو، زندگی یک زن، یک مرد، دو شخصیت متضاد، دو زندگی متضاد وقتی کنار هم قرار بگیرند، چی پیش میاد، گاهی اوقات زندگی بازی هایی با آدم ها می کند که غیرقابلِ پیش بینی است، کیانمهر و ترانه، برنده این بازی می شوند یا بازنده، میتونند جای نداشتن های هم را پر کنند …   به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طهران 55 pdf از مینا شوکتی

  خلاصه رمان :       در مورد نوا دختری جسور و عکاسه که توی گذشته شکست بدی خورده، اما همچنان به زندگیش ادامه داده و حالا قوی شده، نوا برای نمایشگاهه عکاسیش میخواد از زنهای قوی جامعه که برخلاف عرف مکانیک شدن عکس بگیره، توی این بین با امیریل احمری و خانواده ی احمری آشنا میشه که هنوز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تو همیشه بودی pdf از رؤیا قاسمی

  خلاصه رمان :     مادر محیا، بعد از مرگ همسرش بخاطر وصیت او با برادرشوهرش ازدواج می کند؛ برادرشوهری که همسر و سه پسر بزرگتر از محیا دارد. همسرش طاقت نمی آورد و از او جدا می شود و به خارج میرود ولی پسرعموها همه جوره حامی محیا و مادرش هستند. بعد از اینکه عموی محیا فوت کرد،

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سرمای دلچسب
دانلود رمان سرمای دلچسب به صورت pdf کامل از زینب احمدی

    خلاصه رمان سرمای دلچسب :   نیمه شب بود و هوای سرد زمستان و باد استخوان سوز نیمه شب طاقت فرسا بود و برای ونوس از کار افتادن ماشینش هم وضعیت و از اینی که بود بد تر کرده بود به اطراف نگاه کرد میترسید توی این ساعت از شب از ماشینش بیرون بره و اگه کاری انجام

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
3 روز قبل

بازکجا موندی فاطی جان خیلی کم پارت میذاری

آرش
آرش
3 روز قبل

مرسی که منظم پارت میزاری

خواننده رمان
خواننده رمان
4 روز قبل

سرمه دختر همین عمو محمد جواد بود؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x