_آدرسشو میخوام
پشتم بهش بود
عوض نمیشه…….هیچ وقت
اون زن هرچی بود زن برادرش بود که هنوزم بهش چشم داشت
_از اولم میدونستم آخر تعریفت از چشمای اون دختر و شفافیت و نفوذ و اون چرت پرتا میخواد برسه به مادرش تا الانم خیلی صبر کردی.…..
مونده تو دلت نه؟
سکوت کرده بود ومن به منظره باغ نگاه میکردم
_شوهر داره ،البته…… اگه هنوز یه ذره اعتقاداتت پا بر جا باشه…..
_من همیشه آدم معتقدی بودم و هستم…..
_آره ولی مدل خودت
من و ماه گل شانس آوردیم که خدا رو با حاجی و مادر جون شناختیم وگرنه اگه به شما دوتا بود که الان معلوم نبود چه جور آدمایی میشدیم
_ هنوزم میگم نمیتونی منو قضاوت کنی…..راجع به اون حرفا هم جدی بودم
توام حواستو جمع کن مثل من غرق نشی
پر از اخم برگشتم سمتش انگار نه انگار اون حرفا رو بهش زدم هرچند براش عادی شده
الانم منو در حد خودش میدید که مست یه نگاه بشم یه ناز یه ابرو یه نقشه
_یادت نره من قرار نیست مثل تو باشم
من اختیارم دست خودمه نه ناز و عشوه ی زنا
_ادعات زیاده مثل منی که فکر میکردم هیچ چیز نمیتونه باعث بشه اصولمو بذارم زیر پام ولی بعد از دیدنش همه چیز زندگیم خراب شد
رفت ولی حرفاش برام ذره ای اهمیت نداشت
من اون نیستم
این دخترم به نفعشه نخواد مثل مادرش رفتار کنه و مثل اون برنامه داشته باشه و اروم زندگیشو بکنه وگرنه اگه بخوادپاشو کج بزاره دیگه مراعات مادر جونو نمیکنم و یه جور دیگه ای جوابشو میدم
#جزرومد
#پارت۸۸
میدونم آدرسشو پیدا میکنه و میره سراغش
ولی دیگه نمیزارم بازم خرابکاری کنه
گوشی رو برداشتم و به شهروز زنگ زدم
_سلام آقا…..بفرمایید
_سلام…..یه نفرو و میخوام ۲۴ ساعته مراقب خونه ی اون زن باشه
_جسارتا کدوم زن اقا؟؟
_همونی که تو شیرازِ
چند هفته پیش آدرسشو برام پیدا کرده بودی
_آهاان رو چشمم……فقط جسارتا آمار چی رو باید دربیاریم
_امیر طاهر اومد سراغش بهم خبر بده
_پدرتون؟ چشم آقا…..
خجالت تنها چیزیه که از این پدر برام میمونه
رفتم پایین
همه دور میز بودن منم نشستم
چشمم بهش خورد
روبه روم کنار مادر نشسته بود که داشت جلوی منو نگاه میکرد
_مادر اون ته چینو بزار برای ریحانه امروز گفت دوست داره
همینو میخواست پس؟الحق که مادرِ
داشت لبشو گاز میگرفت
پس اون زبون دومتریش کجاست که الان مثلا خجالت میکشه؟
میلی به انجام این کار نداشتم ولی چون مادر گفته بود اومدم دستمو دراز کنم که
امیر حسام زودتر خم شد وته چینو و براش گذاشت
_بخور تا مادر جون همه رو بسیج نکرده به خاطره تو
از لبخندش به امیر حسام خوشم نیومد
خیلی با من متفاوته
_ممنون…..
همه شامو خوردیم و قبل از بلند شدن امیر و عمو حسابی شلوغش کردن
_میگم ریحانه تا حالا تهران و گشتی؟
_نه…..
_پس زودباشید بریم تهران گردی به تورلیدری امیرحسام شمس
#جزرومد
#پارت۸۹
زن عمو_نه مامان شما برید خوش بگذرونید من و بابا میریم خونه
_خانم من تازه اول چل چلیمه شما اگه خسته ای بمون ما میریم میگردیم میام دنبالت
_عه وا محمد جواد…..
