رمان جزر و مد پارت 55 - رمان دونی

 

 

 

_حالا تو بگو ببینم چی شدی؟

 

مثل اینکه ول کن نبود ولی اون حتی اینبار نگاهمم نکرد

اگه بگه سر من خورده بهش اونم وقتی افتادم تو بغلش؟!

بازم دیروز یادم اومد و خجالت کشیدم

چه افتضاحی شد ولی……لعنتی

 

_نمیدونم فکر کنم یه سنگ از آسمون خورد بهم….

 

سر من سنگه؟ مسخره استخون خودش عین بتن میمونه….

 

_محمد طاها…..جدی ام باهات…..تو باید مراقب بقیه باشی مثلا تازه افتادی به دعوا کردن؟

 

عین پسر بچه ها دعواش کرد همون طور که من و مامان با هادی دعوا میکردیم محض شیطونیاش و خوشم اومد

 

ولی اون دستاشو روی میز تو هم مشت کرد و جلوی صورتش گرفت

 

_دعوا چیه…….دیروز که ایشون تو اتاق استراحت بود رفتم…..

 

چرا هیچیش معلوم نیست این؟؟

یعنی میخواد بگه ؟

بدو پریدم وسط حرفش تا آبرومو نبرده

 

_مامان بزرگ امیر حسام بهم گفت برم تو شرکت حسابداری یادم بده…..گفت حقوقش خیلی زیاده منم قبول کردم به نظرم از فردا کارم و شروع کنم

ها…..تو نظرت چیه؟

 

توقع بی جایی بود که بهش مظلوم نگاه انداختم تا بفهمه بی خیال بشه ولی…..چرا احساس کردم گوشه ی لبش یه کوچولو رفت بالا؟؟

 

بی خیال دستاشو برداشت و دوباره مشغول شد

 

_ آره مادر اینجوری خیال منم راحته از اولم همین کارو باید میکردیم…..اونم چون خودت دوست داری وگرنه اصلا نیازی نیست عزیزدلم

 

_میدونم….

 

چیزی نگفت دیگه…..از پیشنهاد امیر حسامم همینطور

نکنه میدونه؟ آره حتما

امیر حسام بدون رئیس سرخود کاری نمیکنه

 

#جزرومد

#پارت۲۰۵

 

 

یک ماه بعد*

 

 

از بالای بام داشتم نگاش میکردم

یعنی اون محرمیت آزادم گذاشته بتونم زیرزیرکی چشمام و راحت بندازم بهش البته که خودش نمیدونه

اونم فقط به خاطره تلاششِ که منو میبره به دورانی که حاجی و عمو بهم راه و رسم کار و یاد میدادن و من با تمام حواس و انگیزه و هیجان همه رو گوش میکردم و انجام میدادم

 

سرشو به طرف آسمون چرخوند که خودمو عقب کشیدم

 

همه چیز عوض شده شاید چون دیدگاه من بعد از حرفای مادرش نسبت بهشون عوض شده

 

این دید زدنام شده روتین شبانه م

هفت تا هشت قبل از شام و ده تا یازده بعد از شام میام اینجا نگاش میکنم

 

دروغ گفتم اگه وسوسه نشدم برم پیشش ببینم دقیقا مثل خودم هست یانه؟

 

امیر حسام میخواست میزش تو اتاق اون باشه ولی من اجازه ندادم

دختره همین طوری ام هوایی میره دیگه سهله با اون یه جا باشن….

 

فرستادمش پیش خانم نورایی اون کارا رو یادش میده البته هر شب داره با لپ تاب امیر حسام ور میره که بیشتر یاد بگیره و به برنامه حسابداری مسلط تر بشه

جاهایی ام که گیر میکنه سریع گوشیشو برمیداره میره سراغ امیر حسام مثل الان که وقتی بتونه میاد کمکش میکنه…..

 

اونم خوشم نمیاد ولی وقتی خودم میبینم بیشتر دارن راجع به کار حرف میزنن برام بی اهمیت میشه…..

 

البته دیدم گاهی امیر حسام شوخی های بی مزه میکنه و پرت و پلا میگه ولی میدونم منظوری نداره فقط مشکل دختره س که ساده باهاش همراه میشه و همین عصبانیم میکنه

 

_کار آموز فعالمون میدونِ فردا روز حقوقه ؟؟؟

 

_دروغ میگی؟

 

دو هفته ی پیش مادر و خواهر برادرش دو روز  اینجا موندن

مثلا از شیراز اومده بودن و دوباره برگشتن

از اون موقع خیلی خوشحالتر و آروم تره

 

_تو نمیدونی چقدره؟

 

_نچ…..

 

_تو حسابدار ارشدی مثلا…..دروغ نگو….

