_مامان…..من یه تار موی سفید تو رو به کل اِهِن و تولوپ اون جماعت نمیدم که از ترس اینکه نکنه ثروتشون کم بشه و آبروشون بره که پسرشون یه زندگی پنهانی داشته حتی به عروس و نوه شون یه سقف بالاسر ندادن که گیر منوچهر نیوفتیم

 

بغلش کردم و گونشو محکم بوسیدم

 

_الانم الکی غصه نخور

بهترین مامان خودتی بقیه اداتو در میارن

 

دوقولوها هم که تا حالا تو حیاط داشتن بازی میکردن اومدن و پریدن رو سرو کله ی ما

۶سالشون بود….بعد از این دوتا وروجک تازه زندگیه من و مامان انگار یه دلخوشی پیدا کرد

مامانم قبل از این دوتا یه بار دیگه حامله شده بود ولی زیردست وحشی بازیای منوچهر از دست رفت

 

هانیه_تنها تنها

 

هادی_خیلی نامردین

 

***

داشتم به درمانگاه نزدیک میشدم که یه نفر صدام کرد

 

_ریحانه خانم

 

برگشتم و با دیدن امیر حسام کلافه شدم….اینا مگه قرار نبود دیروز برن؟

 

_سلام دختر عمو

 

_ سلام….شما هنوز برنگشتید تهران؟

 

چهره اش رفت تو هم

 

_حال مادر جون یکم بد شد نتونستیم پرواز کنیم

 

#جزرومد

#پارت۱۰

 

دروغ چرا یه ذره عذاب وجدان گرفتم زن خوبیه ولی من دلم خراب شده

 

_الان حالش خوبه؟

 

_خدا رو شکر بهتره ولی باید با قطار برگردیم نباید فشارشون بالا پایین بشه

 

_خب خدا رو شکر…..من دیگه برم

 

_چقدر عجله داری تو؟

 

_ برای اینکه اگه دیر برسم از حقوم کم میکنن

 

_چرا لجبازی میکنی….میتونیم کل ساختمونی که توش کار میکنی رو برات بخریم تو فقط کافیه یه مدت بیای پیشش زندگی کنی

 

پول خیلی تو زندگی مهمه مخصوصا برای ما ولی نه پول این جماعت

 

_اینقدر دست و دلبازی لازم نیست پولاتونو ببرید خیریه ما بهش احتیاجی نداریم

 

_ریحانه…..مادر جون و اذیت نکن اون بعد ازعمو خیلی اذیت شد

 

انگار که به ما خیلی خوش گذشته بود….فقط کافی بود دوتا از بلاهایی که سرمون اومده رو بهش بگم تا دیگه جرات نکنه این حرف و به من بزنه

 

_ما هم خیلی اذیت شدیم بیشتر از چیزی که فکرشو بکنی

 

_میدونم ولی حاجی بهش هیچی نگفته بود از تو و مادرت

 

بدون توجه به جوابش رو برگردوندم و یه خداحافظ حوالش کردم

 

#جزرومد

#پارت۱۱

 

امروز جمعه آخر سال بود و تقریبا بیشتر همسایه ها رفته بودن مسافرت

ملیحه خانم و شوهرش که ماشین داشتن مامان رو برده بودن میدون تا عمده روغن بخره برای سرخ کردن سبزی ها چون ارزون تر می افتاد و بهمون بیشتر میصرفید…..

 

خدا خیرشون بده آدمای خیلی خوبی ان

وقتی منوچهر دیگه اون روی خودشو نشون داده بود و یه قرون کف دست مامان نمیذاشت و میگفت نمیخواد خرج دختر یکی دیگه رو که من باشم بده همین ملیحه خاله به مامان پیشنهاد داد با سبزی درآمد داشته باشه میگفت بین پولدارا تازه مد شده که سبزی رو از بیرون آماده میخرن تا راحتتر باشن سرمایه ی زیادی نمیخواد تو شروع کن مشتری رو خدا میرسونه اولین مشتریمونم صاحب کار یکی از فامیلای خودش بود…… اوایل زیاد برامون درآمد نداشت چون نه جا افتاده بود ونه مردم از تمیز بودنش مطمئن بودن ولی خب ما دونفر بودیم دیگه کافی بود برامون……تا اینکه کم کم این مدل سبزی آماده جا افتاد و چند نفرشونم اومده بودن خونه و از تمیز کار کردن مامان راضی بودن و بعد به دورو بریاشون معرفیش کردن

 

الانم که دیگه خیلیا سفارش میدن حتی آدمای متوسط تر چون دیگه کسی حوصله ی این کارا رو نداره و راحت آمادشو میخره بدون دردسره و استفاده میکنه

 

اصلا اینکه چی شد ما از تبریز اومدیم شیرازم قضیه داره

۲۵ سال پیش تنها فامیل مامان پدر سن دارش بود که زود فوت کرد و مامان تنها شد…..یه دختر خیلی خوشگل و هنرمند که تو کارگاه قالی بافیه شمس ها کار میکرد و اونجا با بابا آشنا شد

 

#جزرومد

#پارت۱۲

 

