_فقط تا امشب وقت داری پول حلال دربیاری چون فردا صبح که از مادرت شکایت کردم باید تو دادسرا دنبال کاراش باشی……

 

گفت و سمت در چرخید و من گیج شده از حرفش

نفهمیدم چطور ازش جلو زدم و دری که نیم باز بود محکم بستم و بهش تکیه دادم

 

الان دقیقا تو فاصله ی یه وجبی ازش زل زده بودم تو چشمای عصبانیش

 

بدجور اخم داشت.تا بخودش اومد رفت عقب و صداشو برد بالا

 

_چیکار داری میکنی؟

 

واقعا فکر کرده میخواستم خودمو بچسبونم بهش؟ با حرص گفتم

 

_منظورت چی بود از اون حرفی که زدی؟

 

بازم اون چهره ی خوشحال به خاطره پریشونیه من…..

 

_من حرفامو فقط یه بار میزنم دختر خانم

 

داره تفریح میکنه.بی اراده بغض کردم و سرش داد زدم

 

_باید دوباره بگی؟

 

یه جورایی بی نهایت جدی شد و دستور داد

 

_صداتو بیار پایین

 

لعنت به لحن و جدیتش که واقعا ترسناکش میکرد ولی به روی خودم نیاوردم

 

#جزرومد

#پارت۲۱

 

_تا نگی نمیارم اصلا میخوام داد بزنم چی میگی؟

 

لباشو جمع کرد و چشماشو تنگ

 

_باشه داد بزن فقط یادت نره فردا این موقع کجایی؟

 

دیگه مجبور شدم لحنم رو آروم و مظلوم کنم

 

_الکی گفتی مگه نه؟

 

_من هیچ وقت دروغ نمیگم الانم برو کنار کار دارم

 

_اصلا….اصلا به خاطره چی میخوای بفرستیش دادسرا

 

_این که ۱۴ سال پیش تنها بچه ی عموی منو برداشته آورده ناکجا اباد بدون گفتن به پدربزرگش

 

چشمام گرد شد چقدر اینا وقیح ان و اون ابروهاش و بالا داد

 

_حالا فهمیدی؟…..برو کنار……

 

_دروغ میگی توام اونجا بودی اون مرد خودش مارو از خونش بیرون کرد خودش گفت برید و دیگه این طرفا پیداتون نشه

 

_این حرف توعه شاید من یه چیزای دیگه ای بگم

 

انگار تمام تنم گر گرفته بود

 

_مثلا چی ؟

 

_این که مادر تو بدون توجه به خواهش حاجی تو رو دزدیده و اورده شیراز اونم ……جرم کمی نیست

 

_چطوری ادعای دین و ایمونتون میشه ولی این دروغا رو میگید؟

 

_دروغ؟؟ نیازی نیست به تو توضیح بدم ولی محض اطلاعت فقط بگم حاجی چند ماه بعد از اینکه از اون خونه رفتین فرستاد دنبالتون

 

#جزرومد

#پارت۲۲

 

مامان چرا باید همچین چیز مهمی رو ازم پنهون کنه؟

 

_واقعا فکر کردی چرا مادرت بیخبر از همه یهو جمع میکنه و میاد اینجا تنها و بدون پشتوانه…..

 

نگاهش بهم بود و فهمید هنوز به حرفاش شک دارم

 

_وقتی اومد از خودش بپرس و وقت منو بیشتر از این نگیر…..الانم برو کنار میخوام برم توام بگرد دنبال وکیل…..البته امیدوارم اونقدر پس انداز داشته باشید که بتونی یه خوبشو بگیری تا حداقل تعداد سال های حبسشو کمتر کنه

اینطوری منم یه ذره آرومتر میشم و با تو و این دوتا کاری ندارم

 

به همین راحتی به جای اینکه من از اونا طلبکار باشم اون داشت از من و مامان انتقام میگرفت…..

هر چی بشه برام مهم نیست اینکه مامان من گیر منوچهر افتاد به خاطره من بود

زنی که حتی وقتی زیر جنون اون آشغال بچه اش مرد بازم باهاش زندگی کرد تا من پناه داشته باشم و آواره نشه

 

چشمام میسوخت از زور اشکی که پشت پلکم جمع شده بود ولی دوست نداشتم جلوی این ادم بریزه

 

_تو چقدر وقیحی که یه ذره از عموت خجالت نمیکشی…..

