رمان جزر و مد پارت 19 - رمان دونی

 

 

 

_مامان خانم لازم نیست هر هفته انقدر زحمت بکشید…..

 

 

مگه هر هفته جمع میشن؟ خدایا این چه وضعیه آخه من عادت ندارم اصلا باهاشون راحتم نیستم

 

 

_هیچ زحمتی نیست من کیف میکنم بچه هام دورمن…….

 

 

امیر حسام_بگو ریحانه مادر جون نگو بچه هام

 

 

_شما رو سی ساله دارم ولی ریحانه ام تازه اومده پیشم در ضمن من کی بینتون فرق گذاشتم؟

 

 

_اوووووه از صبح تا حالا

ریحانه چی دوست داره چی دوست نداره

 

 

راست میگه تو راه که بودیم همه رو ازم میپرسید

 

 

جمع ما فقط ۴ نفره بود و هممون به یه اندازه عزیز بودیم ولی وقتی بشی تافته ی جدا بافته و عزیز یه جمعی خیلی حس خوبی بهت میده

 

 

_چشمات شبیه مادرته…..

 

 

آروم گفت و من با حرفش برگشتم عقب…..بابای پسره بود ولی چرا یواشکی؟

 

 

_مگه شما مادره منو میشناسید؟

 

 

چهره اش رفت تو هم

 

 

_مادرت تو فرش بافیمون از همه بیشتر میدرخشید…..

 

 

_آهااا متوجه شدم احتمالا اشتباه گرفتید…. چشمای مادر من روشنه…..

 

 

_میدونم…..عسلی به شفافیت آفتاب

گیرایی چشمات منظورمه…..مثل اونه

تا عمق نگاه آدم نفوذ میکنه جوری که برای چند لحظه خودتم یادت میره و فقط محو اون میشی

 

#جزرومد

#پارت۸۴

 

 

از همون بچگی هر وقت کسی یه حرف نامربوط به مامان میگفت من حساس میشدم به جای اون منوچهر بی غیرت

مثل الان که از تعریف نامربوطش اصلا خوشم نیومد

 

برای چی باید راجع به زن برادرش اینطوری حرف بزنه؟

 

 

_حرفتونو نشنیده میگیرم

 

خندید

 

_اخلاقتم شبیه اونه……مغرور و…..

 

 

_تو برو سرمیز…..توام بیا باید با هم حرف بزنیم

 

 

پسرش نذاشت بقیه ی حرفشو بزنه و با باباش رفتن سمت پله

 

اگه یه بار از زور گفتنش خوشم اومده باشه الانه که باباشو برد

مرد حسابی معلوم نیست چشه ؟تو روی خودم از خوشگلیه مامانم میگه…..

 

 

_کجا محمد طاها غذا سرد میشه

 

 

_میایم شما شروع کنید

 

 

_ریحانه عمو جان شما بیا…..

 

صد رحمت به این عموم

مهربون و خون گرم پسرشم به خودش رفته

 

 

محمد طاها&

 

 

اولین بار بود اجازه داده بودم بیاد بام اونم به اجبار چون نمیخواستم کسی صدامونو بشنوه

 

 

_خب…..چی شده افتخار دادی با پدرت هم کلام بشی؟

 

_مجبور بودی به این دختره بگی چیکاره ای؟

 

 

عصبانی جلو اومد

 

_حرف دهنتو بفهم من فقط یه بار خطا کردم اونم همون موقع پشیمون شدم

 

یه پوزخند مسخره زدم

 

#جزرومد

#پارت۸۵

 

 

_آره….. باور کردم آدمی که با زن و دوتا بچه دست یه دخترو میگیره میبره اتاق خوابش چند سال بعد از تموم شدن صیغه ی اون دختر تنها زندگی کنه و آب توبه ریخته باشه رو سرش…… اونم یکی مثل تو باید همه رو امتحان کنی

 

 

با حرص نگام کرد میدونست همه ی زیرو بم زندگیشو میدونم پس

عادت داره به حرفام ولی امشب عصبانی بود و خیلی عجیب بود که دستشو بلند کرد تا بزنه تو صورتم ولی من محکم گرفتمش و پسش زدم

 

 

_حدتو بدون……من حاجی نیستم بفرستمت یه گوشه عشق و حالتو بکنی

خطا کنی زندگیتو ازت میگیرم

 

 

_همه چیو از حاجی یاد گرفتی جز احترام به پدرتو

 

 

_عمو امیر علی همون دو روز اخر هفته ای که میومد پیشمون بیشتر از تو حق پدری گردنم داره پس هیچ وقت فکر نکن پدری کردی برام درست مثل زنت

 

 

_خوبه قبول داری کاره مادرتم کمتر از من نبود

اون فقط منتظر یه بهونه بود که بره سراغ عشق قدیمش…..