هیچ وقت دلیل این همه تظاهر رفتارشو تو جمع نفهمیدم
بعد از سی سال خودشو به کی میخواد نشون بده؟
درسته امشب جلوی این دختر زیاده روی کردم ولی همه باید بدونن چطوری باید به مادراحترام بزارن
ریحانه_نه….آخه من…..چیزه……
واقعا انگار یه چیزیش هست که زبون دومتریش و نشون نمیده
امیر حسام_نه نداریم…..میخوایم بریم بیرون حالت عوض بشه چون میدونم دلت خیلی برای مادرتو و اون دوتا وروجک تنگ شده
چشماش برق زد ،از چی؟ فقط به خاطره همین حرف؟
امروز بعد از دیدن اون اشکا و رفتار متفاوتش با مادر یه ذره از فکرم پشیمون شدم ولی الان یه چیز دیگه میبینم
به امیر طاهر نگاه کردم مثل همیشه سکوت تو جمع ما مثل یه غریبه
_فکر کنم با ما هنوز راحت نیستی
مادر جونم میبریم….خوبه؟
خوشحال شد
_ولی الان دیر وقته مادر باید استراحت کنه
محمد جواد_به خاطره ریحانه میاد مگه نه مامان
_معلومه میام به خاطره دخترم…..
طبق معمول سوگند پرید وسط…..برعکس سُرمه و مادرش رفتاراش همه صادقانه اس ومن مثل ماه گل دوسش دارم
_ مادر جون هنوز نیومده فقط ریحانه اینطوری بگی کلامون میره تو هما
دیگه بهت سر نمیزنما
مادر خندید و صورت سوگند که کنارش وایساده بود بوسید و دست دوتاشونو گرفت و با هم رفتن
_تو باید بیشتر از من حواست به دختر عموت باشه عزیز دلم تازه اومد پیش ما…..هم سن و سال همید بگید بخندید خوش باشید
با این سنش همه رو به زبون میگرفت
برای همین عاشقشیم به جز زن عمو…..
تقریبا نیم ساعت بعد جلوی ساختمون بودیم که دختره و مادر اومدن
ریحانه&
حوصله نداشتم ولی وقتی دیدن حاج خانوم به خاطره من میخواد بیاد دیگه چیزی نگفتم
امیر حسام_خب محمد طاها مادر جون و ریحانه با من میان بقیه هم با بابا
_امیر منم با شما میام
اونجا اصلا خوش نمیگذره
_آهای پدر صلواتی پیش من خوش نمیگذره؟
_نه بابا جون مامان میخواد همش غر بزنه سُرمه هم همش تو گوشیشه
یعنی عین هانیه اس آبرو برای خانواده نمیزاره
_تا عضو جدید خانواده اجازه نده نمیزارم
باید راحت باشه
بازومو کشید و آویزونم شد
_ریحانه تا بله ندی امیر نمیزاره من بیاما زود باش بگو دیگه
راستش یکم خجالت کشیدم از اجازه گرفتنش من از کی تا حالا انقدر مهم شدم که ازم اجازه میگیرن ولی گذاشتم به پای اخلاق گرم و صمیمیش وخندیدم بهش…..
_خب توام بیا
_زبونشو برای برادرش دراز کرد و همه سوار شدیم
اون شب خیلی خوش گذشت ولی فکر اینکه میتونستیم با بچه ها و مامان بیایم و بگردیم مدام تو سرم میچرخید
***
به این رمان امتیاز بدهید
روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!
میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 111
تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.
امروز چرا پارت نیست؟
بابای محمدطاها برا مامان ریحانه دردسر درست نکنه دودش تو چشم دختر بیچاره هم بره.
فاطمه جان امروز جمعه بود یه چن تا پارت میذاشتی عزیزم سال بدی،اووکادویی، گلادیاتوری😉😉😂