 

صورتشو سمتم خم کرد و با حرص گفت

 

_وقیح اون زنیه که زیر پای یه پسر ساده نشست و اونو از خانوادش دور کرد

 

_تو چیکاره بودی وقتی همدیگه رو دوست داشتن

 

_این همه ادم تو اون کارگاه ، مادرت اتفاقی باید عاشق رئیسش میشد ؟

 

#جزرومد

#پارت۲۳

 

دست خودم نبود که با چونه ی لرزونم گفتم

 

_عوضی…..مثل خودشی همون قدر نفرت انگیز

 

دوباره چشماش قرمز شد از عصبانیت

 

_چرا؟ چون مثل عمو ساده نیستیم؟

 

نگاهم تار شد

 

_تو و اون حاجیتون خودتونو بکشیدم انگشت کوچیکه ی بابای من نمیشید

 

_نیازی به کشتن نیست……فقط وکیل یادت نره

 

_عمو برو عقب ببینم…..چیکار داری آبجی منو اشکشو درمیاری؟

 

هادی بود که با قد کوتاهش که به زور تا کمر اون میرسید دستشو گذاشت روی شکمشو اونم متعجب عقب رفت……من قربون غیرتش برم

 

دستمو گذاشتم رو سرش و به خودم چسبوندمش…..به خاطره بچه ها هم شده نباید جلوش کم بیارم

 

_هیچی نیست عزیزم…..

 

_آخه گریه میکنی…..

 

_یاد یه سری آدم بیچاره افتادم که دلم سوخت

 

دوباره رو کردم به اونی که به هادی نگاه میکرد و نگاهش که بهم خورد دوباره آتیشی شد

 

_توام نمیتونی ثابت کنی مگه هر کی از راه رسید هر مضخرفی به دهنش اومد میتونه بگه و راه بیوفته از مردم شکایت کنه

 

_درضمن من خودم شهادت میدم حاجیتون مارو بیرون کرد…..

 

#جزرومد

#پارت۲۴

 

_تو یه بچه ی کوچیک بودی حرف تو رو قبول نمیکنن ولی حرف منو چرا به نظرم خودتو زیاد خسته نکن

 

دیگه قفل کردم لعنتی فکر همه جاشو کرده دستشو از کنارم رد کرد و در باز کرد و من به جلو کشیده شدم

 

رفت سمت ماشینش و من در حالی که اشکام رو پاک کردم رفتم دنبالش

 

_چی میخوای از من پسر حاجی؟

 

برگشت و نگام کرد

 

_اگه قبل از دوهفته پیش بود که مادرجون رو یه لنگه پا نگه داری میگفتم بیای پیشش ولی الان دیگه هیچی……

 

_یعنی چی؟؟ پس این مسخره بازیا فقط برای اینکه عقده تو خالی کنی؟

 

دوباره با حرص بهم خیره شد و من تازه فهمیدم چی گفتم

 

_اینو به عنوان یه تنبیه درنظر بگیر برای خودت که اول موقعیت طرف مقابلتو بسنجی بعد دهنتو باز کنی

 

گوشتم زیر دندونش بود والا بهش میفهموندم کی تنبیه لازم داره

 

_یعنی واقعا مامانمو میخوای بندازی زندان فقط به خاطره همین؟!

 

با سرش حرفمو تایید کرد

 

_اگه بیام بهش سر بزنم چی؟حتی یه شبم پیشش میمونم….هان؟! فقط تو بی خیال مامانم شو

 

_گفتم که الان دیگه دیره نباید دلشو میشکستی

 

میخوام جیغ بزنم سرش اینکه چون پول نداریم آدم نیستیم؟ دل نداریم؟ دل ما نمیشکنه؟ ولی بازم زبونم و نرم کردم

 

#جزرومد

#پارت۲۵

 

_پس الان چیکار کنم؟بهش بگم ببخشیدخوبه؟راضی میشی؟

 

_دیگه لازم نیست

 

سوار ماشینش شد……حتما ازش شکایت میکرد میدونم خیلی محکم و جدی گفت

 

با دلشوره تمام حرکاتش رو نگاه میکردم که یهو یادم افتاد مامان کارت اون پسره امیر حسامُ داره باید به حاج خانوم بگم بیاد این نفهمو جمع کنه شاید به حرفش گوش بده شایدم اصلا خودش فرستادتش که تلافی کنه ولی، نه به اون زن میخورد مهربونتر از این دیو باشه

