رمان جزر و مد پارت 25 - رمان دونی

 

 

 

خیلی نزدیکش بودم که

معذب خودشو جمع کرد

 

 

_محمد طاها یه جوری نبند دیگه بلااستفاده بشه دستِ ها

 

 

_تو یکی هیچی نگو که بعدا باهات کار دارم……محکم فشارش بده

 

 

امیر دستشو دراز کرد که تمام حرصمو سرش خالی کردم

 

_تو نه…..خودش…..

 

_خیلی خب بابا چته….این اصلا زورش میرسه محکم بگیره؟

 

 

امیر اونقدرم نو دوستی نداست نمیدونم چرا ول نمیکنه این دخترم که حرص از صورتش میبارید

 

 

_من خودم نمیذاشتم دستمو بگیره چرا داد میزنی؟

 

_معلومه

 

 

_یعنی چی معلومه…… چی میگی تو اصلا ؟

 

 

دوباره اون روش برگشته بود ولی صداش بغض داشت…..اون دیگه برای چی بود؟

 

الان وقتش نیست محمد طاها

یه کم لحنمو آروم کردم

 

 

_بریم……از جلوی عمارت زود رد شو مادر اگه آشپزخونه بود نبینتت

 

 

_خودم باهاش میرم تو بمون حواست به امشب باشه….بالاخره مهمونی برای توعه

 

یه نگاه چپ بهش انداختم

 

_دست گل این نتیجه ی بی فکریه توام هست؟!

 

 

دختره شروع کرد

 

_مگه من بچم باهام اینطوری حرف میزنی؟

 

 

_اگه بچه نبودی حواستو جمع میکردی به جای نخ دستتو پاره نکنی و بعد از اونم الان ما تو راه بیمارستان بودیم به جای این مسخره بازیا

 

 

_محمد طاها باز رفتی تو جلد حاجیا….بابا وا بده دیگه یه اتفاق بود گذشت

 

 

یه نگاه به دختره کرد و خندید

 

 

_اصلا من ریحانه رو چشم زدم خوبه؟

 

نگاه دختره قشنگ نبود بهش

لعنتی این دوتا چه مرگشونه

 

#جزرومد

#پارت۱۰۸

 

 

_امیرحسام…..

 

_آخه؟؟باید برم اتاق لباسامو عوض کنم

 

محکم پلک زدم

 

_به یلدا میگم برات بیاره

 

سوئیچ و داد دست امیر حسام

 

_ببرش تو ماشین……

 

 

ریحانه&

 

داشتیم برمیگشتیم فکر نمیکردم ولی سه تا بخیه خورد….چرا همش جلوی این اینجوری میشه؟ خدایا چرا؟

 

 

تکیه داده بودم به شیشه ی ماشین

اصلا حوصله ی غر زدناشو نداشتم که جلو نشستم اما واقعا معذبم

 

 

گوشیم زنگ خورد که از کیفم درش آوردم

امیر حسام بود شمارشو سیو کرده بودم میگفت بیرون رفتنی همدیگرو گم نکنیم

 

 

_سلام….

 

_سلام ریحانه خوبی؟ چی شد؟ چرا انقدر طول کشید؟

 

 

_باید بخیه میزدن که شلوغ بود…..

 

_گفتم بد بریدی

مادرجون منو میکشه که نوه ی عزیزشو چشم زدم

 

 

واقعا نمیخواستم بفهمه

تو این چند روز میدیدم تا یه اتفاق کوچیک میوفته چقدر بی قرار میشه

 

 

_نذاشتی بفهمه که؟

 

_نه…..بهش گفتم محمد طاها بردت بیرون دور بزنید حوصله ات سررفته

 

 

خندم بیشتر شد

 

_باور کرد؟!

 

 

_معلومه که نه…..منم گفتم خودشون اومدن ازشون بپرس

 

_هادی ما از تو بانمک تره……

 

#جزرومد

#پارت۱۰۹

 

 

_از صدای خنده ات معلومه

 

چشمام بسته بود

 

_میگم اونجا عمو خیلی دعوات کرد؟!