 

#جزرومد

#پارت۲۰۵

 

 

_چه ربطی داره….حقوق و مدیر عامل تعیین میکنه نه من…..تاییدش هم که با خود خانم نوراییه

 

میدونه ولی داره سر به سرش میذاره و اینه که اذیتم میکنه چون دلیلی نداره اون یه دختر عمو بیشتر نیست مثل ماه گل خواهرشم که نیست

 

_فقط شیرینی یادت نره…..

 

_باید ببینم چقدره…..

 

_خسیس نشو خانم شمس……اصلا به همین شرط استخدام شدیا یادت رفته؟

 

_آره ولی نگفتم که چیه؟چند روز پیش با سوگند و یلدا رفتیم بیرون یه بستنی دو اسکوپه خوردیم تو پاساژِ سر خیابون۶۵ تومن نفری….

 

قهقهه زد و دستای من مشت شد…..اخلاق امیر حسام اینه ولی دختره فکر میکنه به خاطره خودشه چون برعکس قدیم فهمیدم ساده تر از این حرفاس

 

_گفتم خسیسی…..

 

_آره آقا اصلا من خسیسم مثل شما نیستم که…باید برای جمع کردن پول پیش خونه برنامه ریزی کنم یا نه؟

 

_خونه برای چی؟

 

_برای خانوادم دیگه….احتمالا بیارمشون تهران

 

_عه…اونوقت توام با اونا زندگی میکنی؟

 

_معلومه…..میام به مامان بزرگم سر میزنم یا مامان بزرگو میبرم پیش خودمون تنها نباشه

 

چشمام گرد شد

به خاطره اینکه جدیدا بهش راحت میگیرم

به خیال خودش این برنامه های خنده دارو میچینه؟

 

_باید اول برگه ی خروجتونو محمد طاها امضا کنه ها در جریانی که….

 

_نچ….حالا تا اون موقع ولش کن حرفشو نزنیم اعصابم خورد میشه…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان ضد نور

    خلاصه رمان :         باده دختری که عضو یه گروهه… یه گروه که کارشون پاتک زدن به اموال باد آورده خیلی از کله گنده هاس… اینبار نوبت باده اس تا به عنوان آشپز سراغ مهراب سعادت بره و سر از یکی از گندکاریاش دربیاره… اما قضیه به این راحتیا نیست و.. به این رمان امتیاز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دریا پرست
دانلود رمان دریا پرست به صورت pdf کامل از فاطمه زایری

      خلاصه رمان دریا پرست :   ترمه، از خانواده‌‌ی خود و طایفه‌ای که برای بُریدن سرش متفق‌القول شده و بر سر ‌کشتن او تاس انداخته بودند، می‌گریزد؛ اما پس از سال‌ها، درحالی که همه او را مُرده و در خاک می‌پندارند، با هویتی جدید و چهره‌ای ناشناس به شهر آباءواجدادی‌اش بازمی‌گردد تا تهمت‌ها و افتراهای مردم را

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تژگاه

  دانلود رمان تژگاه خلاصه : داستان زندگی دختری مستقل و مغرور است که برای خون خواهی و انتقام مرگ مادرش وارد شرکت تیموری میشود، برای نابود کردن اسکندر تیموری و برخلاف تصورش رییس آنجا یک مرد میانسال نیست، مرد جذاب و غیرتی داستانمان، معراج مسبب همه اتفاقات گذشته انجاست،پسر اسکندر تیموری،پسر قاتل مادر آرام.. به این رمان امتیاز بدهید

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بی مرزی pdf از مهسا زهیری

  خلاصه رمان:       بی مرزی درباره دختری به اسم شکوفه هستش که پس از ۵ سال تبعید توسط پدر ثروتمندش حالا به تهران بازگشته و عامل اصلی این‌تبعید را پسرخوانده پدر و خود پدر میدونه او در این‌بازگشت می‌خواهد انتقام دوران تبعیدش و عشق ممنوعه اش را بگیرد و مبارزه اش را از همون ابتدای ورود به

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قصه ی لیلا به صورت pdf کامل از فاطمه اصغری

      خلاصه رمان :   ده سالم بود. داشتند آش پشت پایت را می‌پختند. با مامان آمده بودیم برای کمک. لباس سربازی به تن داشتی و کوله‌ای خاکی رنگ کنار پایت روی زمین بود. یک پایت را روی پله‌ی پایین ایوان گذاشتی. داشتی بند پوتینت را محکم می‌کردی. من را که دیدی لبخند زدی. صاف ایستادی و کلاهت

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان تکتم 21 تهران به صورت pdf کامل از فاخته حسینی

    خلاصه رمان : _ تاب تاب عباسی… خدا منو نندازی… هولم میدهد. میروم بالا، پایین میآیم. میخندم، از ته دل. حرکت تاب که کند میشود، محکم تر هول میدهد. کیف میکنم. رعد و برق میزند، انگار قرار است باران ببارد. اما من نمیخواهم قید تاب بازی را بزنم، انگشتان کوچکم زنجیر زنگ زده تاب را میچسبد و پاهایم

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x