ماشین و روشن کرد و راه افتاد که یه دفعه گردنم به عقب کشیده شد و درد بدی تو سرم پیچید

 

از گوشه ی چشم دیدمش منوچهر بود که موهامو تو مشتش گرفته بود…..نه….. دوباره…..نه

 

دستامو رو موهام گرفتم که کشون کشون منو برد تو خونه

 

_هرزه شدی برای من جلوی خونه خودم با پسرا قرار میزاری

 

از درد زبونم و گاز میگرفتم

خدایا چرا تموم نمیشه این مصیبت

 

درو کوبید و من همون طوری پرتم کرد تو سالن

 

نیم خیز شدم و بهش با گریه توضیح دادم

 

_به خدا…..پسر عموم بود……اومده بود….اومده بود بهم بگه برم پیش مادربزرگم

 

یدونه محکم کوبید تو صورتم که گوشم سوت کشید

افتادم رو زمین و روسریم باز شد که با دستای لرزونم دوباره سرم انداختم و این کار عصبانی ترش کرد

 

_هرزه با نون من بزرگ شدی جلوی من روسری سر میکنی صد دفعه نگفتم این ادا اطوارا رو جلوی من درنیار از قصد لج منو درمیاری عفریته

 

هرزه و عفریته لقبای اون بود به منو و مادر پاک تر از گلم موقعی که جنس بهش نمیرسید

 

#جزرومد

#پارت۲۶

 

دروغ میگه من با پول زحمت مامانم بزرگ شدم  و هزار بهش گفتم که نامحرمه ولی مغز معیوبش نمیفهمید و همیشه من و مامان و مسخره میکرد

 

 

دست انداخت روسری کشید و دوباره از موهام گرفت

این دفعه انقدر محکم که نفسم رفت

 

_بهت میگم شوهر کنی به خاطره پسر بازی میگی نه……..آره؟

 

با دستام دستشو گرفتم که درد کشیدن موهام کمتر بشه

سرعت اشکام بیشتر شده بود و درمونده نالیدم

 

_نه به خدا…..ول کن بهت……همه رو تعریف میکنم

 

_کثافت ولش کن بچه رو کشتیش

 

مامان اومد که سر شونه اش رو کشید ولی اونم زورش بهش نرسید

برگشت و مامانُ هول داد و رفت سراغش

دوباره شروع کرد و گرفتش زیر مشت و لگد

منم همین طور خشکم زده بود و فقط نگاه میکرد

 

 

صدای گریه ی بچه ها که گوشه ی خونه تو خودشون جمع شده بودن ، ناتوانی من و بدوبیراه های مامان و درد کشیدنش زیر دست اون از خدا بی خبر مثل یه فیلم بود که هر چند وقت یه بار تو زندگیمون تکرار میشد

 

ناله های مامان منو از حال سکون خودم بیرون آورد اشکامو پاک کردم و با پاهای بی رمقم سمت کیفم رفتم….باید بهش پول میدادم تا گم بشه بره فقط این چاره اش بود فقط اینطوری دست از سرما برمیداشت

 

با دستای لرزون کارتم رو گرفتم جلوش با التماس گفتم

 

_بیا بیا بگیرش رمزش ۱۲۳۴ یه تومن توشه بگیر فقط برو…..

 

چشماش و داد بهم ترسناک بود و قرمز مثل اون روزی که مامان بچش سقط شد……

اومد سمتم که من یه قدم رفتم عقب و کارت از دستم افتاد

با یادآوری اون روز دستامو گرفتم رو گوشام و اون همین طور داد میزد و میومد سمتم

 

#جزرومد

#پارت۲۷

 

_منو از خونه ی خودم بیرون میکنی تا به کثافت کاریات برسی دختره ی هرجایی؟

 

با وجود اینکه گوشامو گرفته بودم ولی هنوزم صداشو میشنیدم که داد میزد

بهم رسید و دستشو گرفت روی گلوم و داشت فشار میداد که هادی خودشو برس رسوند و داشت بهش مشت میزد

 

_ول کن آبجیمو نامرد…..ولش کن

 

حرصی تر شد و محکم کوبیدم به عقب به یه چیزی خوردم دیوار یا کمد نفهمیدم ولی یه لحظه سرم انگار خالی شد و داشتم مات نگاهشون میکردم

 

منوچهر لب میزد ولی من اصلا نمیشنیدم چی میگه

 

با خیسی که پس سرم احساس کردم دستم و  روی موهام کشیدم و آوردمش جلو

که دیدم خون بود ، همونجا افتادم رو زمین

و دیگه هیچی نفهمیدم

 

****

 

همه جا اروم بود ،لای پلک هامو باز کردم و

یکم گیج اطرافو نگاه کردم چند لحظه گذشت و با یادآوری اتفاقی که برام افتاد تازه یادم اومد بیمارستانم…..