 

 

عموووو؟؟

آهان

چشمامو باز کردم

 

آرنجشو به شیشه تکیه داده و دستش جلوی دهنش بود با یه اخم بزرگ  که از نیم رخش معلومه

 

_نه……

 

دعوام نکرد یعنی اصلا بهم هیچی نگفت و تمام توجهش به حرفای دکتر بود وقتی داشت بخیه میزد و بهم توضیح میداد که برای مراقبت از انگشتم و عفونت نکردنش چیکار کنم چیکار نکنم

 

 

با امیرحسام خداحافظی کردم

 

 

راست میگفت حواسش به همه چی هست زود اومد دستمو جوری گره زد که دکتر گفت کارش خوب بود چون خون ریزی رو کم کرد

هنوزم موندم گیج بازیم چطوری کاری کرد سه تا بخیه بخوره این یه مورچه

 

 

نگاهم خورد به دستش که رو فرمون بود بزرگ بودن شاید اندازه ی دستای بابا

و وقتی از روی لباس دستمو گرفت خیلی خوشم اومد…..خیلی مرده و معتقد به محرم نامحرم یعنی؟؟هست که لمسم نکرد ولی حیف اخلاق نداره تا بتونم اینم مثل امیر حسام فامیلم حساب کنم

 

***

 

ساعت یک نصفه شب بود انگشتم اذیت میکرد باید یکی از این مسکنا رو میخوردم ولی به خاطره آب رفتم طبقه ی پایین

 

 

آشپزخونه وقتی مهمونا رفته بودن انگار توش بمب ترکونده بودن انقدر شلوغ بود

ولی الان همه چیز مرتب و جم و جور

دستشون درد نکنه واقعا کار عالیه و یلدا سخته اگه دستم اینجوری نبود حتما کمکشون میکردم

 

 

با اینکه خسته بودم ولی حاج خانوم و به زور قانع کردم که انگشتم فقط بریده و دکتر پانسمانش کرده تا عفونت نکنه

اما به خاطره اینکه شک نکنه وقتی اصرار کرد برم تو جمعشون قبول کردم

 

شیدا هم خیلی خوشگل بود مثل خاله و مادرش

نمیدونم به خاطره تغذیشونه یا چی که همه

هوری و پری میشن البته به اضافه ی مامانم که خوشگلیش ذاتیه

 

#جزرومد

#پارت۱۱۰

 

 

قرصمو خوردم و لیوانو شستم ولی تا اومدم

بزارم سرجاش

 

 

_درد داری؟؟

 

_هییییع…..

 

صدای شکستن لیوان تازه باعث شد به خودم بیام

چشه این که خوشش میاد از ترسوندنم

 

 

با اخم بهش یه نگاه کوتاه انداختم و خم شدم

ولی صداشو برد بالا

 

 

_لازم نکرده دست بزنی……

 

اومد جلوم و منم صاف وایسادم

 

 

_باید یه سری ظرف اضافه بگیریم

کارمون با تو راحت نیست یه آلارمم بهت وصل میکنیم تا به مغزت هشدار بده حواستو جمع کنی

 

 

بشقابی که شکوندمو میگه

لعنتی من هیچ وقت انقدر بی حواس نبودم

بی خود منو مسخره میکنه

 

 

_تو همش بی صدا میای منو میترسی…..میدونم ازم خوشت نمیاد ولی این چه کاریه نصفه شب؟کیف میکنی؟

 

 

_داروهاتو مگه سروقت نخوردی که دردت گرفته؟

 

 

_یادم رفته بود…..این دلیل میشه تو قایمکی بری و بیای؟

 

 

با چشمایی که حس خاصی نداشت نگام میکرد ولی عجیبه خیلی آروم بود

 

هر چند انگار اصلا نخوابیده….چرا؟؟ خفاشه مگه؟؟

 

 

_دوباره خم شدم که این دفعه صندلشو رو تیکه ی بزرگ لیوان گذاشت…..

