جوابمو نداد……حتی روشو برنگردوند

 

_مادرم کجاست؟

 

بازم هیچی نگفت….نکنه بلایی سرش اومده

 

ترسیدم و خواستم از روی تخت بلند شم و برم بیرون خودم بگردم دنبالش که تا نیم خیز شدم سرگیجه ی بدی گرفتم و مجبور شدم دوباره دراز بکشم

 

که همون موقع دکتر اومد و از گوشه ی چشم دیدم داره میاد به طرف تخت

روبه روی دکتر وایساد و سلام و خسته نباشید گفت و دکتر جوابشو داد

 

_خب خانم شمس…..کی بیدار شدی؟

 

از فرصت استفاده کردم و از دکتر سوال پرسیدم

 

_همین الان…..ببخشید منو کی آورد بیمارستان؟از کی اینجام؟

 

یه نگاه به اون کرد و بعد به من

 

_مگه همراهتون ایشون نیستن

 

_نه مادرم باید باشه ولی الان نیست….شما نمیدونید کجاست؟

 

_از دیروز اینجایی…..

 

از دیروز؟؟بی تابتر شدم، پس بچه ها و مامان چی شدن؟؟

 

جلو اومد و زخم سرمو و دید و چند تا سوال از حالم پرسید

شروع کرد نوشتن یه چیزی توی او پرونده

 

_خب خداروشکر مشکلی نیست و میتونی بری خونه

 

اصلا حواسم به دکتر نبود فقط میخواستم یه خبر بهم بدن که حالشون خوبه……از پرستار پرسیدم

 

_شما چی؟ از دیروز یه خانوم ندیدی کنارم؟

 

_نه عزیزم من تازه شیفتو تحویل گرفتم کسی رو جز این آقا اینجا ندیدم

 

دکتر_شما نسبتتون با ایشون چیه اصلا؟

 

#جزرومد

#پارت۲۹

 

_از طرف قیمشون اینجام

 

حرصی بهش نگاه کردم و تیز گفتم

 

_قیم من مادرمه نه شماها

 

قبل از اینکه دکتر حرف بزنه بهش توضیح داد

 

_من از طرف عموی مرحومم کنارشونم

 

_ایشون مشکل شنوایی داره صدای منو نمیشنوه شما بپرسین ازش مادرم کجاست

 

سنگینی نگاهش رو روم احساس کردم داد ولی برام مهم نبود الان تنها چیزی که میخواستم بدونم این بود حال اونا خوب باشه

 

_وقت برای قهر و آشتی زیاده پسر خوب…..بهش بگو مادرش کجاست استرس براش خوب نیست

 

دکتر با خنده گفت و خداحافظی کرد و رفت بیرون واقعا چی فکر کرده راجع منو این؟!

یه نفس کلافه کشیدم و سعی کردم بلند بشم که اینبار سرگیجه ام کمتر شده بود و چشمام رو یه ذره بستم تا تعادلم حفظ بشه

اینکه خداروشکر ناز کردنش گرفته خودم باید برم ببینم چی شده

 

_بپوش

 

چشمام و باز کردم وآروم برگشتم سمتش

یه ساک کنارم گذاشته بود با تعجب بازش کردم دیدم یه دست لباس نو و چادر بود

نمیدونم چرا فکر کردم یه ذره مهربون شده

 

_نمیخوای بگی مامانم کجاست؟ منوچهر چیشد؟ اصلا تو اینجا چیکار میکنی؟کی اومدی؟

 

مثل یه جرقه با یادآوری حرف دیروزش ترسم بیشتر شد

 

_نکنه انداختیش زندان؟ آره؟؟

 

بدون توجه به حرف من سمت در رفت و منم به زور از تخت اومدم و دورش زدم تا نزدیکش بشم

 

_چرا جوابمو نمیدی؟؟

 

برگشت وخونسرد تو چشمام زل زد

 

_چون نمیشنوم

 

منظورش حرفی بود که به دکتر زدم

لعنتی هر چی بهش میگفتی تو دلش کینه میکرد با فک لرزون تقریبا التماس کردم

 

_الان وقت تلافیه؟باشه ببخشید..‌…الان بگوکجاست؟

 

_فکر میکنم قبلا بهت گفته بودم نیازی به عذر خواهی تو ندارم……منتظر بمون

 

#جزرومد

#پارت۳۰

 

کلافم کرد و صدامو بردم بالا

 

_لعنت بهت چرا نمیگی ؟

 

_فکر نمیکنی سنت از بچه ننه بودن گذشته؟

 

بغض کردم

 

_نه فکر نمیکنم…….انداختیش زندان مگه نه؟به خاطره همین هیچی نمیگی؟!

 

_اونوقت اگه الان تو زندان باشه براش بهتره یا مثل تو یه بلایی سرش اومده باشه؟هااان؟ کدومش؟؟

 

ببین ما چقدر بیچاره ایم که باید بین این دوتا یکیشو انتخاب کنم؟خدایا چرا منو گیر این ادم انداختی؟

 

وقتی عصبانی میشد اصلا داد و بیداد نمیکرد فقط اخم میکرد و صدای لعنتیش جدی تر از حالت معمولش میشد

و با حرفاش هم نیش میزد و هم با اون ژست خونسردش تحقیر میکرد

 

_هیچ کدوم……میخوام الان خونه باشه

 

همون طور که با جدیت به چشمایی که هیچی ازش نمیفهمیدم نگاه میکردم یه آن سرم گیج رفت و با دستم لبه ی تخت رو چنگ زدم ولی اون بدون توجه به من از اتاق رفت بیرون

 

بغضم ترکید و همین طور اشک ریختم

چند دقیقه بعد یه پرستار اومد

 

_چرا گریه میکنی؟ نشنیدی دکتر چی گفت؟! نباید به خودت فشار بیاری دلیل نمیشه چون الان مرخصی یعنی دیگه مشکلی پیش نمیاد ……

 

عین بچه ها از اون گلگی کردم

 

_آخه نمیگه؟ میخواد اذیتم کنه….

