رمان جزر و مد پارت 26 - رمان دونی

 

 

 

_وقتی داشتی نخ دار و میبردی ام من بی هوا اومدم؟؟

 

 

ای بابا ول کن نیست….منم حوصله ندارم

سرمو تکون دادم و خم شدم

چقدرم پخش و پلا شده جارو میخواد ولی حداقل تیکه های بزرگ و جمع کنم

 

 

یه دفعه دستش دراز شد سمت شیشه ها

 

_چیکار داری میکنی؟

 

 

جوابمو نداد و داشت کارشو میکرد

که بالاخره زبونش باز شد

 

 

_کار خوبی کردی…..

 

 

منو میگه؟؟

 

_چیکار کردم مگه؟

 

 

_اینکه به حرفام گوش کردی و بهش نگفتی انگشتت بخیه خورده و یه زخم ساده اس…..نگرانی و استرس براش خوب نیست

 

 

میگم آرومه یه لحظه ترسیدم فکر کردم باز میخواد متلک بندازه

ولی حق داره انقدر دوستش داشته باشه مادری کرده براش

 

حتما جایزه امم کمک کردن بهم برای جمع کردن شیشه هاس

ولی باید بفهمه به خاطره تهدیدای اون اینکارو نکردم

 

بلند شد و تیکه های بزرگ و انداخت تو سطل آشغال

 

 

_بقیه اش بزار باشه فردا بهشون میگم جمع کنن

 

 

_به خاطره تو نبود……دوست ندارم اذیت بشه

چون تو زندگیه الان من و مادرم بی گناه ترین آدم حاج خانومه

 

**

امروز نهم فروردین بود از صبح تا همین الان بدجوری دلم هوای مامان و بچه ها رو کرده

شیرین زبونیاشون دعواهاشون سرکله زدناشون همه و همه تو سرم تکرار میشدن و بی اختیار همین جور اشکام میریخت

 

 

روی تاب نشستم وزانوهامو بغل کردم

چادرمم دورم بود

 

 

اگه اینجا بودن زود میومدن رو این تاب و تا خود صبح بازی میکردن اصلا تاب چیه کل این خونه ی بزرگ و رو سر همه خراب میکردن

 

 

سرم و روی زانوهام گذاشتم و به یاد روزای خوشمون هق زدم

یه دفعه احساس کردم تاب داره تکون میخوره سریع ترسیدم و چشممو باز کردم

دیدم امیر حسام با همون خنده ی همیشگی داره بهم نگاه میکنه

از چند شب پیش و اون مهمونی ندیده بودمش

 

#جزرومد

#پارت۱۱۲

 

 

_دماغتو پاک کن ببینم حالم بدشد…..

 

هول شدم و سریع دست کشیدم رو بینیم ولی فقط خیسی گریه بود و بازم سربه سرم گذاشته

 

اخم ریزی کردم و برگشتم

ولی اون هنوز داشت تاب و تکون میداد و من غرق رویای بچگیم شدم که دوست داشتم اینجا بشینم و یه نفر هولم بده

 

 

_کیف میکنیا…..

 

از کجا فهمید؟؟

هنوزم پشتم بهش بود که اومد کنارم نشست و بهم نگاه کرد

 

 

_چرا گریه میکردی اونم اینجوری با این فغان چه خبره مگه؟

 

 

به خاطره راحتی که باهام داشت صمیمیت منم بیشتر میشد

 

 

_دلم براشون تنگ شده

 

 

_دختر تو دیوونه ای؟؟…..خب میریم میبینیشون

اینم گریه داره آخه؟

 

 

چشمام گرد شد و خوشحالی با همین جمله اش تو کل تنم میچید

 

 

_راست میگی؟

 

_آره الان مگه وقت شوخیه؟

 

 

نفهمیدم چیکار میکنم

 

_بزار به مامانم زنگ بزنم

 

 

گوشیم بغل دستم بود یدونه از این نوکیاهای قدیمی البته عکس میتونستی باهاش بگیری

 

 

_گوشیت از ایناس؟؟

 

 

همین طور که داشتم شماره ی مامان و میگرفتم سرمو براش تکون دادم

 

 

یه بوق دومی سومی و چهارمی ولی برنداشت

که باعث شد اخمام بره تو هم که…..

 

#جزرومد

#پارت۱۱۳

 

 

_سلام مامان

 

تا جواب داد از ذوقم از جا بلند شدم پام خواب رفته بود و تو یه لحظه دوباره افتادم رو تاب

آخم دراومد

امیر دستشو سمتم گرفته بود و میخندید

 

 

_خوبه نامزدت نیست چه قدر هولی؟

 

_چی شدی ریحانه؟

 

_هیچی مامان….سلام خوبی؟

 

 

_آره مامان جان تو خوبی؟؟راحتی؟

 

 

_آره خوبم…….میگم مامان

 

به امیر نگاه کردم و سوالی بهش گفتم

 

 

_این دو سه روزه بیام پیشتون؟

 

 

امیرحسامم با تکون سرش تایید کرد و من لبخندم پهن تر شد

بالاخره میخواستم ببینمشون

بهم نمی اومد ولی خیلی مامانی بودم

 

 

_الان نه مامان جان…..

