رمان جزر و مد پارت 23 - رمان دونی

 

 

 

مشتاق منتظر بود که ادامه ی حرفمو بزنم ولی من نه…..

 

_حالا هر چی….دیگه مهم نیست

 

 

دوباره با نخای دار ور رفتم و خودمو زدم به اون راه تا حرفو عوض کنه

 

 

_حالا که دوست نداری دیگه بی خیالش میشم نمیدونم چه حرفایی بینتون شده ولی بدون به خاطره اونایی که گفتی نیست

انقدرم میشناسمش که بگم خودت شاخکای پسر عمومو تیز کردی دختر عمو بعد از این….

 

 

یه چند ثانیه گذشت و دوباره شروع کرد

 

_میگم ریحانه…..به نظرت اگه از خودش بپرسم چی بینتون شده بهم میگه؟

 

 

یه دفعه از ته دل از لحن با مزه اش زدم زیر خنده

 

_حتما…..میگه…..با اون اخلاقش

 

 

بالاخره بعد از اون همه حرف زدن اولین گره رو زدم و با افتخار بهش نگاه کردم

چرا منتظر بودم تشویقم کنه

نگاه مشتاقمو دید

 

_عه آفرررین دختر کوچولو چی میخوای عمو برات بخره؟

 

_لوووس

 

نگاه باریک شدمو ازش گرفتم

اولین پسری بود که باهاش انقدر راحت بودم و دوباره شروع کردم به بافتن

 

 

_میگم میدونی مهمون امشب کیه انقدر همه درگیرن؟

 

سکوتش باعث شد دوباره برگردم سماش

سعی کرد به روی خودش نیاره ولی قیافش رفته بود تو هم

 

_حاج بابام…..پدرِ مادرم

 

 

_حتما خیلی نزدیکن به حاج خانوم که این همه دارن ریخت و پاش میکنن

 

 

وگرنه تو این چند روز انقدر ریخت و پاش نداشتن و همه مهمونای معمولی بودن

 

#جزرومد

#پارت۹۹

 

 

یه پوزخند تلخ زد

چرا یه دفعه حالش عوض شد اصلا

 

_اون به خاطره یه چیز دیگه اس

 

_بخاطره چی؟

 

 

_محمد طاها و دختر خاله ی من

یعنی دارن میان امشب دیگه قال قضیه رو بکنن همین جوریشم خیلی طول کشیده

 

 

چشمام گرد شد از تصور اینکه این پسره یه نفرو دوست داشته باشه

 

_یعنی همدیگرو میخوان و بقیه مخالفن؟

 

کلا برگشت طرفم

 

 

_خوبه حالا فضول نبودی؟

 

خجالت کشیدم و حواسمو به دار دادم و یه نخ سبز آبی کشیدم

 

 

_نمیدونم……یعنی….. محمد طاها هیچی رو بروز نمیده و هیچ کس از دلش خبر نداره ولی به خاطره حاجی هر کاری میکنه

 

 

_یعنی به خاطره حرف اون میخواد زن بگیره؟ بهش نمیاد انقدر حرف گوش کن باشه

 

 

_قول و آبروی حاجی ، قول و آبروی محمد طاهاست

از بچه هاش بابای محمد که با کارش کلا کنار رفت بابای منم که فروشگاه فرشمونو اداره میکنه عمو هم که به رحمت خدا رفت

محمد طاها شد پسرش نه نوه ش کنارش موند برای همین حاجی بازاریا و دوستای قدیمی حاجی بعضی وقتا بهش میگن جلال کوچک

جلال اسم حاجی بود

 

 

منم گفته بودم که خیلی اخلاقش شبیهشه….

 

_پس چرا تا حالا سراغش نرفته…..منظورم سراغ قول و قرارشونِ

 

 

_بعد از حاجی همه چیز به هم ریخت

دیگه محمد طاها رسما همه کاره شد

خودش میگه فرصت ندارم نمیدونم چقدرشو راست میگه

 

#جزرومد

#پارت۱۰۰

 

 

محمد طاها&

 

 

امشب حاجی حقی با دختر و نوه اش میان اینجا

مطمئنم بازم قضیه ی ما رو میخواد بکشه وسط

اونم تو این موقعیت که فکرم حسابی درگیره این دختره اس

ولی از طرفی ام قول حاجی خیلی داره طولانی میشه

یادمه وقتی بهم گفت باید با اون دختر ازدواج کنم بدون فکرکردن قبول کردم

چون نه اهل عشق و عاشقی ام نه لجبازی و مهمتر اینکه میدونستم حاجی صلاحمو میخواد

 