اطراف با چشمام نگاه کردم پس چرا مامان نیست؟

 

_مامان……مامان…..

 

حتما بیرونه

سرم درد میکرد ، دست کشیدم روی پیشونیم که یه چیز توری مانند بود،حتما بانده

لعنت بهت منوچهر

 

پلکامو بستم تا مامان بیاد هنوزم خیلی کسل بودم و فقط میخواستم بخوابم که در باز شد و بعد صدای اون

 

_من امشب برمیگردم تهران…….دوتا بگیر تنها نمیام

چشمام سمتش کشیده شد و دیدمش…..اینجا چیکار میکرد؟

 

نگاهش که به نگاهم خورد سریع رو گرفت و سمت پنجره رفت

 

یه چیز غریزی بود تو وجودم که دستم رو کشیدم رو سرم تا ببینم روسری دارم یا نه که دیدم دارم

 

_چیشد یهو ؟تو اینجا چیکار میکنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 87

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار

    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو پرت می‌کنه، اصلا اون چیزی نیست که نشون می‌ده. نه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان در رویای دژاوو به صورت pdf کامل از آزاده دریکوندی

      خلاصه رمان: دژاوو یعنی آشنا پنداری! یعنی وقتایی که احساس می کنید یک اتفاقی رو قبلا تجربه کردید. وقتی برای اولین بار وارد مکانی میشید و احساس می کنید قبلا اونجا رفتید، چیزی رو برای اولین بار می شنوید و فکر می کنید قبلا شنیدید… فکر کنم برای همه مون این اتفاق افتاده! گلشنِ قصه ی ما

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بوی گندم pdf از لیلا مرادی

خلاصه رمان: یه کلمه ، یک انتخاب و یک مسیر میتواند گندمی را شکوفا کند یا از ریشه بخشکاند باید دید دختر این داستان شهامت این را دارد که قدم در این راه بگذارد قدم در یک دنیای پر از تناقض که مجبور است باهاش کنار بیاید در صورتی که این راه موجب آسیب های فراوانی برایش می‌شود و یا

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان ریسک به صورت pdf کامل از اکرم حسین زاده

    خلاصه رمان: نگاهش با دقت بیشتری روی کارت‌های در دستش سیر کرد. دور آخر بود و سرنوشت بازی مشخص می‌شد. صدای بلند موزیک فضا را پر کرده بود و هیاهو و سروصدا بیداد می‌کرد. با وجود فضای نیمه‌تاریک آنجا و نورچراغ‌هایی که مدام رنگ عوض می‌کردند، لامپ بالای میز، نور نسبتاً ثابتی برای افراد دور میز فراهم کرده

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اوهام به صورت pdf کامل از بهاره حسنی

      خلاصه رمان : نیکو توی بیمارستان به هوش میاد در حالی که همه حافظه اش رو از دست داده.. به گفته روانشناس، نیکو از قبل دچار مشکلات روانی بوده و تحت درمان.. نیکو به خونه برمیگرده ولی قتل های زنجیره ایی که اتفاق میوفته، باعث میشه نیکو بخاطر بیاره که……..   به این رمان امتیاز بدهید روی

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان اغیار pdf از هانی

  خلاصه رمان :     نازلی ۲۱ ساله با اندوهی از غم به مردی ده سال از خود بزرگتر پناه میبرد، به سید محمد علی که….   به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1 تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nnnn
nnnn
5 روز قبل

رمان قشنگیه
ولی دیر ب دیر پارت میده

فرشته منصوری
فرشته منصوری
5 روز قبل

ممنون عالی بود

خواننده رمان
خواننده رمان
5 روز قبل

خسته نباشی فاطمه جان.پارت گذاری این رمان چجوری شد دیگه؟

دسته‌ها
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x