بابا مطمئن بود که خانواده اش راضی به این وصلت نیستن پنهانی با مامانم صیغه کردن مامان میگه اوایل مجبور شد قبول کنه زن صیغه ای بشه ولی بعدا که دید بابا یه مرد مهربون و همه چیز تمومه عاشقش شد……خوشبختی ما همون ده سالی بود که بابا پیشمون بود……تو راه تبریز تصادف کرد ومن و مامانم مراسماشو قایمکی میرفتیم و مامان بعد از اینکه دید چاره ای نداره سراغ حاجی رفت که از اونم شرمندمون کرد وما رو از خونه انداخت بیرون

 

چند ماه بعد از اون روز از تبریز اومدیم شیراز و من هیچ وقت دلیل این کار مامان رو نفهمیدم

 

همه ی پس اندازمون تموم شده بود و برای اینکه بتونیم یه خونه اجاره کنیم طلاهایی که بابا براش خریده بود و فروخت و یه جای کوچیک گرفتیم که خونه ی مادر همین منوچهر بود

 

یه زن جوون با یه شناسنامه ی سفید تو یه شهر کوچیک و یه دختر۱۱ ساله نقل دهن آدمای خدانترسه

خیلی سختش بود خیلیا به چشم بدی نگاهش میکردن و دیگه طاقتش تموم شد و زن منوچهر شد

همیشه میگه چون مجبور بودم ازدواج کردم منم باور میکنم چون اون عاشق بابا بود

 

بعضی وقتا فکر میکنم اگه من و نداشت هیچ وقت مجبور نبود تو مخمصه ای گیر کنه که تو این ۱۳ سال قدر یه زنه ۵۰ ساله پیر بشه

 

مامان میگه یک سال اول خوب بود البته ذات مامان اینه که فکر میکنه همه خوبن مگه اینکه خلافش ثابت بشه ولی من اون موقع ها رو یادم میاد اینکه چه جونوری بود و همین که عقد کردن و خرش از پل گذشت روی کثیفشو نشون داد و مشکلات ما شروع شد

 

خیلی وقت بود که از گذشته فقط یه کینه و کابوس حرف اون پسر نوجوون تو دلم بود ولی حالا که اونا اومدن دوباره انگار پرتاب شدم به اون روزای سخت

 

#جزرومد

#پارت۱۳

 

چرا دوباره اومدن؟چرا خاطراتی که زیر خاک بود دوباره کشیدن بیرون؟

 

بالا سره گاز تو حیاط بودم و فکرم مدام میچرخید

دو قولوها هم تو خونه مشغول بازیشون بودن

تا اینکه زنگ خونه رو زدن….تعجب کردم اصولا کسی با ما کار نداشت اونم این موقع از سال که محله مون خالی میشد و خلوت….

 

چادرمو از روی طناب برداشتم و درو باز کردم

 

حیرت کردم. فقط دیدن چشمای کشیده و مشکیش کافی بود که بفهمم خودشه……محمد طاها شمس نوه ی ارشد حاج آقا شمس

پسرعموی من ،کسی که ۱۴ سال پیش زل زد تو چشمام و بهم گفت که قاتل بابامم

 

حرفی که هیچ وقت از سرم بیرون نرفت و احمقانه تا چند سال پیش فکر میکردم نکنه حق با اونِ و بابا رو من کشتم

 

بی رحمیش شبیه بابا بزرگش بود و من قدر اون پیرمرد ازش متنفر بودم

 

اون موقع یه نوجوون جمع و جور و معمولی بود ولی الان یه مرد بزرگ و جذابِ و با این ریش های نه کوتاه و نه بلند مشکی و موهایی کوتاه ولی مرتبش بیشتر از قبل شبیه بابا شده چیزی که من اصلا دوست نداشتم

اون برای من ادمی با ذات شیطان و ظاهر فرشته اس

 

_باید صحبت کنیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز ۴.۲ / ۵. شمارش آرا ۷۰

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان بوی گندم
دانلود رمان بوی گندم جلد دوم pdf از لیلا مرادی

      رمان: بوی گندم جلد دوم   ژانر: عاشقانه_درام   نویسنده: لیلا مرادی   مقدمه حالا چند ماه از اون روزا میگذره، خوشبختی کوچیک گندم با یه اتفاقاتی تا مرز نابودی میره   تو این جلد هدف نویسنده اینه که به خواننده بفهمونه تو پستی بلندی‌های زندگی نباید شونه هم رو خالی کرد و خدای نکرده با رها

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان برگریزان به صورت pdf کامل

    خلاصه رمان : سحر پدرش رو از دست داده و نامادریش به دروغ و با دغل بازی تمام ارثیه پدریش سحر رو بنام خودش میزنه و اونو کلفت خونه ش میکنه. با ورود فرهاد …   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز ۳.۶ / ۵.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلایه pdf از نگاه عدل پرور

  خلاصه رمان :       طلایه دخترساده و پاک از یه خانواده مذهبی هست که یک شب به مهمونی دوستش دعوت میشه وتوراه برگشت در دام یک پسر میفته ومورد تجاوز قرار می گیره دراین بین چند روزبعد برایش خواستگار قراره بیاید و.. پایان خوش به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x