 

خندید……چقدر متین و مهربون

 

_این چه حرفیه همین الان داشت با دکترت

راجع به حالت صحبت میکرد الانم رفت کارای ترخیصتو انجام بده

درضمن خودش گفت بیام کمکت……گفت تنهایی نمیتونی و سرگیجه دادی….

 

فقط جلوی من لال مونی میگیره یا میخواد پرو نشم که هیچی نگفت؟هر چی تیپ و جذبه داره شخصیت نداره

ولی باز خداروشکر اینجاست وگرنه نمیدونستم به خاطره هزینه ی بیمارستان باید چیکار میکردم

 

#جزرومد

#پارت۳۱

 

 

_خیلی طول میکشه بیاد؟

 

_بستگی به شلوغیه صندوق داره

 

لباسا رو با کمکش آروم آروم پوشیدم و رفت

کیف باهام نبود و مجبور شدم صبر کنم تا بیاد

تقریبا نیم ساعتی طول کشید

وقتی اومد یه نگاه یخی بهم انداخت که روی صندلی نشسته بودم

 

_بریم

 

تا مجبور نمیشد و نمیخواست حرف اضافی نمیزد وقتی ام میزد درست وسطو هدف میگرفت

ولی من ول کن نبودم

 

_به خاطره عذاب وجدانت اینجایی چون انداختیش زندان؟یا منوچهر یه بلایی سرش آورده؟

 

دستشو گذاشت رو دستگیره که گفتم

 

_تخم کفتر میخوای برای زبونت؟

 

برگشت سمتم و خیلی بد زل زد تو چشمام

 

_میدونستی خیلی حرف میزنی؟

 

_تو بگو کجاست دیگه هیچی نمیگم

 

_خونه….

 

_خونه ی کی؟خونه ی خودمون؟

 

_مگه خونه ی دیگه ایم دارید؟

 

خدایا شکرت فقط شکرت که خونه اس سالم و کلانتری نیست

درسته خیالم راحت شد ولی عصبانی ام شدم

 

_پس یه ساعته چرا هیچی نمیگی….. دوست داری عذابم بدی؟

 

بازم رفت ومنم پشت سرش…..

باید تکلیمونو با اون مفنگی معلوم کنیم تا کار دستمون نداده

 

قدماش به خاطر قد بلندش دوبرابر من بود و کلا بهش نرسیدم تا اینکه رفتم پایین ماشینش جلوی ورودی ساختمان بیمارستان پارک بود

 

رفتم کنار ماشین و بعد از یه ذره تعلل بین جلو یا عقب نشستن بالاخره در عقبو باز کردم

با اون اخلاقش فکر کنم بهش بر بخوره که با دیدن نگاه تیزش از آینه فهمیدم حدسم درسته

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 84

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان به نام زن

    خلاصه رمان :       به نام زن داستان زندگی مادر جوانی به نام ماهور است که در پی درآمد بیشتر برای گذران زندگی خود و دختر بیست ساله‌اش در یک هتل در مشهد به عنوان نیروی خدمات استخدام می شود. شروع ماجرای احساسی ماهور همزمان با آن‌چه در هتل به عنوان خدمات به مسافران خارجی عرضه

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان دلبر طناز من
دانلود رمان دلبر طناز من به صورت pdf کامل از anahita99

      خلاصه رمان دلبر طناز من :   به نام الهه عشق و زیبایی یک هویت یک اصل و نسب نمی دانم؟ ولی این را میدانم عشق این هارا نمی داند او افسار گسیخته است روزی به دل می اید و کل عقل را دربر میگیرد اما عشق بهتر است؟ یا دوست داشتن؟ تپش قلب یا آرام زدن

جهت دانلود کلیک کنید
رمان شاه خشت
دانلود رمان شاه خشت به صورت pdf کامل از پاییز

  خلاصه: پریناز دختری زیبا، در مسیر تنهایی و بی‌کسی، مجبور به تن‌فروشی می‌شود. روزگار پریناز را بر سر راه تاجری معروف و اصیل‌زاده از تبار قاجار می‌گذارد، فرهاد جهان‌بخش. مردی با ظاهری مقبول و تمایلاتی عجیب که.. به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 3.5 / 5.

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان شهر زیبا pdf از دریا دلنواز

  خلاصه رمان:       به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره دیدن کسی که فراموشش کرده بودم …آره من سخت ترین کار دنیا رو انجام داده بودم… کسی رو فراموش کرده بودم که اسمش قسم راستم بود… کسی که خودش اومده بود تو

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلوع نزدیک است pdf از دل آرا دشت بهشت

  خلاصه رمان:         طلوع تازه داره تو زندگیش جوونی کردنو تجربه می‌کنه که خدا سخت‌ترین امتحانشو براش در نظر می‌گیره. مرگ پدرش سرآغاز ماجراهای عجیبیه که از دست سرنوشت براش می‌باره و در عجیب‌ترین زمان و مکان زندگیش گره می‌خوره به رادمهر محبی، عضو محبوب شورای شهر و حالا طلوع مونده و راهی که سراشیبیش تنده.

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x