 

ولی بعد از اینکه قضیه ی عمو و زن پنهانیشو فهمید با اینکه قول و قرارش خیلی براش مهم بود و حکم آبروشو داشت همه چیزو با رفیق شفیقش برای بار دوم به هم زد

 

 

میگفت عمو چند باری قضیه یه دختر ساده و کارگر و پیش کشید و اونم خیلی باهاش تندی کرده بود که همسرش باید در حدت خودش باشه

دختر یه خانواده ی سرشناس یعنی دختر کوچیکه ی حاج حقی ولی عمو هیچ وقت زیر بار نرفت و اسم اون دختر موند وسط

اونا هم مجبور شدن به کارگرشون شوهرش بدن که اونم آدم ناجوری دراومد و سرشکستگیش موند برای حاجی که نتونسته بود به عهدش وفا کنه

 

 

تقریبا دوسال پیش بود که نوه ی حاج حقی رو دزدیدن و چند روز بعد آزادش کردن

 

 

خیلی زود بین اهل بازار و کسبه و دوست و آشنا پیچید که بلا سر اون دختر آوردن و بهش دست درازی کردن

 

 

حاجی وقتی از دیدن رفیقش برگشت خیلی دمق بود

 

 

یه نفس بلند کشید باورم نمیشد بعد از اینکه فهمید پسر ته تغاریش یه دختر ده ساله داشته که به خاطره حرفا و رفتارای اون پنهانش کرده بود انقدر عوض شده باشه

و مردی که فقط حکم میداد از من خواهش کرد

 

#جزرومد

#پارت۱۰۱

 

 

“_محمد طاها…..ازت قول نمیگیرم چون میدونم تو رازدار منو و حقی میشی

 

 

 

_حتما حاجی…..چه مشکلی پیش اومده؟

 

 

_خدا سر دشمن آدم نیاره که به پاره ی تنش بی حرمتی کنن و آبروشو بریزن……حرفایی که پشت سر نوه اش میزدن همه راست بود

 

 

_یعنی بهش ؟

 

سرشو با افسوس تکون داد

یه لحظه ماه گل و تصور کردم و خون جلوی چشمامو گرفت

 

 

_حیوون صفتا دامن دختر پاکی مثل اونو لکه دار کردن و آبروی حقی رو به لجن کشیدن هیچ کدومم نگرفتن…..

 

 

شاید جزء معدود دفعاتی بود که جلوی حاجی صدامو بردم بالا

 

 

_یعنی چی نگرفتنشون

پس حاج حقی چی ؟چطور نتونستن کاری نکنن؟

 

 

_ندیدیش محمد طاها حالش اصلا خوب نبود

وقتی داشت همه چیزو تعریف میکرد اصلا تو چشمام نگاه نکرد و با هزار سرخ و سفید شدن ازم خواهش کرد

 

 

_چه خواهشی؟؟ چه کاری از دستمون برمیاد بگید انجام میدیم اصلا خودم آدم میفرستم پیداشون کنن اون بی ناموسا رو…..

 

 

_ربطی به اونا نداره پسر…..میدونی که حرف پشت سر اون دختر زیاده

 

 

_بله میدونم دهن لق مردم شده حرفای بیجا پشت سر آبروی این و اون……

پس چی خواستن؟

 

 

_اینکه شما دو تا باهم ازدواج کنید

 

 

درسته چند سال پیشم حرف ازدواجمون بود البته فقط بین حاجی و دوستش و من که کسی ام نفهمید ولی یه دفعه جا خوردم

 

 

برای اون دختر خیلی عصبانی و ناراحت بودم ولی زرنگیه حاج حقی ام کم چیزی نبود

چون اینطوری میخواد دهن همه رو ببنده…..