 

 

_میگم دست نزن….صبح میان جمع میکنن

 

دیگه کلافه ام کرد

 

 

_صبح یکی نمیبینه دست و پاش میبره….بزارم جمع کنم برم بخوابم

 

 

_هیچ کس تو این خونه به حواس جمعی تو نیست……

 

 

_داری مسخره ام میکنی؟؟ تقصیر خودت بود

مثل اون دفعه که بی هوا اومدی و بشقاب از دستم افتاد

 

ابروهاشو بالا فرستاد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 110

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
رمان اشرافی شیطون بلا

  دانلود رمان اشرافی شیطون بلا خلاصه : داستان درباره ی دختریه که خیلی شیطونه.اما خانواده ی اشرافی داره.توی خونه باید مثل اشرافیا رفتار کنه.اما بیرون از خونه میشه همون دختر شیطون.سعی میکنه سوتی نده تا عمش متوجه نشه که نمیتونه اشرافی رفتارکنه.همیشه از مهمونیای خانوادگی فرار میکنه.اما توی یکی از مهمونی ها مجبور به شرکت کردن میشه و سوتی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان پرنیان شب pdf از پرستو س

  خلاصه رمان :       پرنیان شب عاشقانه ای راز آلود به قلم پرستو.س…. پرنیان شب داستان دنیای اطراف ماست ، دنیایی از ناشناخته های خیال و … واقعیت .مینو ، دختریه که به طرز عجیبی با یه خالکوبی روی کتفش رو به رو میشه خالکوبی که دنیای عادیشو زیر و رو میکنه و حقایقی در رابطه با

جهت دانلود کلیک کنید
رمان بر دل نشسته
رمان بر دل نشسته

خلاصه رمان بردل نشسته نفس، دختر زیبایی که بخاطر ترسِ از دست دادن و جدایی، از عشق و دلبسته شدن میترسه و مهراد، مهندس جذاب و مغروری که اعتقادی به عاشق شدن نداره.. ولی با دیدن هم دچار یک عشق بزرگ و اساطیری میشن که تو این زمونه نظیرش دیده نمیشه… رمان بر دل نشسته یک عاشقانه ی لطیف و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش
دانلود رمان اتاق خواب های خاموش به صورت pdf کامل از مهرنوش صفایی

        خلاصه رمان اتاق خواب های خاموش :   حوری مقابل آیینه ایستاده بود و به خودش در آیینه نگاه می‌کرد. چهره‌اش زیر آن تاج با شکوه و آن تور زیبا، تجلی شکوهمندی از زیبایی و جوانی بود.   یک قدم رو به عقب برداشت و یکبار دیگر به خودش در آیینة قدی نگاه کرد. هنر دست آرایشگر

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دختر بد پسر بدتر

    خلاصه رمان :       نیاز دختری خود ساخته و جوونیه که اگر چه سختی زیادی رو در گذشته مبهمش تجربه کرده.اما هیچ وقت خم‌نشده. در هم‌نشکسته! تنها بد شده و با بدی زندگی می کنه. کل زندگیش بر پایه دروغ ساخته شده و با گول زدن و گناه و هرچه که نادرسته احساس خوبی داره. اما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تموم شهر خوابیدن

    خلاصه رمان:       درمانگر بيست و چهارساله ای به نام پرتو حقيقی كه در مركز توانبخشی ذهنی كودكان كار می‌كند، پس از مراجعه ی پدری جوان همراه با پسرچهارساله اش كه به اوتيسم مبتلا است، درگير شخصيت عجيب و پرخاشگر او می‌شود. كسری بهراد از نظر پرتو كتابی است قطور كه به هيچ كدام از زبان

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
13 روز قبل

فاطمه جون همه رو میذاری جز تاوان چرا

دسته‌ها
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x