 

 

_که تو دادی دستش…..ولی فرق دارید با هم اون حداقل تو بغل یه نفره ولی تو مدام آبروی خانواده تو به باد هوست میدی

 

 

هیچی نمیگفت و فقط بهم نگاه میکرد

گوشه ی لبام کش اومد

 

 

_میبینی؟!به نفعته نادیده ات بگیرم….. انگار که نیستی……حالا بگو مادر این دخترو رو از کجا میشناسی؟؟

 

 

_فکر میکنی خوشگل و سربه زیر قالی بافی از زیر دست من درمیره؟؟

 

 

اخمام رفت تو هم وگیج شدم

ولی یه ذوقی تو چشماش بود که انگار میخواست تلافی کنه

 

 

_داری منو بازی میدی

 

#جزرومد

#پارت۸۶

 

 

به طعنه گفت

 

_مگه میتونم نوه ی ارشد حاج شمس که همه حتی از بچه هاشم بیشتر قبولش دارن وبازی بدم؟

 

 

_خوبه خودت میدونی پس راستشو بگو

 

 

به طرف لبه ی بام رفت

 

 

_۲۵_۲۶ سال پیش وقتی رفتم قالی بافی برای اولین بار یه دختر خجالتی و چشم عسلی رو دیدم

اوایل فکر میکردم کاراش از روی شرم و حیاس ولی وقتی سرو کله ی امیر علی پیدا شد و دیدم فقط با منو اونه که متفاوت از بقیه رفتار میکنه فهمیدم میخواد هر جور شده جا باز کنه تو خاندان شمس

به امیر علی هشدار دادم و خوشبینانه فکر میکردم بی خیال اون دختر شده تا اینکه بعدها فهمیدم همون سالی که اون دختر از قالی بافی بیرون اومد باهاش ازدواج کرده و یه بچه هم دارن

 

 

خودمم میدونستم اون زن عموی منو ازم گرفت حالا با هر حربه ای ولی انقدر بی گناه بودن خودشو و فداکاری برای برادرشو باور نمیکنم

 

 

_چرا اونجوری نگام میکنی عین حقیقته……برو از مادرش بپرس البته انتظار نداشته باش حرفامو تایید کنه

 

 

_عمو چوب مهربونیشو خورد تو چرا اونجوری از چشماش تعریف میکردی؟

 

جا خورد ولی خودش جمع کرد

 

 

_چون قبل از اینکه امیر علی پیداش بشه عاشقش شده بودم ولی بعدش تازه فهمیدم چه برنامه ای داره…..

 

 

_پس اینطور؟به قول خودت کارش این بود تو چرا انقدر سست بودی عاشقش شدی؟تویی که خانواده داشتی

 

 

_تو نمیفهمی عاشق شدن یعنی چی؟!

 

 

دستامو تو جیبم بردم

 

 

_پس میگی ممکنه به خاطره عشقت به اون دختر و انتقام ازش که عمو رو به جای تو انتخاب کرده بود این اراجیفو بهم گفته باشی؟مگه نه؟

 

 

_نمیخوای هیچ وقت بهم اعتماد کنی؟ من اصلا چرا باید دروغ بگم؟

 

 

 

_دروغ؟!آدما همیشه یه دلیل برای کاراشون دارن دلیل توام بعدا معلوم میشه…..الانم حرفامون تمومه

 

 

مثل همیشه……خودش باید بدونه من باهاش شوخی ندارم

سمت در رفت و لحظه ی آخر برگشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان طالع دریا

    خلاصه رمان:     من دنیزم اتفاقات زیادی و پشت سر گذاشتم برای اینکه خودمو نکشم زندگیمو وقف نجات دادن زندگی دیگران کردم همه چیز می تونست آروم باشه… مثل دریا… اما زندگیم طوفانی شد…بازم مثل دریا سرنوشتم هم معنی اسممه مجبورم برای شروع دوباره…یکی از بیمارارو نجات بدم… روانشو درمان کنم بیماری که دچار بیماریه خطرناکیه که

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سودا
دانلود رمان سودا به صورت pdf کامل از ملیسا حبیبی

  ♥️خلاصه رمان: دختری به اسم سودا که عاشق رادمان هم دانشگاهیش میشه اما وقتی با خواهرش آشناش میکنه عاشق هم میشن و رادمان با خواهر سودا ازدواج میکنه سودا برای فراموش کردم رادمان به خارج از کشور میره تا ادامه تحصیل بده و بعد چهارسال برمیگرده اما میبینه هنوزم به رادمان بی حس نیست برای همین تصیمیم میگیره ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض ترانه ام مشو pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:       ترانه دختری از خانواده ای اصیل و پولدار که از بچگی نامزد پسرعمویش، حسام است. بعد از مرگ پدر و مادر ترانه، پدربزرگش سرپرستیش را بر عهده دارد. ترانه علاقه ای به حسام ندارد و در یک مهمانی با سامیار آشنا میشود. سامیاری که درگیر اثبات کردن خودش به خانوادش است.‌‌ ترانه برای سامیار

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم

  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه میزنم و !از عشق قدرت سالوادرو داستان دختریست که به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دردم pdf از سرو روحی

    خلاصه رمان :         در مورد دختری به نام نیاز می باشد که دانشجوی رشته ی معماری است که سختی های زیادیو برای رسیدن به عشقش می کشه اما این عشق دوام زیادی ندارد محمد کسری همسر نیاز که مردی شکاک است مدام در جستجوی کاری های نیاز است تا اینکه… به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
27 روز قبل

کاش این رمانای جدید رو هر روز میذاشتی فاطمه خانم پارتا کوتاهن

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x