 

خشکم زد

 

_بچه ها تازه دست از بهونه ی تو رو گرفتن برداشتن

 

دوباره بغض کردم

 

 

_یعنی چی منو یادشون رفته مگه قراره همیشه اینجا بمونم من که اینطوری میگی

 

 

_نه مامان جان این چه حرفیه منظورم اینه تو تازه رفتی بزار یه مدت دیگه بگذره بعد بیا

 

 

_اونجا خونه ی منم هستا بهم میگی فعلا نیا

اصلا همین الان میام

 

 

_ببین ریحانه بچه نشو قربونت برم بزار یه مدت بگذره

الان بچه ها میان حیاط ببینن چه خبره من دیگه برم…..مراقب خودت باش لجبازی ام نکن

 

 

قطع کرد

حرص داشتم قدر یه دنیا با بغض همیشگی

 

#جزرومد

#پارت۱۱۴

 

 

_آخی….دختر کوچولو مامانشو میخواد؟؟

 

عصبانی برگشتم سمتش

 

 

_مادرم فکر میکنه من نمیفهمم

الکی اونجور میگه که من هوایی نشم میفهمی اصلا؟ دیگه ام حق نداری منو مسخره کنی….

 

 

_جون من بزار یه عکس ازت بگیرم خودت قیافتو ببینی؟

 

 

گوشیشو و درآورد

 

راستی راستی میخواد ازم عکس بگیره؟؟

دستمو گرفتم رو صورتم و غر زدم

 

 

_چیکار میکنی امیرحسام…..نکن تروخدا……نچ……عه

 

 

_اولین باره اسممو صدا زدیا پس حتما باید این لحظه رو ثبت کنم

 

 

راست میگه تا حالا دقت نکرده بودم هیچ وقت به اسم صداش نمیزدم

ول کنم نبود انقدر مسخره بازی درآورد که کلا یادم رفت الان با مامان حرف زدم و در حد انفجار  اعصابم خورد شده بود

بالاخره صدای خندم بلند شد

 

 

_تروخدا نگیر دیگه..‌‌…

 

کوتاه اومد و نشست رو تاب و به منم اشاره کرد بشینم

 

 

_آفرین خانم ریحانه شمس……همیشه همینطوری بخند

 

به حرفش گوش کردم

الان که بهش فکر میکنم میبینم

حالم یه ذره خوب شده و همشم به خاطره امیر حسام بود

چیزی که به دلم اومدو بهش گفتم

 

_خوش به حال سوگند و سُرمه که تو برادرشونی…..

 

 

_فکر میکنی….. اونا از دست من هارای میزنن انقدر که اذیتشون میکنم

 

 

_ولی مطمئنم وقتی ناراحتن با کارات حالشونو خوب میکنی…..

 

 

_ریحانه از وقتی اومدی و ازم تعریف میکنی همش فکر میکنم داری راجع یه نفر غیر من حرف میزنی…..

 

 

_نه واقعا میگم…..داشتن یکی مثل تو که حال بدتو خوبت کنه آرزوی هر دختریه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان روشنایی مثل آیدین pdf از هانیه وطن خواه

  خلاصه رمان:   دختری که با تمام از دست رفته هایش شروع به سازش می کند… به گذشته نگریستن شده است عادت این روزهایم… نگاه که می کنم می بینم… تو به رویاهایت اندیشیدی… من به عاشقانه هایم…ع تو انتقامت را گرفتی… من تمام نیستی ام را… بیا همین جا تمامش کنیم…. بیا کشش ندهیم… بیا و تو کیش

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ساقی شب به صورت pdf کامل از نیلا محمدی

      خلاصه رمان :   الارا دختر تنها و بی کسی که توی چهار راه گل میفروشه زنی اون رو می بینه و سوار ماشیتش میکنه ازش میخواد بیاد عمارتش چون برای بازگشت پسرش از آمریکا جشنی گرفته الارا رو برای کمک به خدمتکار هاش می بره بجای کمک به خدمتکارهاش میشه دستیار شخصی پسرش در اون مهمونی

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شهر بازي
رمان شهر بازي

  دانلود رمان شهر بازي   خلاصه: این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان سیطره ستارگان به صورت pdf کامل از فاطمه حداد

          خلاصه رمان :   نور چشمامو زد و پلکهام به هم خورد.اخ!!!از درد دوباره چشمامو بستم. لعنت به هر چی شب بیداریه بالخره یه روز در اثر این شب بیداری ها کور میشم. صدای مامانم توی گوشم پیچید – پسرم تو بالخره یه روز کور میشی دیر و زود داره سوخت و سوز نداره .

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طواف و عشق pdf از اکرم امیدوار

  خلاصه رمان :         داستان درباره مردیه که به سبب حادثه ای عشقی که در ۲۵ سالگی براش رخ داده، تصمیم گرفته هرگز ازدواج نکنه… ولی بعد از ده سال که می خواد مشرف به حج عمره بشه مجبور میشه علی رغم میلش زنی رو… به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان این من بی تو

    خلاصه رمان :     ترمه و مهراب (پسر کوچک حاج فیضی) پنهانی باهم قرار ازدواج گذاشته اند و در تب و تاب عشق هم میسوزند، ناگهان مهراب بدون هیچ توضیحی ترمه را رها کرده و بی خبر میرود! حالا بعد از دوسال که حاج فیضیِ معروف، ترمه را برای پسر بزرگش خواستگاری و مراسم عقد آنها را

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده
خواننده
11 روز قبل

اگ‌قراره به کسی برسه به محمد طاها میرسه البته اگ اون نامزدی الکی شکل نگیره

خواننده رمان
خواننده رمان
11 روز قبل

میخوام بگم بزودی با امیر حسام نامزد میشه ریحانه ولی دیدم محمدطاها محق تره😂

دسته‌ها
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x