 

#جزرومد

#پارت۱۰۲

 

 

_بهم گفت اگه اسم محمد طاهای تو بیاد کنارِ شیدا دیگه کسی جرات نمیکنه حرفای بیخود بزنه

اینطوری همه مطمئن میشن که تعرضی در کار نبود چون آبرو برای من خیلی مهمه و همچین چیزی رو قبول نمیکنم

وقتی دید راضی نیستم با آینده ی تو برای نوه ش برنامه بریزم

التماس کرد و بهم گفت حداقل موقت قبول کنم یعنی ازدواج کنید و بعد از یه مدت از هم جدا بشید

 

طلاق برای حاج حقی سنگین بود ولی نه بیشتر از بی آبرویی دختری که اگه کسی بفهمه چه بلایی سرش اومده دیگه سمتش نمیره

 

 

_حاجی چرا باید به خاطره همچین چیزی آینده ی اون دختر خراب بشه؟اون حق انتخاب داره

 

 

_یعنی اگه خدایی نکرده واقعا شیدا رو دوست داشتی این قضیه برات مهم نبود؟

 

 

_معلومه نه…..چون این وسط بی گناه ترین آدم اونه

 

_تا حالا بهت نگفتم ولی خیلی بابت بودنت خدا رو شکر میکنم محمد طاها برعکس پدرت

 

 

نمیدونم بخاطره مسئولیتی بود که حاجی یادم داده بود یا چی؟ ولی هر موقع حرف اون میومد انگار که بچم جلوی پدرم خطا کرده باشه جلوی حاجی شرمنده میشدم

 

 

_حاجی من هر چی میگم از خودتون یاد گرفتم

 

_زنده باشی بابا ولی بد کردن به بچتو از من یاد نگیر،چون من نتونستم مراقب یادگار امیر علی باشم

 

 

هر بار میدیدم شکستنشو اونم به خاطره کاری که شاید هرکس دیگه ای تو اون شرایط جای اون بود  انجام میداد

اینکه پسرت تازه فوت شده باشه و وارثش بیاد وسط چیزی نیست که هر کسی چشم بسته قبولش کنه

 

 

_ولی چند ماه بعد شما فرستادین دنبالش

اون زن خودش رفت

 

یه آه پرحسرت کشید

 

 

_اینا همه بهانه اس….. اگه خدا بخواد میدونم پیداش میکنی حواست بهشون باشه اونا امانت من میشن دست تو

 

 

_سلامت باشید حاجی…..پیداشون میکنم

برای قضیه شیدا هم قبول، هر چی شما بگید

 

 

_دیگه من نه……خودت

وقتی حرفاشو شنیدم بهش شرط کردم تو باید راضی باشی وگرنه با وجود اینکه بهش مدیونم خواهششو رد میکنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 107

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان آمیخته به تعصب

    خلاصه رمان :     شیدا دختریه که در کودکی مامانش با برداشتن اموال پدرش فرار میکنه و اون و برادرش شاهین که چند سالی از شیدا بزرگتره رو رها میکنه.و این اتفاق زندگی شیدا و برادر و پدرش رو خیلی تحت تاثیر قرار‌ میده، پدرش مجبور میشه تن به کار بده، آدم متعصب و عصبی ای میشه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان روح پادشاه به صورت pdf کامل از دل آرا فاضل

    خلاصه رمان :   زمان و تاریخ، مبهم و عجیب است. گاهی یک ساعتش یک ثانیه و گاهی همان یک ساعت یک عمر می‌گذرد!. شنیده‌اید که ارواح در زمان سفر می‌کنند؟ وقتی شخصی میمیرد جسم خود را از دست می‌دهد اما روح او در بدنی دیگر، و در زندگی و ذهنی جدید متولد میشود و شروع به زندگی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سعادت آباد

    خلاصه رمان :         درباره دختری به اسم سوزانه که عاشق پسر عموش رستان میشه و باهاش رابطه برقرار میکنه و ازش حامله میشه. این حس کاملا دو طرفه بوده ولی مشکلاتی اتفاق میوفته که باعث جدایی این ها میشه و رستان سوزان رو ترک میکنه و طی یکماه خبر ازدواجش به سوزان میرسه!و سوزان

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کنعان pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام می شود و با فرهام زند، طراح دیگر کارخانه همکار و … به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماهرخ
دانلود رمان ماهرخ به صورت pdf کامل از ریحانه نیاکام

  خلاصه: -من می تونم اون دکتری که دنبالشی رو بیارم تا خواهرت رو عمل کنه و در عوض تو هم…. ماهرخ با تعجب نگاه مرد رو به رویش کرد که نگاهش در صورت دخترک چرخی خورد.. دخترک عاصی از نگاه مرد،  با حرص گفت: لطفا حرفتون رو کامل کنین…! مرد نفس سنگینش را بیرون داد.. گفتنش کمی سخت بود

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
17 روز قبل

محمدطاها شده جور کش پدر بزرگش بیچاره.

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x